سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 22 ارديبهشت 1404
    16 ذو القعدة 1446
      Monday 12 May 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        امام علی ع :خودپسندی سر آغاز کم خردی است.

        دوشنبه ۲۲ ارديبهشت

        پری

        شعری از

        علی پورزارع هیچ

        از دفتر هیچ نامه نوع شعر نیمائی

        ارسال شده در تاریخ ۳ روز پیش شماره ثبت ۱۳۷۵۹۴
          بازدید : ۳   |    نظرات : ۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر علی پورزارع هیچ
        آخرین اشعار ناب علی پورزارع هیچ

        «پری»
         
        پسرکی رنج‌دیده،
        در کوچه‌ نشسته.
        تنها و سرخورده.
         
        پیرزنی مهربان،
        به زیبایی طاووس،
        به استقبالش آمده،
        با چادری گل‌گلی، سپید.
         
        قلبش به وسعت اقیانوس،
        مهرش، لطیف‌تر از باران.
         
        پسرک،
        به‌سوی آغوشش دوید،
        تند و شتابان.
         
        در دستش، گیلاس؛
        سبد، سبد احساس.
         
        یاکریمی، مهمان آن‌ها،
        نشسته بر دیوار همسایه،
        می‌خواند برایشان آواز.
         
        پسرک،
        آرام گرفت روی پله؛
        نشست زیر سایه.
         
        خانه‌اش دلگشا، دلباز؛
        درهایش چوبی،
        حیاطش چهارگوش،
        با صفا، زیبا.
         
        آن پسرک بازیگوش،
        سر به‌هوا،
        می‌دوید به دور باغچه،
        می‌پرید همراه پروانه،
        کفشدوزکی زیبا همبازی او.
         
        تا که
        فریادی رسید به گوش...
         
        یاکریم پر زد؛
        پروانه لرزید؛
        پسرک ترسید.
         
        نگاهش به او دوخته،
        معصومیتی
        که دیگر
        در آتش خشم، سوخته...
         
        باغچه، در سکوت،
        گریه‌ی بی‌صدا
        آموخته.
         
        پیرزن، در زد؛
        آرامش،
        به آنجا
        سر زد.
         
        اما...
        تاریکی نشست روی دیوار،
        یاکریم،
        در انتهای حیاط،
        خاموش شد.
        کفشدوزک، بی‌قرار
        به برگ شمعدانی پناه برد.
        پروانه پر زد،
        به آن سوی تاریکی.
        و پسرک ماند،
         به اجبار؛
        در این حصار...
         
        «هیچ»
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر
        ۱ شاعر این شعر را خوانده اند

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1