پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت
|
|
من دراندیشه ی باغی بودم
که مرا به شادیی سوق دهد
|
|
|
|
|
آری از صدایش فقط جنون می ماند
|
|
|
|
|
آدینه بوی یار
سرشار از بوی خوش یاس شیرین سخن شیراز
که هی از سر دلتنگی
به آسمانها سرک می کشد و
|
|
|
|
|
با چه شوقی منتظر مانم که آید نوبهار
|
|
|
|
|
الا یا ایها الباقی ، مرا فارغ کن از حیران / که من سرگشته و نالان ، شدم بازیچه ی دوران
|
|
|
|
|
"دنیا" درست
درحقم حکم نکرد
نقضی نبود
که همه چیز را اعدا نکرد
خسته ام
زین فاصله
نقطه ی من را
|
|
|
|
|
جان در هوای تو چنین مبتلا ولی
دم بر نمی زند این عادلانه نیست
|
|
|
|
|
یک پنجره ، دیوار کشیدند مرا
|
|
|
|
|
در به در شده ام بین خاطره ها
مثل سیزده ای که خود به در کردم ...
|
|
|
|
|
گه گداری می رسد صیّاد حیران می شود!
|
|
|
|
|
راندی تومرابه شهرافسوس
افسوسکه حالوروزمن ندیدی
گفتی گرگندهمه به یک ترازو
افسوسکه بره قشنگ من ن
|
|
|
|
|
یک روز میمیرم
تو زنده میمانی
|
|
|
|
|
تو همان غنچه ی گلدانِ صداقت هستی
منم آن برگِ وفادار که یارَت هستم
|
|
|
|
|
در شب های نبودنت
هیچ ماهی
روشن نمی کند
کوچه های تاریک خیالم را
|
|
|
|
|
ای دلیل زندگانی ها بمان
خسرو آواز جان با ما بمان
گر نباشی مرده باشد جسم و روح
تا ابد سرمد در
|
|
|
|
|
دل در خور مهر و قد و بالای شما نیست
این آینه را تاب تماشای شما نیست
|
|
|
|
|
مرغ دل باز چرا ميل پريدن دارد ؟
در قفس حسرت پرواز و رهيدن دارد
|
|
|
|
|
از آنچه که در عالم و مافی است
گلستان ِ رویت مـرا کافی است
|
|
|
|
|
کبوتری ست جَلد
میتپد در خون خود
زبانش
سرخ گفتگوها
|
|
|
|
|
غروب ، زمان، فاصله ، خفه ، تنها ، ریل ، قطار
|
|
|
|
|
عاشق نـشدم تا که به زنــدانِ تو باشم
|
|
|
|
|
باغ از من و
دیوار باغ از من.
بستان پرباری ست.
نیکوسایه ای دارد
باخون دل ،
با شیر جان پرورده ام
|
|
|
|
|
پیچیده عطرت
درهوای شعرهایم!
|
|
|
|
|
زلف سیه ات در گره زلف شب افتاد
|
|
|
|
|
رد پای عشق دیرینم زیر اوار دلم نقش افرینی میکند
حفاری بکنم یا نکنم ...
رفت که رفت .
|
|
|
|
|
روزی باد همه ام را با خود خواهد برد
|
|
|
|
|
وِ گوشم ميايه صدا پا بهار
(صداي پاي بهار به گوشم مي رسد)
|
|
|
|
|
نخلستان
مویه می سراید
درغم نخل های بی سرش .
روح انگیز ( فرح ) امیدی - شیراز
1398/1212
|
|
|
|
|
در فاصله تر ک خانه
تا برگشتن
یک سیگار روشن میکند
با یک صندلی اسپانیایی
رو به پنجره ی ه
|
|
|
|
|
خورشیدم و خاموشی محضم ...
|
|
|
|
|
یارِمن !
بیا با بوسه ی یک عشقی گرم ،
منِ افسرده شده ازدنیا، میهمان کن
|
|
|
|
|
تمام درد و رنج و غصه ام علتش این هست
|
|
|
|
|
هر چند كه در آتش تو می سوزم
اما به همين آتش جانسوز ، درود
|
|
|
|
|
بار الها من از این دير خزان کی گذرم
تا در این دير خزان ، شوق تو باشد بسرم
|
|
|
|
|
از باغچه شب بوی مرا دزدیدند
هیهات هیاهوی مرا دزدیدند
|
|
|
|
|
باز هر ثانیه هر ثانیه را پرسید و
|
|
|
|
|
هجوم اشعارم روی برگه های سپید
میخراشد دوباره کاغذ را ...
|
|
|
|
|
وبوته زار های نم زده رها سازیم
بر خیزیم با کوله باری از
طراوت وشادی وخاطرات بجامانده ،
برویم وچ
|
|
|
|
|
با که شویم همسر و سازیم قفس؟؟؟؟
|
|
|
|
|
ذره ذرهی وجود من با تو آشناست
زیرا من!
از فرسنگها فاصله
هر بهار با تو شکوفه زدم.
زمستانهای س
|
|
|
|
|
عشق تو دلخوشیست بگو یا عذاب ما...
|
|
|
|
|
عجب شام غریبانی میان سینه ام دارم
|
|
|
|
|
بعد از تو دیگر کسی در دلم گم نشد
|
|
|
|
|
دیدنت آبی است بر آتش دل ....
|
|
|
|
|
ای که مجلس می روی و جای من تز می دهی
پول بادآورده را در جیب سنتز می دهی
|
|
|
|
|
واژه ی عشق از تمام شعرهایم رخت بست
|
|
|
|
|
((به غزلخوانی چشمان تو رو آوردم ))
منِ زاهد بِنِگر،رو به سبو آوردم
|
|
|
|
|
بیا با هم برقصیم کوکه سازش
چقدر زیباست صدای دلوازش؟
|
|
|
|
|
چشمـک زدند نیمه شب در مــن ستاره ها
یعنی کـه بی دلیل نیست این استخاره ها
|
|
|
|
|
به وقت بستن پلکهایت،
پشت پنجره،
خیالت را دود میکنم ...
|
|
|
|
|
خلاصه اینکه کاری نکن که دل ببنده
|
|
|
|
|
از سنگ جفا چو شیشه ها می شکنیم
|
|
|
|
|
چگونه بگویم نامش نام تو بود!
|
|
|
|
|
عمری است که در باغ دلم یاس و سمن نیست
از لاله خبر نیست؛ کمی سبز چمن نیست
|
|
|
|
|
نه شاعرِ ماهری هستم،
نه خیاطِ خوبی،
|
|
|
|
|
واژه هایم به ستو آمده اند
|
|
|
|
|
من شوریده غمگینم،هیاهو رفته تسکینم.
به یاد آورده پیشینم، سفر در راه شیدایی.
|
|
|
|
|
یارب چه شبی طلعت خورشید عیان شد
نازل به محمد(ص) همه جا نور فشان شد
|
|
|
|
|
عقلاً و منطقاً همگی بد سلیقه ایم
ضعف از بصیرت است اگر در مضیقه ایم
در صدر اگر نشسته بنی صدر و دول
|
|
|
|
|
( من ماجرایی دردناکم سر نمی آیم )
از این قرنطینه به گریه در نمی آیم
|
|
|
|
|
آرمانی ، فکرهایی همچو آف
خوب دانی بینِ خلقی کی گزاف
|
|
|
|
|
بی تو باران،شبی،ثانیه ای،دقیقه ای
در این همهمه بازار چیزی جر تنهایی حس نکردم
|
|
|
|
|
مانده سرگشته ی حیران وجود
پس از این نیز چه ها خواهد بود
|
|
|
|
|
می خواست با شعر و غزل پنهان کند غم را...
|
|
|
|
|
من فقط میخوام که باشی ....
|
|
|
|
|
يك شب خبري آمده بود ، از برِ1 يارم
خواهم قدمي نزد تو يكدم بگذارم
|
|
|
|
|
در عزای لب عباس ندارم تردید
|
|
|
مجموع ۱۲۳۸۱۹ پست فعال در ۱۵۴۸ صفحه |