دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
|
|
غزل خوان شبان سرد پاییز/هوای لمس موهای تر توست
|
|
|
|
|
حرفهای ناتمام ، لحظه های ناگذیر
حسرت همیشگی ، ناگهان زو
|
|
|
|
|
سر و جانم به فدای همه آن ناز و ادایت/تو شدی آن دل و جان و همه زندگی فدایت
|
|
|
|
|
سقف آسمان
چه کوتاهست
برای زندانی
|
|
|
|
|
باد را گفتند:از حرکت بایست!
|
|
|
|
|
به گلی خشکیده
سلام کردم و گفتم:
تو چقدر زیبایی!
رها_فلاحی
|
|
|
|
|
مث کوه پشتتم خودم خیالت تخت...
|
|
|
|
|
می رسد روزحسابت شک نکن
هم سئوال و هم جوابت شک نکن
زندگی آئینه ای نامرعی است
می کند در
|
|
|
|
|
ازاوست. بیگ بنگ. فلسفی
هم قدرت و اقتدار از اوست
هم قبضه ی ابتکار از اوست
در ذات جهان صدای بیگ بن
|
|
|
|
|
کبک ام خروس میخونه
نورم با نوری پُرفروز، میخونه
|
|
|
|
|
هیچ وقت غم یک لاک پشت....
|
|
|
|
|
باد در لابلای موهای بلندش پایکوبی میکرد
و دخترک مغرور وتخس شهریور با دامنی چین دار وبلند درزیر نو
|
|
|
|
|
صبا یک بار اخبار مرا هم سویت آورد
|
|
|
|
|
هر کس که در آیین سخن رنج قلم داشت ..
|
|
|
|
|
سوز جدایی
دریغ و درد که دردم بسی فراوانست
و سوز فصل جدایی به سینه پنهانست
|
|
|
|
|
ماییم و غمی کز او به یادْگار داریم..
|
|
|
|
|
هر بار از این کوچه رد میشم
|
|
|
|
|
امشب سکون ثانیه را لمس میکنم
|
|
|
|
|
( کدامین مرغ الحانی نشست بر بام تاریکم ...؟ )
|
|
|
|
|
سرطان ، زهر تلخ شیطان !
میزند درد بر استخوان
میکَند جان را ، زجان
ناله ها تا آسمان
|
|
|
|
|
شبها گذر از کوی تو بر من گنه است
هر روز ولی هوی دلم یک نگه است
عمری است تبهکارِ مَهَش، های و هَلَ
|
|
|
|
|
دلتنگ شبی بود و نگاه و تنِ دیوار
|
|
|
|
|
در بهمنی از دلتنگیزمین گیر شده ام
|
|
|
|
|
سایه ات از سر تنهایی من کم نشود
|
|
|
|
|
هوس دارم، روزی گاز بزنم، سیب نشسته ی صورت تو را...
|
|
|
|
|
نه سیاست بلدم نه از حماقت دورم
نه طبابت بلدم نه خسته و رنجورم
نه زیارت روم و نه کافر و بدبینم
ن
|
|
|
|
|
کاشکی درک کنی شاعر تب دارت را
|
|
|
|
|
می گفت مادرم
هر سال سبزی های معطر بهاری را خشک می کرد
|
|
|
|
|
من که گریان بدنیا آمدم
با لبی خندان زدنیا می روم
|
|
|
|
|
به دوش هر مسلمانی، دِینی است_جهاد از بهر دین واجب عینی است
|
|
|
|
|
تیر خصم و مرگ و پایانِ مسیر یک رُمان
|
|
|
|
|
جای خالی ات را
با پرت کردن حواسم از روی بلندترین ساختمان شهر
پُر می کنم
|
|
|
|
|
اربعین ست و همه در تب و تاب
همه اند منتظران نور ناب
این چنین شوق د
|
|
|
|
|
از گلستان من ببر ورقی با دکلمه ی همایون فتاح
یکی از ملوک بی انصاف پارسیی را پرسید: از عبادتها کدام
|
|
|
|
|
تراکنش هایم همیشه نا موفق بود
در بانک صادرات قلبت
|
|
|
|
|
بهترین سرمایه ی عصر و زمان، آرامش است
لذت مانای هر پیر و جوان، آرامش است
|
|
|
|
|
رک و پوست کنده بگم ،
غم هجران دارم
|
|
|
|
|
بلندترین پرتگاه درهی سبز
|
|
|
|
|
کسی که ناصبوری می کند دیدار جانان را
به جای لن ترانی ها بساطی جور می خواهد
|
|
|
|
|
منو اشک و فراق و آه و بیداد
من و صد آرزویِ رفته بر باد..
|
|
|
|
|
ما نامهی تأیید گرفتیم ز چه ترسیم
هر جا برویم هور شویم نور پرستیم
از مرگ همم زندگی و غیر
|
|
|
|
|
کاش می شد از نگاه نافذت
یک نظر بار دگر دیدار کرد
کاش می شد لحظه ای قلب و دلت
را ز این خواب گران ب
|
|
|
|
|
یکی را با آب از مادر گرفتی
یکی بی آب از مادر گرفتی
|
|
|
|
|
به عشق بلبل شوریده روید یاسمن در باغ
اگر دهقان شود همسایه عطار می ترسم
|
|
|
|
|
تقدیم به خودم باآغوشی سرشارازنور....
|
|
|
|
|
اشکِ شوقِ ابر در فصل بهار
خود دلیلی هست بر بیدارها
|
|
|
|
|
حال را نمی پذیرم؛می خواهم یا به گذشته و ایام کودکی بازگردم و یا به آینده پر فراز و نشیبم سفر کنم..
|
|
|
مجموع ۱۲۳۷۲۴ پست فعال در ۱۵۴۷ صفحه |