دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
|
|
دعا کن گرچه می دانی . . .
|
|
|
|
|
دو دیده ی خونین ز جمعه های تکراری
دلم شراره آتش ز انتظار اجباری
|
|
|
|
|
این روزها
شبیه هیچکس نیستم
جز سیبی که سیرک مي شود
روی تار موی مثلثی گیس آخرین زن جهان
هر چند سال
|
|
|
|
|
دستهایم
بودنت را
رج میزند
|
|
|
|
|
دردا که عیان باشد دل بی سرو سامان شد
|
|
|
|
|
وقتیکه نگاهم به تو و، راه و دیارت افتاد ،
|
|
|
|
|
سلطنت حكم حق،جنبه ي توحيدي است
گر نشناسي تو حق،جنبه ي نوميدي است
سلطنت حكم حق
|
|
|
|
|
بناي عشق ورزي نيست شيرين
كجا خسرو ، كجا فره
|
|
|
|
|
خدایا اگر روزی آید شوی بنده ام
کنم آنچنان خدایی تا شوی شرمنده ام
|
|
|
|
|
لبخند این روزها چقدر گران شده است
|
|
|
|
|
به گمانم در این دنیا
کسی آوای تنهاییِ مرا نمیشِنَوَد
|
|
|
|
|
غرق خون شد دیده ای دل دود آهی بر نخاست
عشقبازی بر نیامد مرد راهی بر نخاست
این مسلمانی به کفرستان
|
|
|
|
|
حال خرابتو نمیخوام بدونم
چون که حالم خرابو مثل خودته
بیا به فکر گردشو شادی باشیم
به فکر کسب و کار
|
|
|
|
|
خوش به حالت که به من می خندی .
دل به دیوانگیم می بندی .
|
|
|
|
|
من
همان شاخهی خشکام
شکسته ز تن درخت،،،
|
|
|
|
|
حال امروز دلم حال خوش گل چیدنست
لحظه هایم مست استشمام بوی سوسنست
در میان کهکشان بی کران عاشقی
|
|
|
|
|
دیدار به قیامت
کنار حوریان بهشت...
زپلشک یا سپلشت؟
خوشخیال نباش!
میخورمت
بههمین زودیها...
|
|
|
|
|
خواستم
نغمه زندگی ام را بنوازم
هرچه نت داشت نوشتم
|
|
|
|
|
در شـهـرک دل کـرده بنـا عـشق عـمـارت !
بـه بـه شـده همـسـایـهٔ دیـوار بـه دیـوار ..
پـرسـه نزنـد
|
|
|
|
|
فاش مکن راز مرا، ای که مرا راز تویی
|
|
|
|
|
عقل دیوانه شد و سر به بیابان بگذاشت
عشق می مرد و همه نیز جوابش کردند
|
|
|
|
|
وای از این روزهای تکراری
لحظه لحظه هوای بی حالی
|
|
|
|
|
از عشق نمیتوانی فرار کنی. حتی وقتی میگویی عشق کشک است. حتی وقتی میگویی عاشق نیستی. یا حتی وقتی تظاهر
|
|
|
|
|
زیباترین صدای نشسته به ذهن چیست؟!
زیباترین صدای نشسته ... صدای اوست
|
|
|
|
|
بی تو دریای دلم یکسره طوفان خیز است
|
|
|
|
|
آخر عشق ناب شد آغاز
خاطرات شباب شد آغاز
|
|
|
|
|
رفتم برون ز شهر و کاشانه اش،اه
تن من بی تو،تکه استخوانی غریب بود
|
|
|
|
|
الا یا ایها الساقی ادرکعسن ونا ولها
که عشق آسان نمودی تو به اذن مادر زهرا
|
|
|
|
|
با فراموشی تو بیگانه ام
شمع یادت در دل من روشن است...
|
|
|
|
|
در کنار این دل اما من کنارت نیستم
عاشق روی توام اما نگارت نیستم
|
|
|
|
|
گوشه تنگ دلم
باز میجویم تو را
|
|
|
|
|
اگر رفتی ز یاد من بدان هستی تو در قلبم
|
|
|
|
|
شال و کلاه کرده ام بسوی عدم ، به سمت مرگ
مرگ این شفاعت شیرین بی مثال
|
|
|
|
|
بی خواب شده ام و درشب ،
برای خودم پرسه میزنم چو روحی سرگردان
|
|
|
|
|
مـا قافلـه سالار ره ديـن خـداييـم
اطراف هـمين دين خـدا بـهر دفاعيـ
|
|
|
|
|
حرفِ دل بود و حرکت خودکار...
اعترافاتِ شاعری مغرور
عاشقش بودم و چه فرقی داشت؟
اینکه دور از همیم
|
|
|
|
|
دائم ز چه مـا را ز بـر خــویش بـرانی آری خبرت نیست ز دلها که سـتانی
|
|
|
|
|
در مکتب ومرام وجود خویش
چون شمع قطره قطره
اب شده نابود گشته ام !
|
|
|
|
|
♦️در دلم دردی نهفته بی حساب
آرزوهایم همه بودند سراب
♦️گله دارم زاین تقدیر خویش
لحظه هایش ه
|
|
|
|
|
بلدی تکیه کنی، بی منِ غمخوار چرا
تو انیس دل مایی، تو و این غار چرا
|
|
|
|
|
دل تنهای بی تابم بُود غمخوار در عالم
برفته حضرت لیلی شده غمناک این حالم
|
|
|
|
|
عاقبت در دل خاک است مکان من و تو
کاش بهر خودمان گریه کمی جور کنیم
|
|
|
|
|
همه عمر
استدلال کرده ام احساسم را
|
|
|
|
|
به جرم جنون
میله ها
شادی سر داده اند...
|
|
|
|
|
خاک بودم پیش کوه. لاف. کریمانه زدم
|
|
|
|
|
اندکی مرحم پس از عمری جراحت خواستیم
|
|
|
|
|
رباعی
دنیاست سراب در بیابان هلاک
هر لحظه ی این راه پُراز خارِ مغاک
|
|
|
|
|
آسمان با دیدنم یکباره باریدن گرفت
عاقبت یکبار بغضم را خدا گردن گرفت
|
|
|
|
|
جاده است این، یا که جولانگاه مرگ؟
بر تنش افتاده انسان برگ برگ
|
|
|
|
|
به هر
سینهِ برشته که رسیدی
نامِ مرا آواز کن...
|
|
|
|
|
گل برای روح ، مانند غذا ست
مثل تو، همراه شادی و عزا ست
|
|
|
|
|
شعرهای من، واگویه های تن رنجور من است
|
|
|
|
|
من میرا روا یک روچه تو منی یادا کپه ِٕ
|
|
|
|
|
من گیر خرافات تو ام زاهد تریاقی
می خورده ی افکار تو ام باده زدم باقی
|
|
|
|
|
بدان گسسته ام که چنین بی طاقتم بینی
بدان شکسته و حزینم که بی طراوتم بینی
|
|
|
|
|
یکدام گنجشک
می نشیند به اسلحه؟!
حتی گلویت را پاره کنی
که خشابش آشیانه
و تیرش گل سرخ
|
|
|
|
|
بی نوا یا ن رابدیم خفته در مخروبه هریک ناتوان در گوشه ای
|
|
|
|
|
هر از گاهی عقایدت را جارو بزن
هر از گاهی روانت را نیز جارو بزن
|
|
|
|
|
با تو ما بر سرِ عهدیم . . .
|
|
|
|
|
وقتی نباشی پیش من حتی دمی یا لحظهای
دل کندن ازتصویر تو کار محالی میشود
|
|
|
|
|
چه کسی بود صدا زد پاییز
باز پاییز
با ترنمهای باران
|
|
|
|
|
بعد از شبِ شعری ، دختری ناگویا ،
|
|
|
|
|
خواهم گشود مغازه ای
در انتهای کوچه ای بن بست
|
|
|
|
|
من پيرمرد هستم چرا چون طفل نادانم هنوز
در نزد آن علم خدا ، مانند طفلانـم هنوز
بي
|
|
|
|
|
اگـــر در جلد شیـطـان رفتـــه ام مـــن
تــو هـــم دیـــوی ولــی در جلد انسـان
|
|
|
|
|
گم میشوم در نگاه تو
تا شاید پیدا شوم در خود
|
|
|
|
|
جوانی صرف عشق ماهرویی کردهای ای دل پیرم چرا بیآبرویی کردهای
بر دست
|
|
|
مجموع ۱۲۳۷۴۴ پست فعال در ۱۵۴۷ صفحه |