پنجشنبه ۹ فروردين
|
|
چه میدهد نگاه تو بجز بهار دلنواز
|
|
|
|
|
خدا کند که شبی، روزگار برگردد
نسیمِ صلح و صفا، با نگار برگردد
ز بامِ قسمتِ ما، بومِ غصّه برخیزد
ه
|
|
|
|
|
یک غار و یک سگ و خفتگانی چند.
بار الها تو آفریدی این جهان را چه شگرف.
|
|
|
|
|
موهایم را نه!
خیالات میبافم...
***
به امید آمدنِ
|
|
|
|
|
آغوشت کپریست،
در گرمای تابستان!
|
|
|
|
|
پیری رسید و رفت ز دستم جوانی ام
هر چند در بهارِ گل نوجوانی ام
ره توشه ی بهاری من رفت از کفم
گم
|
|
|
|
|
دلِ دیوانه ام امشب هوایِ دیگری دارد
|
|
|
|
|
شده هر شبم تمـــنّا ، که دَمی کنی محبّت
|
|
|
|
|
باز نخواهد گردید
****
لب من خندان نیست
مدتی هست که دلتنگ توام
چشم من منتظر دیدن گلروی تو هست
|
|
|
|
|
دیگر از مردم این شهر کسی عاشق نیست
پس محال است کسی حال مرا درک کند
|
|
|
|
|
هوا گرفته بود و ، دل گرفته بود...
|
|
|
|
|
معری سروده ام آبکی ،
آنهم آب زیپو
|
|
|
|
|
ای عطر تنت داغ تر از نان تنوری ...
|
|
|
|
|
ای تلخترین درد روزگار....
|
|
|
|
|
در موزه گر نشد به در ِ کوزه می نهند!
|
|
|
|
|
حاج قاسم توصیف ناپذیر است.....
|
|
|
|
|
( مغرور ترین دختر شهر آمده بودست به راهت)
|
|
|
|
|
زاهد از بس که سر زهد به سجاده کشید
بنده ی لقمه ی بی مزه ی عادت شدو رفت
|
|
|
|
|
نَه مردِ عنکبوتی
نَه هالک و نه سوپرمن
نَه مردِ آهنی و
نَه اژدها وُ بتمن
|
|
|
|
|
عاشقی در پیله خود غم نداشت..
در زمستان آمد و پروانه شد....
نیمه شب آمد بنوشد شهد عشق...
عاقل
|
|
|
|
|
روستایی کوچک اما باصفا
مردمش گویند نام آن کِسار
|
|
|
|
|
قهرمان کدامین قصه است
آن دختر کولی...
|
|
|
|
|
دیدمت آن شب سوار بر اسب چُنان الماس درخشنده
|
|
|
|
|
فلک ، با خنده ی هر زخم ، خنجر می برد اینجا
|
|
|
|
|
بـیـهـوده دل نـبـند بـه کـشـتی کـه مـی شود
با نوح کار تازه تری را شروع کرد
|
|
|
|
|
بی تو من روح ِ پر آشوب ِ شبی تاریکم...
|
|
|
|
|
دلیلش چیست ،
که به کرمان میبری اینهمه زیره ؟
|
|
|
|
|
خرداد ۰۱
رفتیم و رفتیم
تا به لب آب رسیدیم
هوا گرم و شرجی
دست در دست
مست از جنگل و سبزی
|
|
|
|
|
عشق را در کلام خود به حق سپردم
عشق را در وصال خود به او سپردم........
خدا در آب و گل آدم.........
|
|
|
|
|
از پس ناامیدیت میطلبی امید را
بر سر موی مشکی ات روسری سفید را
|
|
|
|
|
ای نشسته بر کَشتی از مسافر در خطر چه می دانی
طمه زگنج داری از خشم موج بی خبر چه می دانی
|
|
|
|
|
به شعر نورسی با واژگانی کال می خندم
|
|
|
|
|
آدم دانـا دل نيكـو لـقب
كـي بُـوَد از مـردم ديـگر عقب
|
|
|
|
|
آنچه در سینه نهان است،
دل است،
آنی که چونان فصل خزان است،
دل است،
|
|
|
|
|
دیروز پریشان تر از امروز نبودم
تا شعری به اندازه ی تاریخ سرودم
|
|
|
|
|
می کنی آن روی زیبا را ز من پنهان چرا
|
|
|
|
|
شادباش سال نوی میلادی بر تمامی برگزار کنندگان این جشن.
|
|
|
|
|
بهترین صدایی که شنیدم ، صدای این دختر هنرمند بود .
|
|
|
|
|
مکتب ادبی نورگرایی
شعر پیشرو
شعر سروش
|
|
|
|
|
واعظ اندر خلوتی با خلعتی مهتاب دید
|
|
|
|
|
چیزی به وقتِ
عروسی کلاغ ها نمانده
پیراهنی سرخ بر تن
انگشترهای خود کن...!
|
|
|
|
|
من شاعر اشعار روانم ای دوست
|
|
|
|
|
عجب شاخ شده ای روزگار!!!!
|
|
|
|
|
شب یلدا....شروع خاطرات تلخ سرما
|
|
|
|
|
برهم بزن سكوت ِ غم انگيز خانه را
|
|
|
|
|
خون نریزد از بدن گر با شکافی دردناک
|
|
|
|
|
ریشه در آتشی دارم....که شعله از جهنم فریب می گیرد
|
|
|
|
|
ای صاحب هستی من شرمسارِ شرمسارم
|
|
|
|
|
واي بـر آن مردم مغـرور مست
غـره و مغرور و خوديت كه هست
كبـر خـودش
|
|
|
|
|
ای ابرهای پاره پاره !
دیگر برای من ،
هیچ ، نمانده چاره
|
|
|
|
|
خون میکشد ز لاشه به فرجام خامشی
آتشفشان خشم که خاموش میشود
|
|
|
|
|
رو بوم نقاشی کشیدم من تصویری از چشمای بارونی
زیباترین نقاشی دنیاست یک جاده و چشمای بارونی
|
|
|
|
|
عشق سه حرف بیش نیست
اما
سه روز زندگی تو را تباه میکن....
|
|
|
|
|
کاش می شد زیر باران ، با تو باشم...
|
|
|
|
|
(۲۰۲۳ مهربان ترباش لطفا)
سالی باش پر ازآرامش
پر از امید وعشق
خاطرات خوب و شادمانی های تازه
پر از
|
|
|
|
|
هر بار که شعری از من
بدستت رسید
بیادم فاتحه ای بخوان ....
من لابلای این شعرها
بارها
برایت مرد
|
|
|
|
|
( من زاده ی زمستانم...)
من زاده ی زمستانم...
زاییده ی انارهای ترک خورده!
زاده شده ی سپیداری سپی
|
|
|
|
|
یکی سنگ ویکی هم مثل شیشه
یکی هم مثل من زدی از ریشه
|
|
|
مجموع ۱۲۲۹۷۹ پست فعال در ۱۵۳۸ صفحه |