دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
|
|
درد آن زمان بیش گشت که خود را عاقل پنداشتند و گفتند ما دیوانهیم!
|
|
|
|
|
شب که میشه به عشقه تو بچه میشم....
تن تن واست فال میگیرم....
|
|
|
|
|
نیمه شب بر سر سجاده چو اشکم بچکید
جگرم سوخت مرا، همچو بپاشند اسید
خواستم بدمم نعره ای از هجر و
|
|
|
|
|
ترحم خوب است
مثل رحمت آسمان
|
|
|
|
|
قاتل به محل جرم بر میگردد
|
|
|
|
|
دشمن کمینم می زند لطمه به دینم می زند/
پا بر جبنم می زند ای رسم و آئینم بیا
|
|
|
|
|
در فصل خزان آید همی بوی ز باران
نسیم خوش عطری آید ز کوهساران
|
|
|
|
|
میدوزم این واژه ها رابا یاد چشم سیاهت
شاید که با شعرهایم خیاط خوبی شوم من
سعیده_شاکری
@M
|
|
|
|
|
تـرا دســـت مــــادر خـدا میسپارم
چقدر گریه کردم تو باشی کنارم
|
|
|
|
|
از این بالا نشینی ها که هر نخلی خبر دارد
خودم دیدم که دست نارس انسان تبر دارد
|
|
|
|
|
دیر جنبیدی عزیز من قرار از دست رفت
|
|
|
|
|
سگانی با پوزه آلوده بر ریا / با رویای سفره کباب بره / می گردند در چند سوی رمه
|
|
|
|
|
راستی،آن خم ابروی تو برجاست هنوز؟
|
|
|
|
|
همه
با سه جهان رنج
" روی " خاکستر!
|
|
|
|
|
هیچ می دانی زمستان را چرا دارم دوست؟
|
|
|
|
|
زندگی آیینی از حسرت هاست...
|
|
|
|
|
انار پالتوی چرمی اش را درآورده
و دانه های قرمز سخاوتش را
در کاسه های کوچک بلوری
تعارف میکند
|
|
|
|
|
زمان ،
مفهومش را ازدست میدهد درآن دنیا
|
|
|
|
|
كمال وفضل اين ملت كه به نوشتن كتاب است
|
|
|
|
|
شعر بوستان
شاعر:سرایش توکلی(کبیر)
|
|
|
|
|
قسم به راز!
قسم به نور!
قسم به عشق در پرده ی ستور!
که خوش آمدی به جهان غفور!
کلام وحی، جلوه ی مع
|
|
|
|
|
بعد از تو
آسمان را نگاه نمیکنم
ابر را نمی بوسم و
با باران نمی رقصم
بعد از تو،
از دلخوشی هایم م
|
|
|
|
|
زادروز فردوسی بزرگ
*یک از ماه بهمن بُدش زاد روز*
*چوفردوسی بگشود چشم آن تموز*
*ز معما
|
|
|
|
|
میرسد پاییزم از راهی دراز
خستگی را میدهد رویَش به باد
|
|
|
|
|
اگرچه باورش سختست، اما
جزیرهی شرجی آغوشت
با هیچ کرانهای
--قابل قیاس نیست!
لیلا_طیبی
|
|
|
|
|
ضجّهای بیامان،
درونم پا به ماه است!
|
|
|
|
|
تو با کلام شاعرانه
عاشقانه ای را به تصویر کشیدی
کلامی که فراتر از هر حرف و صدایی
جادو می کرد
ا
|
|
|
|
|
گرچه مشکی از تمام رنگ ها سنگین تر است
|
|
|
|
|
تو هستی مادرم گلبرگ رعنا
که مهرت در دلم تنهای تنها
|
|
|
|
|
من به جنگ رفتم ! جنگیدم که امروز تو بهتر باشد
|
|
|
|
|
آمدی تا دل و جان با تو پر از عشق شود
|
|
|
|
|
از شهر و دیار خود دور اُفتاده ام
بی یار در این شهر غریب افتاده ام
در گوشه ی این شهر اسیر افتاده ام
|
|
|
|
|
گم شدن در قسمت شمع و گل و پروانه بود
تا بدانی در خمار باده می آید وضو
|
|
|
|
|
... ولی از نقطه ای سیّار، می ترسم
|
|
|
|
|
انسان مقام دیگری دارد در این ماوا
|
|
|
|
|
آموختنِ زبانی ساده
برای فهمِ
علاقه
|
|
|
|
|
چه میدانی تو از نیلوفری در چنگ مردابی
که بیرحمانه میبردی دلم را مثل سیلابی
|
|
|
|
|
این شهر خسته است
صبرش به سر رسید
در این غبار غم
یک روز خوش ندید
|
|
|
|
|
تو را چون آخرین دیدار بوسیدم
|
|
|
|
|
و در این لحظهُ این ساعت شب
پیش این باغچهُ این گل یاس
تو دوباره از من
می خواهی
|
|
|
|
|
ای که نازت، ناز مَه رویان خراب
ای نوازت بهر جان داده رُباب
دست بگشا تا بغل گیرم ترا
انتها ، بی
|
|
|
|
|
ای اراده هایی که همیشه رادِ رادید !
پنجره که چشمِ دیوارست ،
همه چیز را دید
|
|
|
|
|
در آفاق چشمانت
تصویری مبهم و تار جاریست
هر چه نگاه میکنم
درنمییابم
رمزی در اوست که نمیدانم
|
|
|
|
|
دریای دلم از غم تو طوفانیست...
|
|
|
|
|
گروهی کور.رباعی.عاشقانه.شعرناب.سپیده اسدی.مهربان
|
|
|
|
|
در انتهای زمان
واقعیتی
با نقصِ عضوی مادرزادی؛
غرقِ
شکستنِ
منظمِ
گریز از مرکز؛
|
|
|
|
|
من آنم که چشمی به دنیا گشودم
که پیدا کنم نبض این زندگی را
|
|
|
|
|
خزان بر کشتن گل های زیبا عهد میبندد
و من از خونبهای عهد و پیمان ها گریزانم
|
|
|
|
|
مگذار که این درد به پایان رسد ای عشق
|
|
|
|
|
یک غزل دارد جهانی گفتگو
زن نفس زن زندگی آزاده مو
|
|
|
|
|
غم و دیوار شکسته
تب و بیمار شکسته
شب و سیگار شکسته
من و گیتار شکسته
|
|
|
|
|
در کنار جوی آبی یک چنار
دیده می شد با درختی پر انار
|
|
|
|
|
نه دگر از گل و گلدان خبری ست
نه از آن حوضچه رنگی و ماهی هایش
|
|
|
|
|
اگر عاشق نبیند دلبرش را باز هم شیداست
همان طوری که حتی قطره هم از اولش دریاست
|
|
|
|
|
گاهی با شعر
گاهی باعشق
چه کنم وسیله دیگری ندارم
برای دوست داشتن
امروز روز شادی من است
آخر تو نم
|
|
|
|
|
از کوچه عشاق شبی با تو گذشتم
از هجمهٔ آشفتگی ام دل نگران شد
|
|
|
|
|
وقت طلوع
وقت غروب
خورشید تو روز من است
|
|
|
|
|
کار من با تو تمام است،خداحافظ و بس
|
|
|
|
|
صدای دریا میاد
از تهِ این بیابان
|
|
|
|
|
اگر که تو باشی.باعشق همه چیز ممکن است.شعرنو.عاشقانه.سپیده اسدی.مهربان
|
|
|
|
|
قلب من را یار مستم برد و آن لبخند او
روی ماهش بوده من را نور شبها تا سحر
|
|
|
|
|
این روزها روی قالی می نویسم
تارش را مینوازم
و با پودش
نقشی میزنم
|
|
|
مجموع ۱۲۳۷۲۸ پست فعال در ۱۵۴۷ صفحه |