محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
جمعه 25 خرداد 1403
8 ذو الحجة 1445
Friday 14 Jun 2024
مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خظ قرمز ماست. اری اینجاسایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..
جمعه ۲۵ خرداد
قرنها شکستش را، می کند هنوز انکار
پشتِ باور تقدیر، روی مرزِ نادانی
بی گمان به رگهایش،
من طرح سئوالی وسوسه انگیزم
از نبودن یک همراه لبریزم
فصل درو مست ترین خوشه ام
گوشه ی موهات که بگذاریم
تو،حوّا گونه
بهشت رانده بودی
تکالیف دشوار عاشقی را
به ناگزیر وسوسه شدی
شماره ی ممنوعه ی
چشم ها !
هیجان را می دید
زمین
درپوست خودنمی گنجید
آسمان
به رقص ایستاده بود
خدا
رسولانی به منتخبی از تکه هاتان .
در خیالم با تو برقصم
باران پاییزی با من چه میکند
هوالحق
فارغ از این چهره ی خندانی ام
قافله سالار پریشانی ام
پیر و ضعیفم نشناسی مرا
ای جان بخاطرت که فدای غزل شدم
یکباره دیدم از شعرای غزل شدم
شب قدر است و این دل بی قرار است
که این دیده سراسر اشکبار
عمری غزل گفتم نشد مقبول , می دانم
یک جا تو بگذار زیر شعرم بیست , بی انصاف
دنیا اگر
دور بود خیالم از چیدن میوه ی ممنوعه.
چقدر ساده به اعتبار دستانت زمین خوردم....
دار خون را اویختند برای تو
شقایق به یاد قامتت سربلند قد برافراشته
تورا در این برگ ریزان غمناک پاییزی
به دست نسیم شبانگاهی می سپارم
تا...
عیـد عشــق و ولایـت
بر عاشقان مولا علی(ع)
مبـــــــــــارکــــ بـاد.
حیرانم
بر ره دوگانۀ زندگی
در آفتاب ساده دیوار خانه ها- قلبم صدای خسته تنها شنیده است
برگ ها دست در دست هم
با نواي باد پاييزي
بر زمين مي رسند رقص وار
مي شود رخت رنگا رنگي پهن
غزلم اشک من از دیده روانست هنوز
تب و تاب سفرت خون جگران
هر لحظه خیال می کنم می میرم
از لغزشِ این ثانیه ها دلگیرم
و فکر می کنم امشب به گردن آویزم /
که عشق مثل صلیبی نشسته در قلبم
...
در راه دریای عشق
بودم ماهی گم کرده راهی
نه،شاه ماهی؟
مکانم بود قعر دریا
نه روی زمین خاکی
تو این شبای تنها گلم صدامو داری ؟
داری یه مرهم خوب رو درد من بذاری ؟
هربار دلت به دام شک می افتد
بر چینی ِ عشقمان ترم می افتد
نـــــــــــگار نــــــــــــــــازنین از در درآمد
غــــم و انـــــــــــــدوه به یکباره سر آمد
ما سنگ ، نه ایم اگر صبوریم همه
جا مانده ز کاروان نوریم همه
دنبال نگاهیم و مادرزادی
از اول ع
روزهایی
چه بد مچاله می شویم ...
در بوی گس و چرکِ اسکناس !
تو خوشبختی
و خوشبخت میکنی هر چه ویرانست
تو شعرش میکنی
من دختر هستم...
دختری با دنیایی از نجابت!!!
دختری با تمام زیبایی های دنیـــا...
((تو وقتی حال دل دانی که روزی
بر سر راهی نشینی وانگهی نومید برخیزی))
چون موج به فرق صخره ها میکوبیم
تنها منم که جان می کنم ،
ودیگرکسی ...
هرگاه
تومجنون وار،
برساحلی عریان
درخودمی پ
دوتا برگ
مونده رو شاخه
یکی زرد، یکی سبزه
یکی نازک، یکی سخته
یکی آرام، یکی شاده
یک
تو بمان پيش من اي غنچه ي گلپر تو بمان
زاغچه مي رود از باغ كبوتر تو بمان
فصل پاييز دلم
شایدآن روز،نیایند مردم شهر،درپای مزار
تا که از قل هواللهِ کسان،شادشویم
بیچاره مادرم
آرزوهایش را بمن واگذار کرد
از رفتنت
گره ای در این سینه مانده
که کور شده است
برگرد
من که میدانم
بوسه های تو عقده
سحر ای طلوع امید ای شبنم صبح
وقت بیداری توست
وقت تابیدن خورشید به شهر
وقت پایان تمام شب هاس
روياها در وضوي باران
درون پنجره . شيشه ايستاده مهمان بخا ر
تشنه انگشت كودك بي قرار
رسم . ن
تو پاکی
مثل روشنایی شب مهتابی
پشت _ديوار _دلم ,قاصدكي, گريان است
( سومین سالگرد پر فروغ شعر ناب را به جناب فکری و دوستان عزیز شعر ناب تبریک می گویم)
باکره
به سنگ گفتم...............
هر شب ؛ وقتی که در آرامگاهمان
تنها عطر عشق مستمان می کرد؛
و من از باده ی عشقت خرامان م
حیف سهراب
حیف نیما
حیف آن پاکی احساس
امشب
ماه نزدیک است و من تنها
غزل دردهایم را برایش خواهم خواند
با قلب پر از مهر و فایت چه توان کرد
بی تابی چشم نگران را چه توان کرد
دوران فراقت کنون
دوستتدارم بیاصدایم کن عشقم
به تو سلام می کنم
و روی اندوه هایت شادمانی می پاشم
حالا تو را دوست دارم
میان دو لحظه تهی در آمدورفتم انگار دری به سردی خاک باز کردم
...
دوباره گرم شدم من به لطف دستانت
چه حس و حال عجیبی است خواب پاییزی
حقیقت
حقیقت را خدا من می شناسم
بدون انتها مــــــن می شناسم
تورا بادست خـود نقاشی کرده
ز
مانده اي آن سوي بيشه هاي ديوار عاشقي
جمله دوستت دارم ر
علی آن کمال خلقت شَهِ خوبان جهان است
زندگی نیک مرا بازی داد
دیگر انگار میان دل عقلم صلح نیست
عشق چیزیست فراتر ز کلام
رهگذر دور نرو
لااقل دورتر از خانه ی این کور نرو
سوی چشم
درشبی مابین خوف و انتظار
در نگاهی پراز اندیشه ی درد
دل
هواللطیف
من از آن دریچه بینم همه رمز و راز هستی که
هق هقی رنگ زلال
در تب آلوده شبی راز و نیازش جاری است
..........وخدا کوچیده است!!!
مادرم
می خواست ماه را شیر بدهد
من زاده شدم
با دست های خیس
به یاد فروغ بنویس
می روی، دیده گریان می شود
می روی، خانه ویران می شود
چشم های تو مهمان خاک و چشم من
همچو ابر
خیاط قلب پاره پاره من باش
مغز اي كي يو به فكر تق تق باشد
كوچي سگ او به حال وق وق باشد
از تق تق ريز كله اش فهميد
مجموع ۱۲۴۷۳۱ پست فعال در ۱۵۶۰ صفحه
محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک