جمعه ۱۰ فروردين
|
|
به سوی این دلم بازآ بیا ساقی به دیدارم
که در شبهای تنهایی به عشقت یار بیدارم
|
|
|
|
|
خوشدلم :
زخم جانسوزی نشسته بر دلم
تیره و تار است چندی محفلم
خارها را باغبان خشکانده است
حیف ا
|
|
|
|
|
دستهای کوچک تو
در دستهای بزرگ من
|
|
|
|
|
چشمه ها خشکیده شقایق ها...
|
|
|
|
|
تیزتر از لبه تبر
کشنده تر از سم
ترسناکتر از طناب دار
چشمان توست
که کفشهای رفتنم را جفت می کند
|
|
|
|
|
بربوم دلم طرح گل عشق کشیدی
|
|
|
|
|
دارم ای یار من از شوق وصال تو نشاطی که
که مپرس
|
|
|
|
|
رویایت پر باران
بیدار شو
ابری که خیال باران دارد...
|
|
|
|
|
صدای بلبلم از یاد رفته است
بوی گل یادم نمی آید دگر
|
|
|
|
|
در بحث علم و اقتصاد هرگز نترس از انتقاد
|
|
|
|
|
رفتی تو و ز غصه از دست دادنت
بیچاره وار می کشند اینک عذاب را
|
|
|
|
|
نریزد شرابی به پیمانه ام
زاندوه وحرمان
در فراق رخت !
|
|
|
|
|
خاکستر مشق احساس کفن باشیم
|
|
|
|
|
کاشکی با ما خیالت ساعتی
در پی جایی که گمشد راحتی
|
|
|
|
|
مگذار مرا با دد و دیوانِ ستمگر .
ای یک تنه بر خاک کشِ صد یل عسگر.
|
|
|
|
|
یک روز دلم بر دل دریا بزنم
یک روز دگر بصره و دَیرا بزنم
با ناو و افی فاو و به آتش بکشم
با شیردلان
|
|
|
|
|
کنارت آسمون مال منه آغوشتو وا کن
|
|
|
|
|
آشنا میزند این چهره ی روشن در شب
سخت می شد از دور، که ترا خوب شناخت
به گمانم تو همان اولم از دور م
|
|
|
|
|
از گذشته گریزانم
از آینده هراسان
چشم به راه فرشته ی مهربان
که روزی می آید
اشکهایم بند نمی آید
|
|
|
|
|
ای که اسم اعظم تو قاضی الحاجات ما
وی حریم با صفایت . قبله ی اهل ولا
|
|
|
|
|
شعر هایم نوای من ست آه بشنو
|
|
|
|
|
دل ساده را بلرزان به دروغ آشنایی
|
|
|
|
|
لبخند گاه گاهت جان مرا ز تن برد
عقل از سرم پرید و جسم مرا بیفسرد
|
|
|
|
|
می بوسد
بند بند انگشتت
خشم درونم را
مشق شبم را، تنها روزت را
|
|
|
|
|
خدايااين چه عمري شدچرا وامانده درراهم
اسير دست شيطانم ، چرا افتاده در چاهم
خداوند
|
|
|
|
|
به سوی این دلم بازآ بیا ساقی به دیدارم
|
|
|
|
|
صدای خوبی ندارم من
وگرنه می خواندم
من فقط یه مسافرم
وگرنه بازهم ، می ماندم
|
|
|
|
|
هم دورو ، هم خودستا ، هم مدعی
|
|
|
|
|
پشت شعرهای کوچک من
دنیای بزرگیست پر از تو...
|
|
|
|
|
شاید باورش سخت باشد،
اما....
در قلب من یک اقیانوس پنهان است!
|
|
|
|
|
ﺷﺎﻋﺮِ ﮐﺷﻮﺭ ﺯﯾﺑﺎﯼ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥِ کهن
ﺷﺎﻋﺮی ﮐز قلمت ﺧﻮﻥِ جگر میرﯾﺯد
|
|
|
|
|
می گردم در دست
من چگوآرا
میکوبند مرا
بر سینەی دیوار
مینگـرم از کنجی تاریک
بە مردمی
کـ
|
|
|
|
|
شدم ژولیده بعد از تو ، لباسِ تیره میپوشم...
|
|
|
|
|
ز آسمان برخاست ندا
در گوششان آمد صدا
من ابتدا ، من انتها
یکتا و هم بی منتها
|
|
|
|
|
دستم به کهکشان راه شیری می رسد
ولی از شیری خبری نیست!
|
|
|
|
|
تو آن که به بلوا کشد مدینه عشاق را
آن که سامان دهد واحه بی سامان ، منم
|
|
|
|
|
ای چرخ فلک،سینه ی ما را تو نسوزان
گلچیدن خوبان زمین هیچ هنری نیست
|
|
|
|
|
نمی دانم چه حکمت باشد اندر کارِ تو یا رب تو می دانی
یکی در ناز و نعمت، دیگری درگیرِ صد رنج و پریشا
|
|
|
|
|
اینجا به بودن در هوای سرد عادت کرده اند
آن که پیشانی بسوزاند، مقام او عبادت کردند
|
|
|
|
|
اسم خشک و خالی ام کافیست، جانان پیشکش
|
|
|
|
|
پیوسته جان برکف به راهِ مهر و ایثار
پاک و صبور و مهربان باشد پرستار
روحِ زلالِ عاطفه ، عشق
|
|
|
|
|
گهی اینجا ترا گشتم گهی آنجا ترا گشتم
برای دیدنِ رویت زمین را تا سما گشتم
غریب و بی نوا گشتم فن
|
|
|
|
|
کاش یک شب نظری ماه به دریا میکرد...
|
|
|
|
|
بی تو دل آشوبم بی تاب و تبِ جنگ است
هر جمله بسی گویم جانا دل من تنگ است
|
|
|
|
|
این هیچ ، ازعالَمِ ذَر تا به کنون ،
قرنها ، راه آمده است
|
|
|
|
|
با تو آشیانه ای
خواهم ساخت
|
|
|
|
|
تاتوانی با جوانی خوب باش
بد قلق نه ؛ میتوانی خوب باش
موسم پیری فراخواهد رسید
لحظه ها را م
|
|
|
|
|
کاش میشد عشق را روی کاغذ هم نوشت
|
|
|
|
|
چشمهایت
دو چشمه یِ زاینده اند
زلال
بی ریا
من ماهیِ سرخِ خجالتیِ
شناور در
رودِ تلاقیِ
این دو چ
|
|
|
|
|
آن غزل واره ی چشمان تو دیوان من است
|
|
|
|
|
کارت های بانکی مردم جیغ می کشند
|
|
|
|
|
مبین بر ظاهر آرامم
که در دل من غمی دارم
|
|
|
|
|
در سنگر نام آوران شب را را سحر کن
اشعار صلح و جنگ را آنجا زبر کن
آنرا که قصد حمله بر این خانه دا
|
|
|
|
|
تاریخ حیران است از غم های تکراری
تقدیرِ بی پایان، درین شب های اجباری
|
|
|
|
|
قدر ِِ عشقم را ندانستی ... کنارم نیستی
سال ها ماندم پریشانت .. نگارم نیستی
|
|
|
|
|
دائما با داغ عشقت خانه را آتش نزن
|
|
|
|
|
در برزخ حیات
عشق ما را سپرد به دست سرنوشت...
|
|
|
|
|
عاشق چشمت شدم،آری همانی
شدی تنها دلیل من برای زندگانی
|
|
|
|
|
دستم به تمنّا سوی دلدار دراز است
|
|
|
|
|
کجا دنبال خوشبختی دویدم...
|
|
|
|
|
ای کاش این دیوار و بر دارن
تا حس کنم موهات و رو گونه ام
تا حس کنم افسرده ای، پیری
باور بکن...
|
|
|
|
|
در آسمانِ قسمتِ من یک ستاره نیست
امکان درکِ فراق ، با استعاره نیست
دشتِ سخن چه مزرع بی حاصلی شده
|
|
|
|
|
عطر پیراهن خوش بوی تو را می خواهم
ناخوش احوالم و داروی "تو" را می خواهم
|
|
|
مجموع ۱۲۲۹۷۹ پست فعال در ۱۵۳۸ صفحه |