جمعه ۳۱ فروردين
|
|
لب باغچه نشستم تفکر بردم ای خاک
گلی دیدم بر آورده سبزشالی پنجه ی خاک
دو چشمان تفکر زار
ش
|
|
|
|
|
تو غزل چهار پاره منی
اشوب نگاه بی اشاره منی
داستان یوسف در چاهی
همچو شعر بی استعاره منی
|
|
|
|
|
من با حسنمم حسن بغل کرده مرا
نور خفنم که فاطمه کُشته مرا
من در حرمم که خود حرم هست مرا
|
|
|
|
|
به نام عشق گذری کن به غزل هایم
تو حرف مرا نخوانده میفهمی
|
|
|
|
|
به پایان رسید خمیازه ی ماه
|
|
|
|
|
برای دیدن تو، رهسپار خواب شدم
سوار اسب هوا، عازم حباب شدم
به محض گم شدنم در دیار بیهوشی
خمار نف
|
|
|
|
|
جهان ، دار فنا باشد تن آسایی نخواه اینجا
|
|
|
|
|
مائیم ورخ یارودگرهیچ
درآینه ای مانده بدیوارودگرهیچ
|
|
|
|
|
در قفسی تاریک و سرد
با دلی مضطر به درد
دمدمی گشتم بسی
همچو تاس تخته نرد
|
|
|
|
|
آن شب خرابه، چه نورباران بود_گوئی که خورشید، دَرَش مهمان بود
|
|
|
|
|
شرر بر جانم افتاده دلم سامان نمی گیرد
شدم بی تاب از این هجران چرا پایان نمی گیرد
|
|
|
|
|
طعم مرگ شد چاشنی شیرینی یک فاصله
|
|
|
|
|
تو را چون جان شیرین دوست دارم..
|
|
|
|
|
در این جا گندم از گندم نمی روید، چه بد رسمی ست
|
|
|
|
|
گه کویرو گاه، بارانِ هم ایم
گاه درد و گاه درمان هم ایم
تیشه بهرزخمِ جان ودل شویم
یک زمان مرحم به
|
|
|
|
|
من مردهام ، به گور سخن ، زار میزنم
|
|
|
|
|
شب است
پرده یِ آبنوس گسترده بر پیکرِ دشت
نه شبگیر را زهره یِ آوا
نه در دریابار سوسویِ شب تاب است
|
|
|
|
|
دیدی؟ عاشق شدش ای داد بیداد!
همونی که به هیچکس دل نمیداد
|
|
|
|
|
من ز رؤیاهای خیسم یاد گرفتم ،
زیرباران بودن خیلی بهترست تا زیرِچتر
|
|
|
|
|
آتشی در سینه دارد این تن رنجور من
عاقبت بر عرش بنشاند، دل پر شور من
|
|
|
|
|
منال ای دل از این بازاری گل
|
|
|
|
|
نخواهم غیرِ تسلیّت پیامی زادروزم را
|
|
|
|
|
در صبح عشق بازان
ما را که ره نباشد
محجور عشق بازی
درویش بی نوا را
|
|
|
|
|
سلام خدا جونم
دلم برات تنگ شده،سراغی از این بنده حقیر نمیگیری.
|
|
|
|
|
دوبیتی نفس از قدرت الله حاجی پور
دلـــــی را ســــرشکــــســــتن اشـــتــبـــاه اســـــت...........
|
|
|
|
|
روزی
به تو خواهم گفت
چه هراسان بودم...
|
|
|
|
|
در خواب و بیداری تویی
معشوق من، رویای من
|
|
|
|
|
این ناز و غزل بازی ما فایده اش چیست..
|
|
|
|
|
شب ویران غیر از ماه تابانی مگر دارد
بیابان جز امید ابر و بارانی مگر دارد
|
|
|
|
|
روی میز یک شمع و
یک شاخه گل در گلدان...
|
|
|
|
|
تا تنِ مردابِ پیر آغوشِ نیلوفر گرفت
|
|
|
|
|
پول اگر زنده بود
سرزمین ها را با خوشحالی
به غارت میبرد
پول اگر بود
لباس چرکین
پدر را میبوسید
پ
|
|
|
|
|
از جان و دل ميخواهمت ، در عاشقي ديوانه باشم
|
|
|
|
|
هستی از وارونگی ها مات شد
|
|
|
|
|
پنهان از دید نا محرمان به تقدیر لبخند می زد ...
|
|
|
|
|
سیبِ سرخ زیرِ دندانِ مصنوعی
|
|
|
|
|
سخت است اعتراف ولی باختم رفیق
|
|
|
|
|
پیام تک گل
تک گلی که ریشه داری
بمیان سنگ خارا
تو پیام به ما بدادی
زندگانی نيست آسان
تو در این
|
|
|
|
|
مثل داری که سحر, منتظر زندانیست
|
|
|
|
|
پنجشنبه و دلتنگی های بیشمار
پنجشنبه و نبود عزیزان سفر کرده
|
|
|
|
|
مو را که شانه میزنی
دل را نشانه میزنی
|
|
|
|
|
بمان در کنارم
تا همیشههای سبز
برای هر صبح خروسخون سرد
نبض هم را بگیریم و
اندازه کنیم عشقمان را
|
|
|
|
|
۲۰ / 4
مستم و بیدار شدم در به در یار شدم
بیهوش ومستانه شدم بیخود و عیار شدم
روی به کاشانه ش
|
|
|
|
|
از ازل عشق تو دارم در دل ای مولای عشق
می درخشد نامت ای خورشید بر بالای عشق
|
|
|
|
|
بر عـرصه ی لا له زار اگر در گذری / مگذار قـدم چون همه در بی خبـری
|
|
|
|
|
گلوی احساس،
در فشار است!
زیر هجوم بغض،،،
آی لیلای من،
دوری از مُسکن دستهایت؛
-- شب زدها
|
|
|
|
|
چو آفتاب پرست هر روز به یکرنگ ...
|
|
|
|
|
پنجرهها روبه دیوار است کجا باید پرید
|
|
|
|
|
افسوس
افسوس از آن شوقی که در ایوانمان
برای آمدنت
کاشته بودم...
|
|
|
|
|
عاشقی را قابلیت لازم است.
فرد عاشق را محبت لازم است
|
|
|
|
|
پیرمرد خیاط چیزی از حقیقت گفت که نمیدانستم
|
|
|
|
|
تصویر بجا مانده ای از درد درون
بر سر راه من افتادو
شده سد، برکمر درب چو کلون
|
|
|
|
|
هنوز از دل من بوی درد می آید...
|
|
|
|
|
آسوده نمیشود خیال بیقرارِ من….
|
|
|
|
|
من آن دریاچه خشکم که از باران گریزانم
همان گاوی که در زندان تقدیرم نگهبانم
نه حس زندگی دارم نه
|
|
|
|
|
اتفاق تو
جهانی را شکست
تا جهانی دیگر را پیوند بدهد
|
|
|
مجموع ۱۲۳۴۶۱ پست فعال در ۱۵۴۴ صفحه |