شنبه ۱۹ خرداد
|
|
شعر نو
خانه
شاعران
احسان صدوقی
دفتر شعر کور سوی امید
گفتگو با خدا
گفتگو با خدا
۱۴۰۰/۱/۲۷ شما
|
|
|
|
|
من به او گفتم که ای جان
امر کن جانم به قربان....
|
|
|
|
|
خاک و خون هوای پر از غبار
توپ تانک صدای رگبار
گناه کودک مظلوم من چیست؟
کودکان جای بازی مشغول سنگ
|
|
|
|
|
تجربه ای که درون سینه هاست
|
|
|
|
|
این غزل را من نوشتم تا شاید بخوانی
تا کمی از حال قلب بی تاب من بدانی
تمام این غزل را من به
|
|
|
|
|
دل من گرمِ کمی پیش تو بودن شده است
|
|
|
|
|
چه رویای قشنگی است که همه انسانها با هم دوست باشند و اثری از ریا و دو رویی و نامهربانی نباشد . این آ
|
|
|
|
|
خزان عمر من آمد به مرداد
خدایا داد از این دنیای بی داد
|
|
|
|
|
عاشقانه ست جهانی که تو جانش باشی
مرغ باغِ غزل و سروِ روانش باشی
چون دعای سحری وردِ زبانش باش
|
|
|
|
|
علم ای معنای ناب روزگار
ای وجودت خرم همچون هر بهار
زندگانی با وجودت پربهاست
همنشینی با تو درم
|
|
|
|
|
وقتی دلم هنوز به یاد تو میتپد...
یعنی که دارم از ضربان ضربه میخورم
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
......درخت و آپارتمان......
بجای سرو تنومند قشنگ
آپارتمان سر به فلک کشیده است
و میوه هایش
بشق
|
|
|
|
|
می ترسم از روزی که محبت تمام شود
|
|
|
|
|
خاطرت جمع که در قلب منی، می مانی
گرچه این راز نشد فاش و ماند پنهانی
|
|
|
|
|
من چراغِ لب گورم که نمی ترسد از زوزه ی باد
آنقدر تَنگ نشسته به کنارِ خُفته
تا بگویند به نامش زیر ل
|
|
|
|
|
یاد آزادی، زوزه ی گرگی ست، در سکوت برفی خیالم...
|
|
|
|
|
تو را میبینم و هر لحظه در اوصاف تو ماندم
همان بهتر که مسکوتم امیدی در تلاوت نیست
|
|
|
|
|
هیاهوی ثانیه ها،
رسیدن موسم تو را،
میدهند نوید.
باید تو را نشست به تماشا،
کنار شنزار بی انتهای
|
|
|
|
|
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل مارا
نمی بخشم به او هرگز هرآنچه نیست از مارا
|
|
|
|
|
شرح حالی که زنادیده گرفتن هایت
میشود داد به غیر از غم و تنهایی نیست
باید از این همه سردیه تو میمرد
|
|
|
|
|
بر تن دنیا وجودم ، وصله ی ناجور بود
|
|
|
|
|
منیم ای نازلی دلداریم منیم ای دردیمه درمان
منیم دولتلی سرداریم اولوبسان عشقیمه فرمان
|
|
|
|
|
سخن را قدر و قيمت از هواداران شود پيدا
|
|
|
|
|
ویرایش جدید با راهنمایی اساتیدمحترم
|
|
|
|
|
بالی گشود و رفت در انتهای خط
ایستاد و منتظر، میگفت تو هم بیا
|
|
|
|
|
میخواهمازحالا دلا فریاد شادی درکنم
لب را به آب ساغر آن یار باقی ترکنم
|
|
|
|
|
چرا بعضی آدمها در زندگی دو رو دو رنگ هستند . و به دروغ پیوند دوستی میبندند ولی صداقت در رفتار و کرد
|
|
|
|
|
هر روز خبر میرسد از نوار غزه
|
|
|
|
|
فکری کنیم برای روز مبادا چرا
روز مبادا برای توست مبادا ترا
|
|
|
|
|
کویر
تابلوی صداقت تورا
در وصف دریا کشیده
وتنها
نقطه ی سپیدی را معنا کرده
من برای نقش تو
|
|
|
|
|
غزالِ عمرم تشنه است
آبی بده به این غزال
|
|
|
|
|
مرا ای دوست چرا با آن متاع آشنا کردی
تو میدانستی متاعیت میکشاند مرا به ولگردی
|
|
|
|
|
امروز می نویسم شعری که جاودانی است
|
|
|
|
|
رخ داد ماه
بر طاق آسمان
دل داده اش را...
|
|
|
|
|
من بیچاره ی مجنون خیال وصل جان دارم
|
|
|
|
|
دور شو از بند پلیدی
رهسپار ایمان شو
از دیار نا اهلان بگذر
رو به سوی باده مهتاب کن
از گزند تیغ اغ
|
|
|
|
|
رفتم
رفتی
رفت
تو از کنار من
او به سمت تو
من به سوی ویرانی...
|
|
|
|
|
انگار اینکه توی محله ی ما
اجل میگرده میبره کَسی را
|
|
|
|
|
تو رفتی از نبودت شعر گفتم..
|
|
|
|
|
از لبان سیب سرخت بوسه چیدن سهم من
ناز کن ای نازنین نازت کشیدن سهم من
شهد شیرین لبت مخمور میدارد م
|
|
|
|
|
آنجا که تویی، چه آب باشد چه سراب
آباد شود کنار تو هر چه خراب
|
|
|
|
|
سر چشمه راز ندانم که کجاست
کز مرحمتش کل وجود پا برجاست
از عشق برون تراود این آب زلال
یا از
|
|
|
|
|
دلتنگم، ️دلتنگ نگاه یارم
دلتنگم، دلتنگ نوای تارم
|
|
|
|
|
تنیده چو پیچک ، دچار و مستانه
|
|
|
|
|
تو ای ناپاک زمستان بترس از خشم این بستان
ز هر گلی که میچینی ای زمستان بهار میبینی
|
|
|
|
|
آخرش از خانهی من رفت و دیگر برنگشت
|
|
|
|
|
خسته ام از زندگی، از زنده مانی خسته ام
از کهنســـالی در ایامِ جـــوانــی خستــه ام
|
|
|
|
|
رخسارِ ایمان مسخ شب ، ققنوس ، خاکسترنشین/بر گردِ این آتش نرقص از هیزمِ دار روشن است
|
|
|
|
|
پیروز تا جهان هست باید ز ریشه رویید
فتوای شاعرانست ... حکم خزان پاییز
|
|
|
|
|
ما صبر ایوبیم اگر این هجر را وصلت بود
ایوب نیز از صبر ما خجلت زده روزی شود
|
|
|
|
|
دربهارانکهابرمیبارید
باغبانازجنابآبشنید
|
|
|
|
|
جدایی گشته آواز شب صحرا نمینالم
|
|
|
|
|
می کند با باغ و بازی باد مست هرزه گرد.
|
|
|
|
|
دلمگرفتهایخدازحالم
بارگُنهشکستههردوبالم
|
|
|
|
|
در تب عشق سوختم و کسی باور نکرد
دلم شکست صدای شکستم را کسی باور نکرد
|
|
|
|
|
عشق دنیای عجیبی داشت نمی دانستم
با خود قصه شاه و پری داشت نمی دانستم
عشق یک راه بلندی داشت ب
|
|
|
|
|
دلم تنگ است,دلم ویران ,دلم آبان آبان است
به هر سو بنگری پاییز و دلتنگی فراوان است
....
یکی می گفت
|
|
|
|
|
وقتی اونو دید دلم ،
طوری هوایی شده بود ،
|
|
|
|
|
اهل جنوبم از نسل کویرم
طبیعت، اندیشه کردم
در دشت بلوچستان ،سر سبزو ،خوش وخندان
ریشه اندر نخل د
|
|
|
|
|
گر تو توانی دل ما را ببری آفرین
|
|
|
|
|
ای سلیمان رو نمایان کن که مُلک
باز جولانگاه شیطان ها شده
|
|
|
مجموع ۱۲۴۶۲۱ پست فعال در ۱۵۵۸ صفحه |