شنبه ۱۵ ارديبهشت
|
|
دل من تنگ کسی ست که رهش با دگران است
|
|
|
|
|
شده کارتوچراعشق منحاشاکردن
شدم ازدور توراغرق تماشاکردن
|
|
|
|
|
اي آفتاب روشنِ گلبار احمدي
نور چراغ خالق و يار محمدي
|
|
|
|
|
تو حال خوب منی و تمام هستی من
بپرس خوب من..از من بپرس حالت را
(بهروز جلیلوند)
|
|
|
|
|
هرشب خیال ماه ، شب افسانه می شود
در راه عشق ، عقل ، نُومیدانه پاکشید
|
|
|
|
|
من ندانستم چرا چشمت گرفتارم کرد
با نگاه اولم یکباره بیمارم کرد
|
|
|
|
|
شخصیت،حاصل افکار است دوست من همیشه رو به نور بایست ذات من بهره ی اندیشه هاست این جم
|
|
|
|
|
دل را بریده ام
تنها به جاده میروم
مثل شمعی سوخته ام
|
|
|
|
|
من یه جلد پر شکسته
تویه جُغد مشکی شوم
علی رفیعی وردنجانی
|
|
|
|
|
آنکه میسوخت دلش از اثرِ میخ علی ست
آه ... مظلوم ترین آدمِ تاریخ علی ست
|
|
|
|
|
یاودود. این شعر در بحر هزج سروده شده که از تکرار مفایلن ساخته میشود
|
|
|
|
|
قدرت و جنگ آوری در پَهلوانان بود و بَس...
|
|
|
|
|
چه سخت می گذرد همه چیز
چه تلخ می بینم همه کس
هوای درونم دلگیر
|
|
|
|
|
شدم در سرآغاز تکثیر تو...
همآغوش طوفان و درگیر تو...
|
|
|
|
|
گفتم من از عشق پنهانش چه گویم ز جهان
گفتا من آن زمان به ظهورش می اندیشم
|
|
|
|
|
وقتی که می شود برکه خشک
وقتی نمی بارد به دشت باران
|
|
|
|
|
بیراهه ره ببندید تا ره شود هویدا
دل می کند بهانه پیدا کنید جان را
|
|
|
|
|
خدایا
چه حالی رو به تو دارم
صدایم قاصد بغضی ست نابخشودنی
از سنگ توبه...
|
|
|
|
|
با نقل و گل و لبخند
رفتیم به استقبال
|
|
|
|
|
در حوالی من خاطراتی ست که در این شعر نمی گنجد
|
|
|
|
|
همچو پیمانه شمار در عظمت! دریا را
|
|
|
|
|
تا خمينـي(ره) راه و رسم مذهب ايمان گرفت
حزب بي دين راه و رسم دوزخ ونيران گرفت
مُشت
|
|
|
|
|
مه پیکر و نازک بدن و لب شکری / گردن عسلی وَ گوش و غبغب شکری
|
|
|
|
|
والعصر،این انسان بسی در اشتباه است والعصر،خلقت جهان کار پروردگار است
|
|
|
|
|
مجنون تمام شد عمراماوفا ندیدی
لیلی چه سنگدل بودقدرتورا ندانست
|
|
|
|
|
انافتحنا بشنوم در میزنم در میزنم
|
|
|
|
|
دلتنگ کسی هستم
که دردمو میفهمه
باحالی که من دارم
بازم خیلی بی رحمه
دلتنگمو دلتنگی
بامن شده ه
|
|
|
|
|
خوش آمدی که به ما عمر جاودان دادی
|
|
|
|
|
بر سر مدینه سایه ی سنگین نفاق افتاد
بعد از پدرش خصم به فکر انتقام افتاد
|
|
|
|
|
روحِ چنگــیزِ مغــول در اَبـروانـت لانه کرد
که سمــرقنـدِ دلــم را یـک شبــه ویــرانه کرد
|
|
|
|
|
همیشه های تکراری
و تکرار های همیشگیم را
به تو هدیه میدهم ای تکرار دوست داشتنی ام
|
|
|
|
|
پرچیده سروی زیر پوتینش رجز می خواند
فریادهای آدم مغرور دیدن داشت
|
|
|
|
|
بهشتي ، بهشتي ، با خون خود نوشتي
با پيروي ز اسلام ، زين2 زندگي گذشتي
در
|
|
|
|
|
دیدار منتَظَر به دو چشم پر از گناه
باشدخیال واهی و فکری است اشتباه
|
|
|
|
|
تو بریز خون ما را
به سرم هوای عشق تو اگر که یک خیال است
به خیال خود بسازم که وصال تو محال است
غم
|
|
|
|
|
⭐️ طلوع ⭐️
در من چه غزلها که به هنگام طلوعت
زاییده شد آنها همه در بام طلوعت
⭐️
کردی تو طلوع
|
|
|
|
|
مانند سربازی که
آخرین تیرش را شلیک کرده
تسلیم میشوم
در محاصره بازوانت...
|
|
|
|
|
سمت سوي شما
آواره ايم و كوى شما جستجوي ماست
دل داده ايم و روي شما آرزوي ماست
آري فضاي سينه تو گوي
|
|
|
|
|
چرا افتاده بر خوابت وطن کابوس و بختک ها
کشیده شیره ی جانت چرا این هرزه پیچک ها
|
|
|
|
|
ای صبا بنشین نظر بر قامت دوستت بکن
|
|
|
|
|
هفت آسمان را سوختن در حس نابی چند
افلاک را افروختن با التهابی چند
|
|
|
|
|
از پشت یکی وعده ی ارزنده ی واهی...
با ذکر سلام و صلواتی حسن آمد
|
|
|
|
|
انگورِ لبت از دو جهت زهرِ حلالَست
|
|
|
|
|
هیچ جذابیتی برایم نداشت
آن دختر که موهایش همرنگ تو بود
و دستبند نقره اش
و ریتم خنده هایش
|
|
|
|
|
بگذار تا بگویم با این دو چشم گریان
با ضجه مویه گویم از حال و روز ایران
ایران من تکیده دیگر توان
|
|
|
|
|
کاش من یک عقاب بودم
عقابی بی پروا بودم
|
|
|
|
|
پنهانی وپیدایی
درکوچه احساسم پنهانی وپیدایی
چون خاطرم از پیشت هرگزنرود جایی
بی
|
|
|
|
|
خواب دیدم حبیبم مرده است
مرگ او هوش از سر من برده است
|
|
|
|
|
بیچاره عشقم
بیچاره دلم
که بدجور به پای تو سوختم
بیچاره احساس
که به پای تو باخت
بیچاره من که زود
|
|
|
|
|
نکند حبس ابد بخورم در خودم
نکند روح مرا به عشق تبعید کنند
|
|
|
|
|
مرا به حال خود رها نکن
من که در تک تک لحظه هایم ، افکارم
و پرواز رویا هایم
نقش یاد تو را را ترا
|
|
|
|
|
بی تو آن رود نالانم که خشکید از تب سوزان/ مرا دریاب رهایم کن ز چنگ هجمه طوفان
|
|
|
|
|
----
(بعداز من زندگى خواهد مٌرد)
وقتى من بميرم
نگاهم نيز خواهد مرد
آن نگاهها كه روز شمارى
|
|
|
|
|
راز پنهانی ست دردل برملایش میکنم
دیدن رویت زمان مرگ دارم آرزو
|
|
|
|
|
مِثلِخورشید،سراپردهینورانیداشت
آنچهمیدانموآنچیزکهمیدانیداشت
چشمهایشچِقَدرآبیدریاییب
|
|
|
|
|
می خواهم تا سحر قدم زنان
بینم گل خورشید را که می روید
|
|
|
|
|
سيـد والا مقامـي، مـُشت پـُر جـولان گرفت
تاج و تختِ شاهي، از آن دولت ايران گرفت
|
|
|
|
|
از رسول مهربان بشنو برادر درد دلهایم کم است
امشبم غرق سکوت و شعر هایم از غم است
چشمهایم محو یک تصو
|
|
|
|
|
حالا من مانده ام ...همین قلم
|
|
|
|
|
آسمان دلم امشب شده بد طوفانی
شده صحرای دو چشمم بسی بارانی
|
|
|
مجموع ۱۲۳۸۴۸ پست فعال در ۱۵۴۹ صفحه |