دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
|
|
بارالها حكم تو،بر دست يك بهـزاد نيست
اينچنين حكمي به جز از مردم شيّـاد نيست
گرچه ف
|
|
|
|
|
چشمانم را به روی دنیا
می بندم...
خدا اما، برای نماز صبح
صدایم می زند...!!
|
|
|
|
|
غنچه ی کابوس تا بِشکُفت گلبرگش به ذهن...
|
|
|
|
|
گرمترین هم باشد
سرد است زندگی در قفس
|
|
|
|
|
چشمم به تو یا خیره به چشمان جنون است
در چشـم تو صـد بنـد ز جادو و فسـون است
|
|
|
|
|
تو را در هر نفس؛
در هر قدم؛
حتی ...
در این اکنون که گم گشتم درون تو ...
هزاران بار دوست دارم
|
|
|
|
|
شکفته میشوی
از شکوه و جرات
نوجوان و کودکی
که سرنوشت را
بدست خود گرفته است
جوانه می زنی
|
|
|
|
|
چهلم سوگواره ایست به سفارش دوستم برای پدر از دست رفته اش
عمر پدران این سرزمین از جمله پدر خودم طولا
|
|
|
|
|
چه زیباست آغاز با نام عشق
|
|
|
|
|
شدم از دیدن میخانۀ خالی نگران
|
|
|
|
|
دیشب دل من پرسید ، از آمدنِ طنّاز
|
|
|
|
|
روزگاری بود عاشق بود چون افسانه ای
|
|
|
|
|
...صبرِ لیلی
اشکِ مجنون
تیشهی فرهاد...
|
|
|
|
|
چون حكم سليماني ،پايش زِ ركاب افتاد
هر عدل و عدالت بود ،در بستر خواب افتاد
آن حكم
|
|
|
|
|
مارمولکی از دیدنِ احتمالِ ضربه ،
جیغ کشید
|
|
|
|
|
از سوختنت ساخته ای گر نشود باخته ای
این ره که در اویی همه کج تاخته ای
|
|
|
|
|
در بستر بیدار شب ماه هلالی گم شده...
|
|
|
|
|
سی مهر ماه
روز پیوند مهر و ماه
روز یکی شدن ما
شبی از پاییز گذشت و
ماه آرام ندارد
گوییا
سر خواب
|
|
|
|
|
مستان سلامت میکنند جان را فدایت میکنند
در ذکر فریاد تواند هر جا صدایت میکنند
|
|
|
|
|
من نه تو ای دل که تو از من شدی..
|
|
|
|
|
سوگند میخورم که شهیدان راه عشق
با دست بسته هم گره از خلق وا کنند
|
|
|
|
|
پادشاهی بود در اعماق دور
سلطنت می کرد ایامی به زور
|
|
|
|
|
خداحافظ پدر
خداحافظ پدر من می روم باز،
نمی خواهم کنم من نزد تو ناز/
تو در قلب منی هر لحظه هر جا،
|
|
|
|
|
حیفست کین لعل یمین باشد بدست ظالمین...
|
|
|
|
|
در حد تو کجا به حدود آید
که در قد تو بجا از وجود گوید
|
|
|
|
|
خدایا مِنَّتی بر من که گاهی- نظر بِنمائی اَم بـا نیم نگاهی
|
|
|
|
|
در هوای تو پر می زنم آزادی!
|
|
|
|
|
یک بیتِ پُر از پول برایت کافیست
|
|
|
|
|
دار اعدام شده است؛
شاخههای خشکیده
--بر پیکر درخت!
...
آه از برگهای خشکیده!
لیلا_
|
|
|
|
|
چه شد که دانه زنجیر پای هم شده ایم
|
|
|
|
|
مرا دردیست گر گویم به سنگی
|
|
|
|
|
پاییزخود درکوله اش غم داشت..
|
|
|
|
|
زنان پادشاهانی بودند که ...
|
|
|
|
|
آنکه از دیوار مردم رفت بالا...
|
|
|
|
|
سری بر آسمانِ عشق، شهبازی نمیساید!
دمادم مادرِ گیتی، جنینِ درد، میزاید!
|
|
|
|
|
هنوزهم صوتِ شیرینِ خداوند ،
می پیچد دمادم
هنوزهم عطر زعفرانی اش ، بنفش فام
می پیچد دمادم
|
|
|
|
|
ساختن در دل بیداد ره مردان است
گر نلرزی به موانع به دلت ایمان است
|
|
|
|
|
یکی یکی یکی یکی یدونمی
اخه تو واسم عزیز جونمی
من واسه دیدن تو میلرزه تنم
|
|
|
|
|
بوقت دلتنگی هام
سمت خفا می روم
تاکه صدایم کنی
فقط به نام خودم
|
|
|
|
|
صد واژه از مصیبت با خون خود نوشتیم
|
|
|
|
|
با کشتن من فکر نکن بیخ شوی
با مرگ پدر یکسره در سیخ شوی
بدمست شدی تا که نه اینی و نه آن
تاریخ نخوا
|
|
|
|
|
نگاهت بی گمان دیوانه میسازد جهانم را
|
|
|
|
|
ما غریبان می شناسیم آشنا را خوب خوب
|
|
|
|
|
تولد عشق
در کوهستان و قندیل های سر به فلک کشیده قلبم،دراعماق زمهریر و یخبندان سروده های لرزان عشقم،
|
|
|
|
|
ای عشق مرا شبیه پاییز نکن
|
|
|
|
|
آنکه در حقّ کسی پیوسته نامردی کند
سخت خواهد داد پس، یک روز تاوان، غم مخور!
|
|
|
|
|
سگ گلّه که با گرگان نشیند
|
|
|
|
|
ثِقلِ سرد کرده روحم ،
ازاین اعمالِ وامانده
|
|
|
|
|
مگر او چی داشت که اینگونه دل من بی قراری میکند .....
|
|
|
|
|
در بُعد بـي آلايشي ،ياران چرا خفّت بُوَد
هر بُعد بـي آلايشي ، سـرمايه عفّت بُوَد
|
|
|
|
|
قناعت ز حسرت تو را دور کرد
طمع دیده ات را به حق کور کرد
|
|
|
|
|
پاییز
فصل رسیدن است
فصل شکفتن
هوای بارانی
اشک شوق ناپیدا
غرق در باران
خیال من
پَر کشان
در هو
|
|
|
|
|
تا کجای قصه باید درد را همراه شد،،،
|
|
|
|
|
صد بار تو را گفتم جانم شدی و هستی
یڪبار نگفتی تو عاشق شدی و هستی
دل را بتو من بستم گفتم ڪه دلا ه
|
|
|
|
|
بی کسی هایم را
آویزان کرده ام روی بند نبودنها
|
|
|
|
|
بارون بهاری
تو چشماته
وقتی نگاهش میکنم
پره اشکاته
بیرون میری
خدا تو مواظبته
حتی باهاش نیام
ک
|
|
|
|
|
شعر آن نطقی ست که از زخم صداست
شاعر آن شخصی ست که حرفش درد ماست
|
|
|
|
|
بیا اجازه بگیریم از خدا...
|
|
|
|
|
بعـد هر تحقیق بر عمـر و جهان خندیده ام
لحظه ای بین همیشه، بی اَمان خندیده ام
|
|
|
مجموع ۱۲۳۷۴۴ پست فعال در ۱۵۴۷ صفحه |