چهارشنبه ۱۹ ارديبهشت
|
|
آنکه با ما روز گاری عهد ماندن بسته بود
در کنارش گاه گاهی عزم رفتن کرده بود
آنکه با ما از
|
|
|
|
|
از بدِ حادثه هنگام غروب
به تماشای جهان آمده ایم
|
|
|
|
|
با دریدنِ بره؛
[توبهی گرگ]--
پایان نمیپذیرد!
...
شکم گرسنه؛
قول و
|
|
|
|
|
ماه که خوابید،
سوسوی ستارهها
تنها دلخوشی آسمان شد.
رها_فلاحی
|
|
|
|
|
دیوانه ای دلسوز هستم
که پنجره را باز می گذارم!
|
|
|
|
|
دیدم چطوری عشق راهت از این خانه می رود ؛ دلم باور نمیکُنَد
|
|
|
|
|
با طعمِ عشق، سفره ی صبحانه حاضر است
|
|
|
|
|
قرار است كار اين دنيا به ما سودي بپردازد
ولي كارش زِدست ما همه سودي به درسازد
قرار كا
|
|
|
|
|
چه خوب بود عاشقانه هایمان و،
یکریزِ نوازش
|
|
|
|
|
در رفاقت های امروزه کم کمکی باور کن
|
|
|
|
|
"کاوه ی رنجور"
ما پایکوب چکمه های زور هستیم
ما روز و شب در یوغ صد دستور هستیم
ما در حصار سا
|
|
|
|
|
هر بار اشک های من پاریز می شد
|
|
|
|
|
در هــجــوم حـملـه هـا بــی دفاع ایــستـاده ای
مثل غزه ای که بی سلاح،سال ها جنگیده است
|
|
|
|
|
مژده ای دل که دلارام بَرَم می آید
آنکه آرام کند چشمِ تَرَم می آید
|
|
|
|
|
پرنده ای روی نبض آبی دستم
|
|
|
|
|
حرفی نمانده است برای گُفتن
|
|
|
|
|
چه سرمایی چه حس قشنگی کنار گون ها کنار درختان محلی.
سپس پشته ای از هیزم نهادن آتشی درست کردن درون آ
|
|
|
|
|
بامزه ی هل چای با معشوقه می چسبد ولی......
|
|
|
|
|
بماند به یادگار:
ما بودیم
ما هستیم
ما خواهیم بود!
|
|
|
|
|
خداوندا بترسيـدم به كاري گر دغـل كردم
هرآن كاري كه نيكوبود به نيكوترعمل كردم
خداوندا ت
|
|
|
|
|
به تو فکر میکنم
هر لحظه
هر کجا
یه روز یه جایی
میگیرم تو را در بغل
|
|
|
|
|
شاد باشید مؤمنین ،
می آید دو بهارِپشت سرهم
دو ربیع وسفری به مشهد وخواجه ربیع
|
|
|
|
|
اُف بر این دنیا که هر جا پانهد فرزانه ای
عاقبت مجنون شود از گفتگوی بی ثمر
|
|
|
|
|
هیچ کس وسعت اندوه مرا درک نکرد..
|
|
|
|
|
عشوه هایت زلزله در ارگ دل
ناز کم کن مهربان -زیبا نگار
|
|
|
|
|
کودکی ده ساله بودم میشنیدم از پرنده
عشق می رود در این دنیا مثل اب
رونده
|
|
|
|
|
آتش بی مهریت قلب مرا سوزاند و رفت
ور نه بوی عشق هم آتش گلستان می کند
|
|
|
|
|
مسیر آزادی کجاست؟
کجای سرزمین ما؟
......
|
|
|
|
|
از کفر به ایمان ره باریک نگر
ایمان همه کفر اگر تو تاریک نگر
|
|
|
|
|
من کیستم همان که تو آزاد کرده ایم
|
|
|
|
|
چگونه شستشو خواهید داد
این رو سیاهی را
که بر باد فنا دادید
آیین الهی را
الا ای قوم عصیان گر
|
|
|
|
|
اتاقم،،،
غمباده کردهست...
:::
آمدنت،،،
تنها مژدهایست که؛
گره از اب
|
|
|
|
|
کی شرح دهد حسن تو را مصرع و ابیات!
|
|
|
|
|
من سلاله شعرم تو از دیار عسل
|
|
|
|
|
گر مرا در خاطر خود
آسمان سینه ات
یادآوری در پیشگاه بی قراری
میسپاری در دل گنجینه ات
|
|
|
|
|
در انزوای واژه ها ناله غزلخوان می شود
|
|
|
|
|
تا کی به یادت در دلم فریاد باشد
|
|
|
|
|
غرق دریا می شوم گمگشته ، در رویای شب
|
|
|
|
|
ارنی کسی بگوید که تو را ندیده باشد
|
|
|
|
|
اي برادر تا توانـي مزد دست خود بـجوي
آب درجوي رفته ديگر برنمي گردد به جوي
اي برادر
|
|
|
|
|
صدبار گفتم میروم یکبار نشنیدم بمان
|
|
|
|
|
گنبد و گلدسته و،
رقص کبوترا و،
غوغای ناقاره
دارن میگن ،
|
|
|
|
|
من صاحب تمام غزل های خسته ام
این یک حقیقت است..نه هرگز مجاز نیست
حالا که می روی سخن از درد ها نگ
|
|
|
|
|
ما که دل کندیم از او دگر چه فرقی می کند با سگان زرد باشد یا شغالان سیاه
|
|
|
|
|
ای نور دیده، رهبر آزاده ام!!
لب تر کنی تا پای جان آماده ام
من افتخارم رهروی در راه توست
من عاشق
|
|
|
|
|
دلم هوایی می خواهد از جنس پاییز
درختانی که خدا با دستهایش برگهایشان را
رنگ آمیزی می کند.
پاییزی ک
|
|
|
|
|
میگن عشق از احساس میاد ؛ احساس میکنم تمام وجودم درد میکند ؛ احساسات من یک بار برای همیشه اشتباه کرد
|
|
|
|
|
پاییز آمده که مرا مبتلا کند؟!
حالا دیگر، سالهاست که کار از ابتلا گذشته.
دیگر، مسئله بغرنج تر از ای
|
|
|
|
|
چنین گفت فردوسی پاکزاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد
ز روز گذر کردن اندیشه کن
پرستیدن دادگر پ
|
|
|
|
|
خورشیدِ خِرَد که مُرد ، پاشید جهان
|
|
|
|
|
اگر فریاد صدای آخرم باشد ....
....
|
|
|
|
|
آنکس که به هر ساز میرقصد...
|
|
|
|
|
زیر خاکستر نهان آتش چو فاش
|
|
|
|
|
من بودم و یک رود خروشان
در بستری از رگ های جوشان
|
|
|
|
|
هوای کل غزلهای بی تو، دلگیر است
|
|
|
|
|
در ماتم ِ فخر ِجهان _با دو امام ِ شیعیان _اهل ِزمین وآسـمان _در سه مکان دارند عزا
|
|
|
|
|
يار دانا دل كه با علمش به ما درگفتگوست
هرچه آن گويدبگويم ،گفتنم ازحرف اوست
طوطي طبعـم
|
|
|
|
|
مرا تنگ در بر بگیر
جهان من
جایی میان
بازوان توست
|
|
|
|
|
اینهمه اندیشه های ، زیبای پریوار
را ، باید آب طلا گرفت و زد به دیوار
|
|
|
|
|
وقت اندک باشد و راهی دراز
کی به خود آیی از این نیرنگ و آز
|
|
|
|
|
پاییز با خنده ای مستانه
چشم در چشم مهر
از شادی آمدنت
قلبش به وجد می آید.
تو گل آفتاب گردانی ه
|
|
|
|
|
منم من بانوی ایران
همانی که دلش پر ز شقایق بود بدون ترس عاشق بود
همان که دشتهای پر گل و سبزش
|
|
|
|
|
ماه از فروغ روی تو در انشقاق ها
|
|
|
|
|
نی به زیبایی از این دوری روایت میکند
|
|
|
|
|
با تو از کی
بگویم!
از عشقی نافرجام
در بن بست
زندگی
در این راه دشوار
همچنان عکاس
هنر ناسنا
|
|
|
|
|
کاش فقط یک گلدان سفالی زشت بودم...
|
|
|
مجموع ۱۲۳۹۴۴ پست فعال در ۱۵۵۰ صفحه |