دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
|
|
دیدمت
ندیدیم
خواندیم
نخواندمت.
.
.
.
راه ما هی چستان بود...
|
|
|
|
|
اينبار كه با عشق كنار آمده است
با شاخهی رُز وقتِ قرار آمده است
|
|
|
|
|
بیا تا که با فکر و اندیشه پاک
بشوییم ز غفلت تن سرد این خاک
|
|
|
|
|
تو نباشی و نفس بندِ تمنا باشد...
|
|
|
|
|
ما را به سوگ حضرت زهرا نشانده اند
آنان که در سکوت ، علی را نشانده اند
|
|
|
|
|
میخواهم
اینبار، بِگِریَم
به قلب کارد خوردهء هندوانه
از جفای دوست...
|
|
|
|
|
عاجز شده این جان نگونبخت حزینم
گو چند غروب دیگر اینجا بنشینم
|
|
|
|
|
ما از سلالهی تاجیم/خصم خرابهی کژدم/فخر کیان و کیانی/گر همپیالهی مردم
|
|
|
|
|
به ایام جدایی حکایت تو بگفتم
زمان از گذر افتاد و مضطر شده توست
|
|
|
|
|
از تار تو و پود تو باقیست جهان
این بتکده از چِرت؛چرندَش باقیست
ای فخر زمان همسفرت یزدان است
این
|
|
|
|
|
بارانِ من....با ترنًم گلواژه های سپیدت/ بر این کویر ببار....
|
|
|
|
|
حر ریاحی آمدی با رو سیاهی آمدی بنگر عتابت را به من!
|
|
|
|
|
مردمی باشی و از احوال آنان با خبر
|
|
|
|
|
قند لب های تو را قناد می فهمد و من
انتظارت را فقط اعداد می فهمد و من
|
|
|
|
|
قبل از طلوع چهره مکن عاری از نقاب
ترسم نماز جهانی قضا شود
|
|
|
|
|
تو و تنهایی پرپر!
من و این حس ناباور!
|
|
|
|
|
اهل باران بودم، بادلی پر امید از تبار دریا
|
|
|
|
|
دردِ مصلوب یکطرف
دردِ حملِ صلیب ، یکطرف
|
|
|
|
|
بی تابم از این آشوب ای یار تویی ماهم
در خلوت و تنهایی بی تاب و پر از آهم
|
|
|
|
|
در جلسـه رندان ، اثر از غيـر خـدا نيست
درمـجلسشان يك اثري از من و ما نيست
صحبت
|
|
|
|
|
به چالش می کشد
چشمانت
قلب بی قرارم را...
|
|
|
|
|
اگر الله پاسدار حرمت خون شهید است
|
|
|
|
|
لازم است كسی بیاید و آنچنان سیلی محکمی بر صورتشان بکوبد
تا نقابشان بیفتد
|
|
|
|
|
در جهان دیگر گل یاسی نبود
همه جا غم و بود غمخواری نبود
|
|
|
|
|
از دیوانگان، عاقلی را خواستن، اشکال نیست
در مرام عاشقان، کار قلب پیکار نیست
در مسیر رود صخره باشی
|
|
|
|
|
زندگیم مانند یک رودی روان
می گذرد در بستری از ماسه و شن
می زنند ضربه به من در این مسیر
سنگ هایی ا
|
|
|
|
|
به مناسبت صدمین دلسروده ی دلسوز
|
|
|
|
|
مرا افتاده طبعی ، سر بلنـدی است
که در افتاده طبعی ، ارجمندی است
هـر آن
|
|
|
|
|
ترا خواهم بریزم
در رهت گل های بسیار
بدوزم من زمین واسمان را
از سر شوق
|
|
|
|
|
گفتی انار برایت دانه می کنم
ندانستم انارها
یخ زده بودند...
|
|
|
|
|
روی دفتر دل من یادگاری می نوشتی
هر زمان دلتو می زد قلمشون می گرفتی
|
|
|
|
|
سردار چون روح تو راه جنان گرفت
شانت زمین نبود تو را آسمان گرفت
تازه مست روی سردار شدیم
سنگ
|
|
|
|
|
سيه زُلفت ، لب و ،سينه ، سه ركن خانمان سوزم
|
|
|
|
|
من خیلی تنهام
به آسمان نگاه میکنم
به ابرها
به ستارگان هنگام شب ها
هنوزم تنهام...
|
|
|
|
|
حافظا کو حالِ دورانی که میگفتی : ، اینگونه نِی خواهد بماند
حالِ دوران ،؛ که هر روز و شب و سال و مِه
|
|
|
|
|
چهل مرد جنگی، حسن یک نفر
سپاه علی مرد بارانی است
|
|
|
|
|
انفجار قلب لحظه عاشق شدن است
چین گرفتاری ها جان خویش باخته اند
|
|
|
|
|
نسیم تو تبسم می زند بر من
|
|
|
|
|
بی تو بودن!!!
...
ﻣﻦ
مردِ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑﻫﺎ ﻧﯿﺴﺘﻢ؛
|
|
|
|
|
" ذکرِ یا فاطمه سربندِ سلیمانی هاست"
|
|
|
|
|
مادر مادران بی مادر سایه سر فاطمه ست
|
|
|
|
|
چو عمق فاجعه در هر مروری بیشتر گردد
ز یاد بی امانش جان هزاران بار شرمنده است
|
|
|
|
|
آب این محفظه تبخیر شود میمیرم
|
|
|
|
|
ماندن وبودن دراین دنیا ی پر فریب
به جز غفلت چه دارد ارمغان
نفس وشیطان دشمنانی بس دیرینه اند
پس ای
|
|
|
|
|
من یه شایعه
می سازم واست
که درگیر من
باشی دم و ساعت
من یه شایعه
می سازم واست
که درگیر من
با
|
|
|
|
|
تا که خر موجود باشد در جهان
خر سوار جولان دهد در هر مکان
|
|
|
|
|
تو را من به یاد آورم مُلکِ هستی
چو در عُزلَتَت در اَزَل ذُل نشستی
به کَرّات و مَرّات گفتم تو را چو
|
|
|
|
|
وای از احساس منی که به شما ننگ شده...
|
|
|
|
|
به جای من به دلتنگی چه آسان اقتدا کردی
سرم را گرمِ گریه در میان شانه ها کردی
مرضیه_سادات_هاشم
|
|
|
|
|
در شبی آشفته کردی جان این دیوانه را
|
|
|
|
|
نور باقی تویی که می تابی
برجهان خود فراتراز خورشید
دیده از ابرها جدا افکن
تا زه بینی ت
|
|
|
|
|
نه من پیامبرم
وعصای معجزه ام دردست
ونه ، دراین روزگار فرصت گریز غبار گرفته زبیخ وهم آلود
چو بارا
|
|
|
|
|
روضهام روضهٔ مقاتل نیست!
از لهوف ومثیر و کامل نیست!
|
|
|
|
|
" من " کجا،
اشرف مخلوقات بوده ام...؟
|
|
|
|
|
می رقصد ازین پس قلمی تازه به شعرم
|
|
|
|
|
نگاهت موج دریاست
می برد دل را به ساحل
ای عجب از آن دلی که
گشته از چشم تو غافل
|
|
|
|
|
دلشورگی دارد میکشد مرا
درونم میجوشد
بسانِ سیر و سرکه
|
|
|
|
|
هرکس که در طریق ره حق ، روانه است
حقش گرو یقین به همین ره بهانه است
جانـا
|
|
|
|
|
پر از هوای توام جز تو را نمی دانم
اگر که شد نفسم شو نشد بمیرانم
|
|
|
|
|
غم روزگاران
نگیرم بدل
دگر در حریمی که شادم هنوز
|
|
|
|
|
گیریم که قفس هم بشکنه
وقتی پروبالم شکسته....
پرواز معنایی نداره
|
|
|
|
|
سرآغاز قصه تویی
آنجا که گویند
یکی بود یکی نبود
غیر از عشق
چیزی نبود
|
|
|
|
|
هر طرف مینگرم هست رخی همچــو پری در میان پریــان از همه هستی تو بـری
دل و دین را به نظر می
|
|
|
|
|
ای مردمک دیده من تو چرا بسته شدی
چه بدیدی به جهانم کاینچنین خسته شدی
|
|
|
|
|
تا آئین تو شد بی وفایی
من کودکی افسرده از دایه جدا
که سرنوشتش شده تنهایی
سنگدلی و بیهوده ریزد گ
|
|
|
مجموع ۱۲۳۷۴۴ پست فعال در ۱۵۴۷ صفحه |