چهارشنبه ۹ خرداد
|
|
کاش ما دو تن دو شاخه ی درختی همیشه بهار بودیم تنیده در هم
تا جدا شدنم از تو به عدم ختم میشد
|
|
|
|
|
دلخوشیها گشته تصویری پر از رنگ و لعاب
کو برای سرخوشان گشتست آویزان به قاب
انقدر از زندگی تصویر روی
|
|
|
|
|
نگاه کن تلاشم اینه روز وشب
نشه محو تصویرت از خاطرم
تو برعکس من یادتم نیست منو
چجوری گذشتی ازم لعن
|
|
|
|
|
من از این مرده پرستان
به سکوت خواهم گفت
بغض های فروخورده ی دریا را
|
|
|
|
|
درد خودمان درد و دوای دگران هیچ
|
|
|
|
|
کز واژه های بی تکلف باردارم
|
|
|
|
|
وز آن بالا خوب می فهمی که عشق
چیزی جزانتظار نبود
|
|
|
|
|
دلِــمـان گـاهـی بـرای خـودمان تنگ شَوَد
نکند به قلب خود سر نزنیم سنگ شَوَد
|
|
|
|
|
افکارمان ترشید
از بس که درونِ دَبه ی سر
بر طاقچه ی بی رؤیایی مانْد
طوری که دگر سرکه به ما می خن
|
|
|
|
|
نگاه آتشینت را منکرم
و دیگر به آینه نخواهم نگریست
|
|
|
|
|
خدا كـي بر من غمديده ، غـم خورد
غمش نَبـوَد ، حَسـن باشد و يا مُرد
خداونـدا
|
|
|
|
|
هر چه کردم دور باشم
از یاد او
باز هم نیمه ام ماند در فکر او
|
|
|
|
|
نسیم دوستی با تو گره از غنچه ام وا کرد و رسوا شد تمام من پی محرم نمیگردد
|
|
|
|
|
سر درد سر ندارم که دوباره سر بزارم
به سرابِ دیده امکان نشود رجوع یارم
|
|
|
|
|
در قلب تو بی بهانه من می ماندم
|
|
|
|
|
واضح شده فرمانبری و نوکری ات
|
|
|
|
|
با ياد تو در غربت تهران چه كنم؟
|
|
|
|
|
غمگین نکن با درد عشقت واژگانم را
|
|
|
|
|
کفتری زخمی، گرفتار رگبار حوادث شده بود
|
|
|
|
|
کاش باران ببارد، تا چشم ها را با اشک باران تر کنیم.
|
|
|
|
|
مثل یه نگاه که از خودفروش رُبـــودَن
|
|
|
|
|
پرواز را از یاد برده ام
چنان پرنده ای مُرده
که حتی نمی تواند آرزوی پرواز کند
|
|
|
|
|
آن یار خوش خط و خال که برد ما را به بوستان خیال
خواب و قرار برد از دل و دیده ، کمند ابرو و سیاه خ
|
|
|
|
|
به وعده گاهِ دیدار
درکنار آن درختهای سپیدار
|
|
|
|
|
يارب ، قباي كوته من كي بُـريده اي
در اين محيط جهل ، مـرا آفريـده اي
|
|
|
|
|
بهلول وجودم که مرا پند دهد هردم و هرآن
|
|
|
|
|
دانم که هر دقیقه تنم وامدار اوست
|
|
|
|
|
فرصت نشد برایم از زندگی بگویی
|
|
|
|
|
موج سکوت شهر را می شکند
ماهی گیران بر تورهایشان دعای صید می خوانند
|
|
|
|
|
متلاطم شده این دل ز بلای رخِ تو
|
|
|
|
|
من شهید عشقم؛درسته با گلوله نمردم
اما واسه قلبت همیشه می مردم
بعضیا حق همه رو خوردن
دل همه رو با
|
|
|
|
|
گدیرم بار سفر باغلامیشام دای جانا گلمیشم از بس یولوا گوزلریمی باغلامیشام
|
|
|
|
|
باز
نگاه می کنی
و
در من
دردی از انحنای چپ قلبم
تیر می کشد
تا پشت دروازه های بسته مژگانم
اندوه
|
|
|
|
|
ما همه خاکی و
تو خودهمه نور
می روم سوی
تو از پلیدی دور
|
|
|
|
|
به دستهایِ لرزانِ مادرم که در وقتِ سحر پر از نور است....
|
|
|
|
|
شــــعـــــور شـــعــــر شــــــاعـــــر پـــــیـــشــــه دارد
|
|
|
|
|
هبوط :
افتادن از چشمان تو بود...
درست مثل آن روزهای ِسختِ پدرم «آدم».
***
گاهی در «عشق» ،
تاوا
|
|
|
|
|
لنگر فکند شب به دل برکه حزین
در جوی عشق آمده بودم به جستجو
|
|
|
|
|
در شبی تاریک بغض و چشم گریان داشتن
با ســـکوتی ســـرد سر را در گریبان داشتن
از هـــــنرهای دل شـــ
|
|
|
|
|
با تو عهدی داشتم، ای بی وفا
|
|
|
|
|
سالها باگریه ی پنهان ؛تبسم کرده ام
شعررا همراه زخم ودرد مردم کرده ام
خون دل ها خورد
|
|
|
|
|
خودکُشیِ من شده ارزانی ام...
|
|
|
|
|
چقدر عبرت در این عروسکهاست،
و ما از عروسک کمتریم…
آنها مرده بودند و زندگی میکردند،
ما زند
|
|
|
|
|
گفتند و نگفتند وصالت به چه قیمت
|
|
|
|
|
همی غنچه کردی نه کافی مباش
سحر ، شبنمی روی گلها بپاش
|
|
|
|
|
آدم دلش پاک باشه
میگم باید شماها گل بکارید
رو زمین بیت خدا ببارید
اشک آقارو نکنه در آرید
چرا
|
|
|
|
|
عاشق همیشه در پی دلدار میرود
سالم در این ره آمده بیمار میرود
|
|
|
|
|
در شط آزمون و خطا شب شناوراست
چشم خمار صبح ، سکوت مصور است
در موج پر شتاب و غمآلودهی زمان
رو
|
|
|
|
|
چون که آن بالا نشستی ریز می بینی
|
|
|
|
|
همچون سکندر از پی خضری روان شوم ...
|
|
|
|
|
همه رفتند ولی مانده ای انگار بدان
|
|
|
|
|
اي بحر1 وجودت شده، بي مرز و كرانه
بحري است ، هزاران بُوَدش2 موج سرانه
زين
|
|
|
|
|
با واژه ی هجران، تو ای عشق عجینی
تا بود همان بودی و تا هست همینی
|
|
|
|
|
چون زیاد باشی زیادی می شَوی
خالی از هر گونه شادی می شَوی
|
|
|
|
|
الهی دل به امید توبستم زانکه دلهارا صفا بخشی
|
|
|
|
|
فرهاد بود و،
همه شیرین عقلی اش
|
|
|
|
|
به هر چی میپرستی
خطابم تویی تو.....
|
|
|
|
|
تكيه به دنيا مكُن، اين چَـه بي تَـه بُود
فكر بلندتر بكن ،فكـر تو كوتـه بود
گرد
|
|
|
|
|
میبیند چشمم اما نه پشت سرش را
میفهمد چه خبر است اما نه تمامش را
|
|
|
|
|
بفرمود امیرالمومنینِ حق شناس
میانت را با دوست و دشمن شناس
|
|
|
|
|
آهِ شب و انـــدوه ، اگـر که اثــری داشت
این تیره شبِ غصه یقیناً سحری داشت
|
|
|
|
|
پهنه ی این باغ را آفت گرفت حاصل بیهوده چیدن تا به کی......در دل این سرزمین سوخته روی خاکستر دمیدن
|
|
|
|
|
چه می شود که برای کس آشنایی نیست میان این همه سرگشته همصدایی نیست
|
|
|
|
|
شب های مزار
حیف از تو که تاراج ستم ها شده ای
وای از تو که پامال قسم ها شده ای
ای چشم زمرّدین که
|
|
|
|
|
گیرم که
واپسین روزهای پاییز را
از تقویم و سال و جهان جدا کنم،
با این همه،
ردپای جامانده از
|
|
|
|
|
تقاص این حرفو یه روزی پس میدی
|
|
|
مجموع ۱۲۴۴۰۲ پست فعال در ۱۵۵۶ صفحه |