سه شنبه ۲۵ ارديبهشت
|
|
امشب گلِ نیلوفرم ، مستی به من دامن زده
یا دل به این دل می دهی ، یا از جهان دل می بُرَم
|
|
|
|
|
غزل : مانده بودی
مـانـده بـودی مـی سـرودم شـعر هـای بهتری
«قدر ِ زر زرگـر شناسند ، قدر ِ گوهر
|
|
|
|
|
شاعر چشم توام ، این مگر امکان دارد؟
ابر من ! تشنه تو میل به باران دارد
کاش ! آرامش چشمان تو پایان
|
|
|
|
|
درختها جنگل را پوشاندهاند و
تصویری از شیر نمیبینم
درختها با تبر
...
|
|
|
|
|
ای دل به تمنّایِ تو هم یار نیامد
گشتم متمنّی و دل آزار نیامد
|
|
|
|
|
تقدیم لرتباران و لر دوستان عزیزم
|
|
|
|
|
این حرف من بگی نگی حرف داره
شایدم یکمی سرد و برف داره
|
|
|
|
|
رسید آدم به آدم کوه بودی ...
|
|
|
|
|
فریاد که در ناله ی درمانده حزین سر
|
|
|
|
|
فراموش نخواهم کرد
جادوی این لذت را تا ابد
|
|
|
|
|
من فقط درمقابلِ خدایم ،
سرم را کج میکنم
|
|
|
|
|
ببار ای نمنم باران
کمی با اشک چشمانت
نوای عاشقی سر کن
ببین خسته
ببین زاریم
ببیین خوابیم و بید
|
|
|
|
|
آن باده كـه بر مسطبـه عشق ، فروشنــد
قومي بخرنـد باده و قومي بــفروشنــد
|
|
|
|
|
با سلام خدمت دوستانی وکلیه عزیزان که دوست داشتند ..داستان عشق و سگ
ادامه داشته باشد ..قسمت دوم هم
|
|
|
|
|
باید تمام عطر تنت را به من دهی
|
|
|
|
|
دل کندن از تو مرگ آور است
|
|
|
|
|
ای برادر رحم کن این زن مگر انسان نیست
از برای تار مویی زن به زندان میرود
تار مویی که اشفته و گریا
|
|
|
|
|
در من عاشقانه هایی بود که میخواستم با تو سر کنم
و رویای روزهایی که در کنارت شب کنم
|
|
|
|
|
مدم دنيا براى چه؟! نمى فهمم چرا؟!
بارها پرسيدم از خود: من كجا؟! اين جا كجا ؟!
روز و شب دنبال
|
|
|
|
|
زخمه میکشد؛
بر تارهای اندوهگین شعر
--شاعری به تنهایی!
لیلا_طیبی (رها)
|
|
|
|
|
کاروان رفت ولی صاحب و سالار نداشت
|
|
|
|
|
چشم کمسو را به دار اشک و خون آویختم
|
|
|
|
|
یکی روحیم اما در دو جسمیم
|
|
|
|
|
باران و زمین همیشه عاشق هستند
|
|
|
|
|
وتنها لحظه، جرعهای خون میدهد
به بوسه، تا لب شوی
|
|
|
|
|
ما برگهای خشک در آغوش بادیم
|
|
|
|
|
زندگی در حق من نامهربانی میکند
با تمام بدبیاری ها تبانی میکند
|
|
|
|
|
قطع به یقین
نه نیوتن کاشف بود، نه گالیله، نه... و نه...
کاشف کسی ست که عمقِ نگاهت را بِکاوَد
|
|
|
|
|
دانه ي بي خبـري را به تو گفتــم چه بُوَد
كار هــر بي خبري رو به خطرهــا كه بود
د
|
|
|
|
|
حواسم ضربه دید ،
وقتی حواسم پرت شد
|
|
|
|
|
هر انسانی به خالق دارد ایمان، نمیگردد ز مخلوقان هراسان
|
|
|
|
|
می نویسم از دل ، می نگاری از جان
من ز اعماق وجود ، تو ز ژرفای نهان
|
|
|
|
|
چه غریبانه و بیصدا شکسته میشوند دلها اما هنوز هم نیست در باور ما
در سکوتی از ابهام غرق میشویم اما
|
|
|
|
|
در گلویم بغضی از اندوه یلدا مانده است
|
|
|
|
|
تو ای انسان زیبنده
به این دنیای فریبنده
نکن دلخوش، نکن ناله
نگو تنها، نگو بی کس
انیس و مونست
|
|
|
|
|
نه ترس به دل راه ده از حادثه ها
نه بیم دمادمش تو را سد ز صفا
|
|
|
|
|
اول
قصه آمد نام تو
بعد آن،
قصه های مادرم
یک به یک راست در می آمد
آخرش...
|
|
|
|
|
احساس من را از خودت در عمق چشمانم بپرس
از قلب مغلـوبِ تـو در آیینه یِ جانـم بپرس
|
|
|
|
|
تو که آواز میخوانی
در تمام جهان سکوت میشود!
.......
|
|
|
|
|
پارسی، سـرآمدِ زبانِ دنیاست _ فرهنگ و زبانِ پارسی بی همتاست
|
|
|
|
|
تصویر تو در هجمه ی این شور و هیاهو...
|
|
|
|
|
مکتب ادبی نورگرایی
شعر پیشرو
شعر سروش
|
|
|
|
|
آنقدر بی تفاوت گذشتیم از خاطرات زندگی
از لکه های خون و خراش های روحی
ک مرگ تصاحب کرد خانه مان را،
|
|
|
|
|
هم مهریه و جهاز داری
دیگر به چه اعتراض داری؟
|
|
|
|
|
آن کس که جایی زیر این پرچم گرفته
بی شک مقام یاور و محرم گرفته
|
|
|
|
|
به ایست قلب اعتیاد لحظه ها نظر ها نکن
ببین پر از نوار قلب تشنه ام!
ببین پر از ترانه ام
|
|
|
|
|
گفتم به دلم خندد ، دیدم که بزد تلخند
|
|
|
|
|
شده آن درّ و گُهر وارۀ مشکین صنمم
|
|
|
|
|
دلم چقدر تو را صاف و ساده می خواهد
|
|
|
|
|
زیر سقف شب نشستم اشک من در راه بود
|
|
|
|
|
دنیا همی خواهد که من یکسر بدهکارش شوم ..
|
|
|
|
|
من کیام
این گران جسم آماسیده بر روی خویش...
|
|
|
|
|
اینجا هنگامه و جای ،
لنگر انداختن ام نیست
بهمن ! مثلِ رود میرُو
|
|
|
|
|
راننـده تو را اگر به سر، عقلت هست
با اين سر فرمان،كه در اين دستـت هست
سرعت
|
|
|
|
|
بعد از این میشوم برای همه
عبرت روزگار........اما...نه
|
|
|
|
|
رسمش این بود بی حساب دل ببری؟!
بشکنی ، خورد کنی ، پس ندهی؟؟
|
|
|
|
|
شهادت را تو خود معنا نمودی
حسینم تا ابد دائم تو رودی
نشاندی راه همواری به عالم
که از ظلم و جها
|
|
|
|
|
آییی کهوکهکان
لهبهرچی ناچڕین؟!
|
|
|
|
|
صدها نامهی عاشقانه را،
به فراموشی سپرده بود،
--پست چیی لاابالی.
لیلا_طیبی (رها)
|
|
|
|
|
چشمان تب ریزِ تو آتش ریخت در جانم
ڪشتی مــرا در دوزخ چشمات می مانم!!
|
|
|
|
|
از خون جوان وطنم لاله دمیده
|
|
|
|
|
این گل که در آغوشِ چمن میبینی
چون تو صنمی بوده سمن میبینی
|
|
|
|
|
یک علف هر چند هم پر برگ باشد ریشهاش عمقی نخواهد داشت
|
|
|
مجموع ۱۲۴۰۸۷ پست فعال در ۱۵۵۲ صفحه |