سه شنبه ۲۲ خرداد
|
|
در موج چشمان تو غرقم آشنای من
شاید به دادم میرسی در نقطه پایان
سر در گریبان توام در این دو روز تلخ
|
|
|
|
|
بی گلِ گلزار رویت خار و خارستان دلم
سعد و نحس بوستانم از گلستان شماست
|
|
|
|
|
می کِشم یک گاری سنگین به نام زندگی را باتقلّا!
|
|
|
|
|
سلام ای کشته ی در خون شناور .
سلام ای غرق خون افتاده بی سر .
|
|
|
|
|
نمی تونه قلبم تصور کنه
کی می تونه جای تورو پر کنه
|
|
|
|
|
مرا به حال خود گذار
نباشد از تو انتظار
که رنج ها رسد ز تو ، بسی خراب تر
|
|
|
|
|
به شماره افتاده نفس های شعرم
در هوای دم کرده ی عصر تابستان
هنوز پر از عطش پاییزم
پر از اشتیاق سر
|
|
|
|
|
وسط کشمکشِ عقل و شرافت با عشق
قلب من می ترسد
من به اندازه ی....
|
|
|
|
|
بود در ره عشق چند انتظار
ساختن، ایثار و چندین محال
...
|
|
|
|
|
می گفت بَشَرم !
ولی جایگاه اوکجا بود که هروقت ،
حرفِ شَرّ میشد ،
بهر اجرا کردنِ حکمی به دست او
|
|
|
|
|
آن آدم اول ، به زمين آمده از كي
كآن نسل و نژادش، به زمين اند پيا
|
|
|
|
|
در صبح به پا خیزم و به یاد تو باشم
آماده دل و دادن این جان به تو باشم
|
|
|
|
|
گل ها در دستانم سنگینی می کند
انتظار لبانش می لرزد از نبودن
|
|
|
|
|
دنـیـا مـاننـد کلـوپ بـدنـسـازیـسـت ..
اعـیـانـی در وزنِ زور و زر زده دمـبـل
گیتی کالبـدی ورم کر
|
|
|
|
|
برای پریدن از این خاک باید اول از جاذبه کند
|
|
|
|
|
با چنان شوری که دلبر بی نقاب آید برون
نغمه ی عشّاق از چنگ رباب آید برون
|
|
|
|
|
مـیدانم برای من نیستی...
اما
دلی که تنگ باشد
این حرف هارا نمیفهمد...
مهربان تر از من دیدی ن
|
|
|
|
|
پاییز از راه بیاید،
دلتنگیست،،،
که از دل و جان میریزد!
|
|
|
|
|
عطروُ طعمت را بگیر؛
از گل،
از سبزه،،
از نان،،،
از باران!
|
|
|
|
|
غلام دولت آن باغبان بذّالم
که ازسخاوت او منعم است این عالم
ابوالبشر ز فسون سیب ناروا را چید
تقاص
|
|
|
|
|
تا کجا خالی بود سفره درون خانه ها؟؟
|
|
|
|
|
سالها در خواب خوش بردند ما را بی خبر
تا شوند روئین تن و محفوظ از تیزی تبر
|
|
|
|
|
یه عمره مونده نگاهم به پیچ این جاده
بیای و باز ببوسم چشمهای تو رو
|
|
|
|
|
بنام خدایی که همواره مهرِ حضورش را به کامِ دلم می چشاند
بارخدایا اندک زمانی ست که به فاصله ی نز
|
|
|
|
|
ار از او فلسفه پرسند، غزل میگوید
|
|
|
|
|
بستم دهان خویش و گرفتم قلم به دست
چون واژه واژه ی سخنم درد می کند
|
|
|
|
|
همگی همسفرِاین شهریم
همگی درگذرِاین بحریم...
|
|
|
|
|
کاش ما دو تن دو شاخه ی درختی همیشه بهار بودیم تنیده در هم
تا جدا شدنم از تو به عدم ختم میشد
|
|
|
|
|
دلخوشیها گشته تصویری پر از رنگ و لعاب
کو برای سرخوشان گشتست آویزان به قاب
انقدر از زندگی تصویر روی
|
|
|
|
|
نگاه کن تلاشم اینه روز وشب
نشه محو تصویرت از خاطرم
تو برعکس من یادتم نیست منو
چجوری گذشتی ازم لعن
|
|
|
|
|
من از این مرده پرستان
به سکوت خواهم گفت
بغض های فروخورده ی دریا را
|
|
|
|
|
درد خودمان درد و دوای دگران هیچ
|
|
|
|
|
کز واژه های بی تکلف باردارم
|
|
|
|
|
وز آن بالا خوب می فهمی که عشق
چیزی جزانتظار نبود
|
|
|
|
|
دلِــمـان گـاهـی بـرای خـودمان تنگ شَوَد
نکند به قلب خود سر نزنیم سنگ شَوَد
|
|
|
|
|
افکارمان ترشید
از بس که درونِ دَبه ی سر
بر طاقچه ی بی رؤیایی مانْد
طوری که دگر سرکه به ما می خن
|
|
|
|
|
نگاه آتشینت را منکرم
و دیگر به آینه نخواهم نگریست
|
|
|
|
|
خدا كـي بر من غمديده ، غـم خورد
غمش نَبـوَد ، حَسـن باشد و يا مُرد
خداونـدا
|
|
|
|
|
هر چه کردم دور باشم
از یاد او
باز هم نیمه ام ماند در فکر او
|
|
|
|
|
نسیم دوستی با تو گره از غنچه ام وا کرد و رسوا شد تمام من پی محرم نمیگردد
|
|
|
|
|
سر درد سر ندارم که دوباره سر بزارم
به سرابِ دیده امکان نشود رجوع یارم
|
|
|
|
|
در قلب تو بی بهانه من می ماندم
|
|
|
|
|
واضح شده فرمانبری و نوکری ات
|
|
|
|
|
با ياد تو در غربت تهران چه كنم؟
|
|
|
|
|
غمگین نکن با درد عشقت واژگانم را
|
|
|
|
|
کفتری زخمی، گرفتار رگبار حوادث شده بود
|
|
|
|
|
کاش باران ببارد، تا چشم ها را با اشک باران تر کنیم.
|
|
|
|
|
مثل یه نگاه که از خودفروش رُبـــودَن
|
|
|
|
|
پرواز را از یاد برده ام
چنان پرنده ای مُرده
که حتی نمی تواند آرزوی پرواز کند
|
|
|
|
|
آن یار خوش خط و خال که برد ما را به بوستان خیال
خواب و قرار برد از دل و دیده ، کمند ابرو و سیاه خ
|
|
|
|
|
به وعده گاهِ دیدار
درکنار آن درختهای سپیدار
|
|
|
|
|
يارب ، قباي كوته من كي بُـريده اي
در اين محيط جهل ، مـرا آفريـده اي
|
|
|
|
|
بهلول وجودم که مرا پند دهد هردم و هرآن
|
|
|
|
|
دانم که هر دقیقه تنم وامدار اوست
|
|
|
|
|
فرصت نشد برایم از زندگی بگویی
|
|
|
|
|
موج سکوت شهر را می شکند
ماهی گیران بر تورهایشان دعای صید می خوانند
|
|
|
|
|
متلاطم شده این دل ز بلای رخِ تو
|
|
|
|
|
من شهید عشقم؛درسته با گلوله نمردم
اما واسه قلبت همیشه می مردم
بعضیا حق همه رو خوردن
دل همه رو با
|
|
|
|
|
گدیرم بار سفر باغلامیشام دای جانا گلمیشم از بس یولوا گوزلریمی باغلامیشام
|
|
|
|
|
باز
نگاه می کنی
و
در من
دردی از انحنای چپ قلبم
تیر می کشد
تا پشت دروازه های بسته مژگانم
اندوه
|
|
|
|
|
ما همه خاکی و
تو خودهمه نور
می روم سوی
تو از پلیدی دور
|
|
|
|
|
به دستهایِ لرزانِ مادرم که در وقتِ سحر پر از نور است....
|
|
|
|
|
شــــعـــــور شـــعــــر شــــــاعـــــر پـــــیـــشــــه دارد
|
|
|
|
|
هبوط :
افتادن از چشمان تو بود...
درست مثل آن روزهای ِسختِ پدرم «آدم».
***
گاهی در «عشق» ،
تاوا
|
|
|
|
|
لنگر فکند شب به دل برکه حزین
در جوی عشق آمده بودم به جستجو
|
|
|
مجموع ۱۲۴۶۷۱ پست فعال در ۱۵۵۹ صفحه |