جمعه ۱۶ آذر
اشعار دفتر شعرِ شعرهای بهاریه شاعر روهام حمیدی فر
|
|
من غریق ساحلم در آب می گردی چرا! می روم در خود فرو فریاد می باید چرا
عشق را تحمیل کردی بر من
|
|
|
|
|
عطر گلهای کاملیا پیچیده در اتاقم عشق عطر آگین می شود
آئینه در مقابلم شفاف است
|
|
|
|
|
این مرکب گونه نامه های دختری فرانسوی بنام کاته رینا میشله است که در زمان جنگ در لندن زندگی می کرده و
|
|
|
|
|
شب آمد و به دیده ی تاجر نیامد خواب لب بسته و خموش به جزء نیاز ندارد کار
به هر سو میکند
|
|
|
|
|
بسازم باغ و بستانی به دور تو پر زنبق پر از سنبل
بهاری بر تنت آرم بماند تا زمستانها
|
|
|
|
|
بود تاجری پرآوازه در باکوی آذربایجان خوش قد و بالا ، خوش سیما ، هم چو ماه تابان آسم
|
|
|
|
|
به جنگ که می رفتم ، زنم به بدرقه ام آمد از جنگ که برگشتم ، زنم مرده بود
|
|
|
|
|
زنی آمد کنار حوض حیاط مقابلم ایستاد ، نام من زیباست ، من زن بابای شمام
|
|
|
|
|
دخترک چشم سبز مو طلائی ، خنده رو ،
نامش کاپی ، از اهالی رومانی !
|
|
|
|
|
آن چادر سیاهش آن برق نگاهش او آمد و مرا کشت هیچ شاهدی ندارم
|
|
|
|
|
یاد اولین دیدار ** در اولین نگاه کنار سقاخانه اسمال طلا **
|
|
|
|
|
من صبحگاهان در مرغزاران شعر می خوانم . می روم تا گم شوم در مه
|
|
|
|
|
گفتم : وای که چقدر تنهایم** گفتی : من که به تو نزدیکم **
|
|
|
|
|
باد سوز پنجره را نمی فهمد شکستن شاخه های جوانه را نمی فهمد
|
|
|
|
|
تو که رفتی ، مرغم سوخت ، کبابم وا رفت ، برنجم شفته شد ، تو که رفتی ، خا
|
|
|
|
|
من به جنگ رفتم ! جنگیدم که امروز تو بهتر باشد
|
|
|
|
|
تاسلامم می کنی من هم نگاهت می کنم تا سرت را چرخ دادی در دل التماست می کنم
|
|
|