شنبه ۱۹ خرداد
|
|
من مانده ام تنهای سرگردان عشق آواره ی پس کوچه ی رندان عشق
گفتم وفا کن نکردی بی
|
|
|
|
|
من همانم که دلم را به تو آسان دادم
|
|
|
|
|
دلا عیدست ولی خوشحال نیستم...
|
|
|
|
|
برسد روزی سر به دامانت گذارم بشود ورد زبانم یار جانو جان یارم
|
|
|
|
|
چندسالی ،
دنیا گرچه سیاه سفید شده بود و بی حرف ،
اما طنزی تلخ ،
لبخند به لبش آورْد ،
به کوششِ چا
|
|
|
|
|
ماه صیام امد بوی مودت حضرت نور
صدای بلند از رواق قامت حضرت نور
بر بوی دل افروز سردار نور سلام
ب
|
|
|
|
|
شرطِ آزادی از این زندانِ تن ، سرگشتگی ست ..
|
|
|
|
|
فریاد اگر ز زورق عشقت برون شوم
|
|
|
|
|
مرا بردی به سوی باد و توفان
به دشتِ لحظههای تلخِ بحران
شدم زخمی به تیغِ نامرادی
...
|
|
|
|
|
...تا سزاوار همه بودن شدم
از ظهورم لایق دیدن شدم
|
|
|
|
|
رها کن این غم و اندوه را و حاشا کن
رها شو از خود و دل را ز غم مبرا کن
رها کن این غم و اندوه و تل
|
|
|
|
|
گیسوانش را چه زیبا کرده ای!
|
|
|
|
|
طراحِ چرخ، حادثه تصویر میکند
|
|
|
|
|
🌹چون برگ و گلبرگ در بهار داری طراوت🌹
🌹مانند سرو بوستان داری تو قامت🌹
|
|
|
|
|
بس معصوم است اندوهی که جامه دلسوزی میپوشاند بر تن لخت و زخم خورده یک حسرت...
|
|
|
|
|
در میان خلوت شب های تاریک دلم
عطر آن معشوقه ام مستانه غوغا می کند
|
|
|
|
|
شعری کودکانه در وصف عید نوروز و عیدی گرفتن
|
|
|
|
|
من هتکة بیجای تو را سر نکنم
هرمانم و من فکر تو را در نکنم
این گلرخ مهپارة ما ماه مرا
نادیده گرفت
|
|
|
|
|
چه روزگار عجیبی است
کسی به فکر کسی نیست !
چه عصر غم انگیزی است
کسی به فکر کسی نیست !
چرا زم
|
|
|
|
|
من برای دیدن و بوسیدن و لمس ضریح
پابرهنه سمت شهر شاه ایمان میروم
|
|
|
|
|
ای ساقی صبوحی، ما تشنه ی شرابیم
هوشی به سر نداریم، ما عاشق صفاییم
|
|
|
|
|
یار آمد و از آمدنش شادم من
|
|
|
|
|
منشورِ او تَبَر، من خام و بی خبر
او ریشه می زند، من جار با خطر
در بام و بومِ شب، او می کشد هنر
من
|
|
|
|
|
کاش بریزید شبی ماه غزل بر زمین...
|
|
|
|
|
داره کم کم بوی سبزه ها میاد
داره کم کم بوی سنبلا میاد
داره کم کم رخ زیبای بهار
از میان کوه پر ز ب
|
|
|
|
|
امروزه به دایناسور
دایی ناسِر می گویند
|
|
|
|
|
ببین آن کُردِ ایلامی که خون کرده دل مارا
مرا برده چو دیوانه به رویای تماشارا
|
|
|
|
|
یارماجانسرناموسحَرَمدادوبرفت
|
|
|
|
|
غزل هوار می کشد ، ترانه جار می زند
جنون به اوج ميرسد، خيال شيهه مي كشد
|
|
|
|
|
از روزن (شب) مهتـاب" بر بستــر (شب) تابیـد
در سینهٔ (شب) گم شد"تا (شب) نفسی خوابید
|
|
|
|
|
اسب های سفید را هی کن تکّه های تنم معلق ماند...
|
|
|
|
|
مرا به طعنه شکستی چرا گمان داری
|
|
|
|
|
زندگی رودی ست بسوی بالا دست
دریا روی آسمان است
|
|
|
|
|
بلدم تکیه کنم باز به دیوار دلم
|
|
|
|
|
بر چهرهی غم، گریهی بارانیِ خویشم
در جشنِ وفا، شمعِ چراغانیِ خویشم
با هرکس و هرچیز، ستیزنده و در
|
|
|
|
|
باد تقوا می وزد طوفان آزادی کجاست !
موج گیسوی جمال سرو شمشادی کجاست !؟
|
|
|
|
|
دراین تشویش پاییزی پر از اندوه توفانم
ببین در فصل دردآلود عصر سرد ایمانم
گرفته روح مارا حجم سنگین
|
|
|
|
|
گاهی تا سحر به پروفایلت خیره میشم
|
|
|
|
|
در اولین نوشتارم در این دفترم ...
|
|
|
|
|
بت تراشند ولی... بتشکنِ قهارند!
|
|
|
|
|
کاش از دکمهی سرشانهی تنپوش تنت
حلقه بودم به تو همچون یقه بر پیرهنت
|
|
|
|
|
عشق بی غم را که باور می کند
|
|
|
|
|
ما همه مستان فقیر درگهیم / ناز دلبر می کشیم و آگهیم
|
|
|
|
|
در فراسوی خیال نام تورا خال زدم...
|
|
|
|
|
موهایش را ببین
باد را هم به رقص آورده
قلب من که دیگر وضعش مشخص است...
|
|
|
|
|
کجای قصه ی من حرف های خوب می آید
کدامین لحظه میپیچد به جان آوای شیرینت؟
|
|
|
|
|
تکه ابری در فلک آمد پدید
بادِ سردی آمد و بر او وزید
|
|
|
|
|
به سادگی رفتی که سخت درگیرم
من با خیال تو آروم نمیگیرم
هر چی که می بینم بی روحه و سرده
بی تو نمیت
|
|
|
|
|
شبنمی در باغ شعرم از نوایت می رسد۲
گویی یا بر درد بی درمان دوایی می رسد
دوستت دارم ره من یک قدم
|
|
|
|
|
دلُم سوهده چونو بیمارُم امشو
ز تو جا مَندُمه ،پا نارُم امشو
|
|
|
|
|
این قلب شکسته و بند بند شده
با عشق چنین یکسره پیوند شده
چون عشق برون شود همه کون ومکان
در هم
|
|
|
|
|
حاجی فیروز..؟
از ان روزی که شد فیروزحاجی ؟
دوای دردها شد بی علاجی
کدامین نامسلمان شد معرف
|
|
|
|
|
بیاتا خاطراتم پا بگیره
خیالت توی قلبم جا بگیره
|
|
|
|
|
تاب ندارد دل من با دل من قمار کن
|
|
|
|
|
نصیبم کن هر آنچه خیر نازل می شود از عرش در این روز
که در این ماه خوشه چین بخشش های این پرارج درگاهم
|
|
|
|
|
ئه وه ل سه له وات دوم سه لامه
ئبتدای نامه ناو ئه لامه
دوم ناو نیک حضرت عه لی (ع)
|
|
|
|
|
عاشقان رفتند
*
خدایا عاشقان رفتند و مشتی سفله باقی ماند
نه میخانه نه پیمانه نه بزم جم نه ساقی
|
|
|
|
|
گفت مرغ عاشقم .588
گفت مرغ عاشقم گلخانه می خواهم چه کار؟
پر ز سوز و ناله ام غمخانه می خواهم چه کا
|
|
|
|
|
کودکی خُرد که از جور جهان آزردَست
با غمی چند تو را می خواند
|
|
|
|
|
یکعمره که من سوختم و ساختم
|
|
|
|
|
نمیدانم چه در سر داری ای عشق
|
|
|
|
|
سال هاست؛
سفره ها
پُر از بغض است!!!
|
|
|
|
|
خوش می شود با دیدنت احوالِ من امشب
|
|
|
مجموع ۱۲۴۶۲۰ پست فعال در ۱۵۵۸ صفحه |