سه شنبه ۱۱ ارديبهشت
|
|
من این گوشه تنهایی خود را
دوست دارم
من این رنج شبهای سیاه را
دوست دارم
نوری که در آن است
مال م
|
|
|
|
|
نشان روی پیشانی شبیه مهر ابلیس است
شدی مهمور دوزخ چون مرامت جز خباثت
|
|
|
|
|
به یلدا می سپارم زلف پر چین و شکنجت را
|
|
|
|
|
و من آن
آخرین برگ پاییزم
که افتادم بر فرش زمین و
آخم در آمد...
|
|
|
|
|
با تو دوشادوش بودن در شب یلدا خوش است
|
|
|
|
|
من ثانیه ای بی رخ خورشید نیرزم
من بید نگشتم که به یک باد بلرزم
|
|
|
|
|
آغلار سوروشور گوزلریم هاردان،یاری گورسون
قورخومکی دسم گوزلمه گلمز یاری ،سونسون
|
|
|
|
|
یکی پر میزند تا انتهای خیس بارانی
|
|
|
|
|
رباعی یلدا ۱
یـلدا شده .. کـاش آرزویَـت نکنم
در معـنی ِ فال جستجویـَت نکنم
یـادم تو نـداده ای
|
|
|
|
|
دور و برت ای عشق هنرمند زیاد است ...
|
|
|
|
|
کرانههای "کازابلانکا"ست
آبیی نیلگونِ چشمهایت
وَ من،،،
کودکی که ناشیانه
دارد غرق میشود!
|
|
|
|
|
آرمیده به میان تنهایی پر وهم
تو با حضورت چه پنهانی؟!
|
|
|
|
|
برگرد که دائم شب من تار نگردد
|
|
|
|
|
به دل ها نگاه نکن
که دیگر گلی به دستی نمی دهد
|
|
|
|
|
بهل کاین روز هم مستانه بسوزیم؛ بداهه دقمرگ شویم...
|
|
|
|
|
عشق با توجه به نیازهای جدید بشری باید با شرایط و توان دو طرف سازگار باشد. و عشق باید عقلانی و منطقی
|
|
|
|
|
جام زرّینِ جوانی را چه کم نوشیدی ...
|
|
|
|
|
گَرد پیری چون نشیند بر رُخت، عِیبش مَکُن
جامه ی نو چون شود پاره، تو عارش مَکُن
گر این روزگار به کا
|
|
|
|
|
سیاهی پوزخند میزند،
تیرگی تکثیر میشود
و من به خورشید هم شک دارم!
برای رسیدن صبح، کاش کسی چراغی
|
|
|
|
|
چه دست و پا چلفتیِ چُلمنی
|
|
|
|
|
بنگر ای چشم و زبان دل اگر یاری هر جاهل بی کس نبود
زیر پای حسد و کینه ی زخم و زبان شکوه پر نحس نب
|
|
|
|
|
من دل، برای این خاک کباب می کنم قلم
برای این آب، هلاک!
|
|
|
|
|
طفيـل هستـي عشق تو هستـم
زِ عشقـت كي تهي مي بوده دستـم
مـرا دنيـ
|
|
|
|
|
روزی چشمی زوم کرد ، به مژگانی بسانِ ناوکی
بهرِ او مِعری سرود ، با واژه های آبَکی
|
|
|
|
|
میسوخت در بردامن تو بوسه میزد
لبهای آتش برتن تو بوسه میزد
تومادری بودی که زینب عاشقانه
برچشمه
|
|
|
|
|
من ک هیج ؛ هر چه هستم او است
راه را گم کرده ؛ یک دستور است
تا بیابی راه را از خیر و شر
|
|
|
|
|
آزادی و اختیار انسان تکلیف اوست در قبال حقیقت، نه حق او برای ولنگاری و رهایی از همه ی تعهدات.
|
|
|
|
|
منِ پروانه کنار تو بی پرواز شدم
من از اندیشه این بی پری آغاز شدم
آغاز این پرسش مبهم و گنگ
که چرا
|
|
|
|
|
یلدا بلند قامت و زیبا و ماندنی است
بزم طرب به بزم عزیزان چه دیدنی است
|
|
|
|
|
حرف هام جا مونده از قبل، این ترانه سالمنده...
|
|
|
|
|
گورهای جمعی که
پاییز کنده به اجساد برگهای باغ
|
|
|
|
|
کسی پشت در بود که هیچگاه نبود
|
|
|
|
|
انگار هوای چشم تو بارانی ست
دریای عمیق چشم تو طوفانی ست
...
|
|
|
|
|
کجا را بگردم؟
چگونه بگردم؟
برای چه بگردم؟
توکه دیگر نیستی
تورا خیلی وقت است از دست داده ام!
|
|
|
|
|
تو که نیستی هوا رو کم میارم
شبا از فکر چشمات بی قرارم
نه رویایی، نه آرامش، نه شوقی
برای زندگی کرد
|
|
|
|
|
و خدا می خندد عمق فاجعه را...
|
|
|
|
|
ریشه زد در من نگاهش، غرق چشمانش شدم
شعله زد بر استخوانم، مست و حیرانش شدم
|
|
|
|
|
با صدای برکه ی جانم و تنظیم ودود خان
|
|
|
|
|
به جزاندوه جهان قسمت عشاق نشد!
|
|
|
|
|
امید است روزگارانی شود پایان مهجوری
|
|
|
|
|
شب است و پنجره دلم به سوی تو
گشوده
عشق تو خواب از چشم این عاشق بیمار
ربوده
بی تو انگار بیابان د
|
|
|
|
|
هرچه دیدم به جهان ،
پُر از راز بود و برایم ،
پُر از یکریزِ تعجب بود
|
|
|
|
|
آموختم از گردش تقدیر صبوری
چون سرو که در سیطره ی فصل خزان است
|
|
|
|
|
رفتی و زمستان این ویرانه خانه بهار نشد
پیمانه ز مستان این خانه ویرانه جدا نشد
|
|
|
|
|
قلیان خسته ام که به دکان قهوه چی
کارم برای مردم خسته پوکیدن است
|
|
|
|
|
در مورد خلوت عاشقانه است.
|
|
|
|
|
ان یکی را گفت دانی در طلب معنا سخن
گفت می دانم همی چون حرف در معناشدن
|
|
|
|
|
خاکت جاوید،هگمتانه و تخت جمشید ابهت جهان.
خشایارت و کوروش و آریو برزن تا ابد بر تارک هستی نقش بست
|
|
|
|
|
ارمیا مرد کهن
مرد شرقی بلندای خیال
|
|
|
|
|
روده بـرهـم بـخـورد ، مـعـده بـهم میـریـزد
نشـت دارد به گـمان خـون جگر ؛ مـشکوکم
|
|
|
|
|
کبوتری در شعرهایم،
لانه کرده است!
-- من به پرواز در خواهم آمد...
رها_فلاحی
|
|
|
|
|
زآن طره ی نسرین دیده به خطا رفت
همه چشم ربو د وهمه دل به خطا رفت
شبی که به مهمانی غم رفت دل
|
|
|
|
|
در حقیقت مرتضی یک جسم بی جان بود چون
او ز وقتی فاطمه دیگر نمیخندید رفت
|
|
|
|
|
چشمان تو اقیانوس آرامش است
این دل بی قرار من بی تو غرق خواهش است
|
|
|
|
|
مرا میشناسی؟...
روح مرا میشناسی؟
|
|
|
|
|
وقتی نگاهم در نگاه سوزناک تو گره خورد..
در دام عمق سیاهی چشمانت افتادم
در فکر وصال تو روانه شدم
|
|
|
مجموع ۱۲۳۷۶۲ پست فعال در ۱۵۴۸ صفحه |