شنبه ۸ ارديبهشت
|
|
باز پیچیده به هر کوی و مکان بوی علی (ع)
هر دل غمـزده ای آمده در کوی علـی (ع)
...
|
|
|
|
|
ژاله من بودم،
جوی من بودم،
روان در میان بوته های زنبق...
|
|
|
|
|
ته خط با سر آن چه فرقی دارد
|
|
|
|
|
بعد از تو
جهانم سرد و تاریک شد ....
|
|
|
|
|
چون یکسره اندوه شدم حسرتم این است
باران شوم و بر سر این شهر بریزم
|
|
|
|
|
این فریبا بودنت دل را به یغما می برد
|
|
|
|
|
وقتی تمام سطر های این غزل زیباست
|
|
|
|
|
حس خاصی دارم
حس یک فاصله از فرط غرور
حس یک تجربه تلخ عبور
از همان کوچه
همان باغ
همان خاطره
|
|
|
|
|
خدایا ! برای هرآنچه به من داده ای و نداده ای ،
سپاس ،
حتی برآن آسمان قرمبه ای که ،
از من پَراند ،
|
|
|
|
|
برای روز که می گیرد سراغ از شب
|
|
|
|
|
فاش می گویم چرا چشمم تو را عمری ندید
چشم ذاتاً به روی نور بسته می شود!
محسن ملکی
۴/۱۱/۱۴۰۱
|
|
|
|
|
به من گفتی اسیری، خب خدایا شکر دل دادم
ببین من دست در بند سیه موی تو آزادم
|
|
|
|
|
در پی عشق بگشتم در هر کوی گذر
عشق را دیدم همی با ارزش و مهتر ز زر
|
|
|
|
|
ای غمم حوصله کن درد فراوان دارم
درمیان شهر شلوغ بغضی پنهان دارم
|
|
|
|
|
رنگ رخم خسته از این خصم ها
رنج بکن درد بکن مرگ براین جسمها
|
|
|
|
|
عمر ما جز قدر یک دیباچه ی خالی نبود
عشق آتش زد مرا خاکسترم این شعر شد
|
|
|
|
|
روزی دلم گرفت ز اندوهِ هجرِ یار
|
|
|
|
|
شب منتظر نوره،
فانوستو روشن کن!
از ماه خودش دوره،
فانوستو روشن کن!
...
|
|
|
|
|
..... جناب شیخ ندیده بگیر امشب را....
|
|
|
|
|
زخم هایت را
مداوا نمی کنم
تا عمقِ تیغِ فرورفته در تنت
بمانَد به یادگار
|
|
|
|
|
گردون نگر جهانت جای قشنگی نیست...
|
|
|
|
|
در پیچ هر میدان
حرف هایم لیز می خورد
|
|
|
|
|
دلم خون ست از نا دیدنی هایی که می بینم ..
|
|
|
|
|
هوایی رو که تو نفس میکشی
دارم زیر بارون نفس میکشم
قدم میزنم توو خیال خودم
به رویای خیس تو دس
|
|
|
|
|
جنبش انقلاب.رباعی.کلاسیک.عاشقانه.سپیده اسدی.مهربان
|
|
|
|
|
گفته ای موسیقی هر شب تارت شده ام...
|
|
|
|
|
زنده شد در دل ویرانه من خاطره ها
|
|
|
|
|
راستی،آن خم ابروی تو برجاست هنوز
|
|
|
|
|
به دور خود کشیدم دیوارها
زآنکه ببُرم از جمع اغیارها
|
|
|
|
|
برای اینکه تاریِ تاروپودِ زندگی ام را ،
به صوتِ خوشی ، تحمل پذیر کنم ،
|
|
|
|
|
دوست داشتنت
رودی آرام و در جریان
.
.
.
عاشقی تجربهای تکرار نشدنی
اکسیر نایاب زندگی
گام زدن
|
|
|
|
|
اگر چشمم برای درد اعضایی نمیگِرید
|
|
|
|
|
گاه گاهی که دلم میگیرد
میروم مهمان دریا میشوم
|
|
|
|
|
سراینده=سرایش توکلی
شعر عاشق و معشوق
|
|
|
|
|
درد آن زمان بیش گشت که خود را عاقل پنداشتند و گفتند ما دیوانهیم!
|
|
|
|
|
شب که میشه به عشقه تو بچه میشم....
تن تن واست فال میگیرم....
|
|
|
|
|
نیمه شب بر سر سجاده چو اشکم بچکید
جگرم سوخت مرا، همچو بپاشند اسید
خواستم بدمم نعره ای از هجر و
|
|
|
|
|
ترحم خوب است
مثل رحمت آسمان
|
|
|
|
|
قاتل به محل جرم بر میگردد
|
|
|
|
|
دشمن کمینم می زند لطمه به دینم می زند/
پا بر جبنم می زند ای رسم و آئینم بیا
|
|
|
|
|
در فصل خزان آید همی بوی ز باران
نسیم خوش عطری آید ز کوهساران
|
|
|
|
|
میدوزم این واژه ها رابا یاد چشم سیاهت
شاید که با شعرهایم خیاط خوبی شوم من
سعیده_شاکری
@M
|
|
|
|
|
تـرا دســـت مــــادر خـدا میسپارم
چقدر گریه کردم تو باشی کنارم
|
|
|
|
|
از این بالا نشینی ها که هر نخلی خبر دارد
خودم دیدم که دست نارس انسان تبر دارد
|
|
|
|
|
دیر جنبیدی عزیز من قرار از دست رفت
|
|
|
|
|
سگانی با پوزه آلوده بر ریا / با رویای سفره کباب بره / می گردند در چند سوی رمه
|
|
|
|
|
راستی،آن خم ابروی تو برجاست هنوز؟
|
|
|
|
|
همه
با سه جهان رنج
" روی " خاکستر!
|
|
|
|
|
هیچ می دانی زمستان را چرا دارم دوست؟
|
|
|
|
|
زندگی آیینی از حسرت هاست...
|
|
|
|
|
انار پالتوی چرمی اش را درآورده
و دانه های قرمز سخاوتش را
در کاسه های کوچک بلوری
تعارف میکند
|
|
|
|
|
زمان ،
مفهومش را ازدست میدهد درآن دنیا
|
|
|
|
|
كمال وفضل اين ملت كه به نوشتن كتاب است
|
|
|
|
|
شعر بوستان
شاعر:سرایش توکلی(کبیر)
|
|
|
|
|
قسم به راز!
قسم به نور!
قسم به عشق در پرده ی ستور!
که خوش آمدی به جهان غفور!
کلام وحی، جلوه ی مع
|
|
|
|
|
بعد از تو
آسمان را نگاه نمیکنم
ابر را نمی بوسم و
با باران نمی رقصم
بعد از تو،
از دلخوشی هایم م
|
|
|
|
|
زادروز فردوسی بزرگ
*یک از ماه بهمن بُدش زاد روز*
*چوفردوسی بگشود چشم آن تموز*
*ز معما
|
|
|
|
|
میرسد پاییزم از راهی دراز
خستگی را میدهد رویَش به باد
|
|
|
|
|
اگرچه باورش سختست، اما
جزیرهی شرجی آغوشت
با هیچ کرانهای
--قابل قیاس نیست!
لیلا_طیبی
|
|
|
مجموع ۱۲۳۶۹۶ پست فعال در ۱۵۴۷ صفحه |