سه شنبه ۲۲ خرداد
|
|
خیالی نیست
دل سنگ پرآشوبت پشیمان می شود روزی
مرید آستان پاک وجدان می شود روزی
|
|
|
|
|
هنـر نیست خانهای ویران کنی آجر به آجر پس :
ز ویرانـه بسازی خشت به خشتـی خانـه انـسانی
|
|
|
|
|
روایت تاریخ ایران در بحر متقارب (وزن شاهنامه). روایت قیام بابک خرمدین. قرن دوم و سوم هجری
|
|
|
|
|
به نام خداوند ایران زمین
خداوند اندیشه های نوین
|
|
|
|
|
روایت تاریخ ایران در بحر متقارب ( وزن شاهنامه ) . این بخش : قیام ابن مقنع و آغاز حکومت طاهریان ( قر
|
|
|
|
|
ایران نامه. ادامه شاهنامه فردوسی . سامانیان . زیاریان .
|
|
|
|
|
امشب همه جا روشن و زیبا و مصفاست
|
|
|
|
|
ما سر نهاده ايم ، به كوي ولاي تو
ثابت قدم بمانده ، به زير بلاي
|
|
|
|
|
نازنینا آنچه بینی مینویسم من دفتری
لطف از اوست ارزانیم داشته اختری
|
|
|
|
|
کوچه همان کوچه بود اما
یاد و خاطرات تو
پرسه میزد درتاریکی شب
|
|
|
|
|
دیوانه وار دلتنگه پاییزم
انگار که با دردی گلاویزم
|
|
|
|
|
در تقویم زندگی ام ،
دیروز را نوشته : انقلاب و جنگ
|
|
|
|
|
کسی که راه و رسم مملکت داری نمی داند
|
|
|
|
|
ساغری گر از شراب حبّ مولایت دهند
در حریم امن انوار خدا جایت دهند
|
|
|
|
|
ما همه محکوم بودن در چنین دنیای شر شد پدیدار از پلیدی با همان دست بشر
|
|
|
|
|
رفيق بي ريا هستي در اين عصر
|
|
|
|
|
دل تنگ و نفس و حال و هوایم
همه شان عطر تو را می طلبند
کاش در تاب و تب این رویا
لحظه ای چند کنارم
|
|
|
|
|
بخواب؛راحت بخواب امشب...
هوا عصیان....
زمین از خصم لبریز است...
تنم پیوسته می لرزد...
من از مکرِ
|
|
|
|
|
ما کودکی مان را پل صراط کردیم
|
|
|
|
|
ساقی به جام جور نریزند خون خلق !
عدل آن بُوَد که دست گشایش برآورند
|
|
|
|
|
تڪ بیت ترڪــے 🍁
مین غَزل لَر سوزولور، باده لَبیندَن
قَلَمیم مَست اولور هَر آن سَنــے یازسام
|
|
|
|
|
هی نکن تهدید... من دیوانهتر از اینم عشق!
من خودم یک عمر؛ از عاشق شدن غمگینم عشق!
|
|
|
|
|
دلم میخواهد همانند شال گردنی باشم...
|
|
|
|
|
منم ، آن که بر ، عشقت هستم ، اسیر
امیرم تو هستی ، وَ نِعمَ الأَمیر
|
|
|
|
|
کاش در شهر کسی چون تو بود
و پریشانی حال مرا می فهمید
کاش شهر پر از تو می بود
و ((کسی تلخی فال مرا
|
|
|
|
|
نیمه ی شب بود شهر ساکت چراغ ها خاموش
|
|
|
|
|
لاجوردی یعنی رنگ خونخوارترین پردهی این شهر بزرگ
|
|
|
|
|
در فضای تف زده
ودر گرما
قطره ها از آن سرا زیر می شد
شکل می گرفت
|
|
|
|
|
من برگ های خشک را یکی یکی خاک می کنم
وبرای روح لطیف شان امرزش طلب می کنم!
|
|
|
|
|
منم مغلوب این جولان رهایم کن
|
|
|
|
|
بخوان گاهی...
که شعرم شد سپید ومثنوی باهم
شدم دیگر همان شاعر
که میگوید، ولی مبهم
|
|
|
|
|
من مست و خراب از می بی غش بودم
|
|
|
|
|
که من بودم ؟ کنار خلوتِ دانایی
که من دیدم ، در من هست تنهایی
به یکباره کنارم ...تو را دیدم
|
|
|
|
|
تقدیم به یک دوست ...که شاید دگر نیست
|
|
|
|
|
ببین که من تمام عمر خود را صرف تو کردم
به یادت روزها را و به عشقت نیز شب ها را
|
|
|
|
|
سومه زمانسی دیی نامردلیه زمانسیدی
سونین اوریین یاندیریبلار نامرده بیلع جان دییبلر
|
|
|
|
|
مــــــــــــــــــــــرا
غرق خواهی کرد
درژرفای تارو پود دریای
بیکران دید گا نت.
باید چگونه جان
|
|
|
|
|
گل همچون دگر خلقت جبهه ای از جمال خداوند است
|
|
|
|
|
چقدر دوری تو از من
از غم دوریت
این شب ها
تنها
زره زره میمیرم
|
|
|
|
|
طراز حكمت حق رستگـاري است
كه آدم زآن برون از زشتكاري است
در آخـر لاشـه پ
|
|
|
|
|
موهای تو را باد چو آشفته نماید
|
|
|
|
|
مادرم زائید و من با درد دنیا آمدم
|
|
|
|
|
پیرو مرداب و غرق چاله ی شنها نباش
قطره هستی؟ باش! اما کمتر از دریا نباش
|
|
|
|
|
دريام تويی ماهیِ شبرنگ منم
|
|
|
|
|
به سوگواریِ صدایِ سکوتِ
دشت شقایق های سرخ می نشینم
این روزها...
|
|
|
|
|
"اگر آن ترک شیرازی، بدست آرد دل ما را"
خوشا بر ناز شصت او، بدست آورده دنیا را
به زعم رند تبریزی، "
|
|
|
|
|
وقتی که سایه های دلهره
به روی پاهایش
پا به پا شد ،
سایه ی شب به روی دیوار
تا به تا شد
|
|
|
|
|
دریغا سرزمینم بی امان خون اشک می ریزد
غریبانه درونش همچو مادر درد می ریسد
|
|
|
|
|
( امشب ماه را به بالینم بیاورید.....!)
|
|
|
|
|
لب ها از سخن فروبسته اند،
چشم ها از پلک زدن باز ایستاده اند،
گوش ها از بیهودگی پر شده اند،
|
|
|
|
|
ما زخمي دشنه هاي
نامردان ِ مرديم
|
|
|
|
|
قسمتــم از دوستان و دشمنان چاه است؛ چاه!
نیمهای از رستمم، یک نیم دیگــــــر بیـــژنم
|
|
|
|
|
بدشانـستـریـن آدم دنـیا هـستـم
|
|
|
|
|
رویا تر از رویایی و دریا تر از دریایی
پر شده ام ز مهرت، آسمانی تر از آسمانی
|
|
|
|
|
ای نا رفیق بی وفا،،، یادت فراموش
|
|
|
|
|
در بند توام ای همه خوبی و همه ناز
بانام تو و عشق تو روزم شود آغاز
|
|
|
|
|
کیستم؟ گم شده ای درمِه رؤیای سحرگاهانم...
|
|
|
|
|
آمدنت خوابیست شیرین
تو در کنار منی
و از این منِ افسرده خبری نیست
قدم زنان به کافه دلبر میرویم
ب
|
|
|
|
|
به نام خدایی که نزدیکتر از نزدیک است
به نقطه ای رسیدم که کاغذ هم از من فراری شده
گویی تحمل این ح
|
|
|
مجموع ۱۲۴۶۷۱ پست فعال در ۱۵۵۹ صفحه |