جمعه ۷ ارديبهشت
اشعار دفتر شعرِ سایه وسنگ شاعر موسی عباسی مقدم
|
|
بهار آمد کنار شهر نو شد
زمین داغدار شهر نو شد
به آن قاضی نا عادل بگویید
که
|
|
|
|
|
من بیچاره به دنبال توماه افتادم
|
|
|
|
|
شست دستم خسته شد ماهی هم از قلاب رفت
شب رسید ومادرم خورشید از مرداب رفت
خو
|
|
|
|
|
ای عشق بیا باز بده تاب وتوانم
تا شور قفس هست به بال و پر جانم
گفتم بکشم روی لبم مصرع نابی
ج
|
|
|
|
|
ش ما حرف درشت از مرگ وکفتی بهتر است
دگمه های پیرهن از دکمه جفتی بهتر است
من پریشان گفته ام اما
|
|
|
|
|
لت اگر مددکند لقمه نان به سگ دهم
سیر کند اگر مرا تاب وتوان به سگ دهم
شهر گرسنه چون شوددزد ودغل
|
|
|
|
|
رفتیم صحرا با نسیم ازمهر واز مو گفت
من از بر رو گفتم او از ناز ابرو گفت
من از لب دریا وکوچ نغز
|
|
|
|
|
نازنین آمدبه باغ وگل به دستش مست شد
سوسن وپروانه وسنبل به دستش مست شد
شد شراب ارغوانی بر لب ان
|
|
|
|
|
به قلبم سبزه و نورو گل آبادی عشق است
که دائم شادمان و پر توان در وادی عشق است
دلم اما پراز اش
|
|
|
|
|
صدا شدقامتم تا از خروشت سر درآوردم
شبیه موشدم از پشت گوشت سر در آوردم
سیاهی
|
|
|
|
|
من که طوفان باشم
و تو پاییز شوی
می فهمم
با دلم همراهی
|
|
|
|
|
تو تا گفتی بله بانوی گل محضر به رقص آمد
زعطر دامنت داوود پیغمبر به رقص آمد
مدینه مملو از گل شد
|
|
|
|
|
باز هم فکر هیزم افتادم
فکر رفتن به عمق جنگلها
نصف شب با پتو در افتادن
پیش چشم عبوس منقلها
|
|
|
|
|
زلف ماه تو تا به زنجیر است
از زمین وزمان دلم سیر است
تا غزال وغزل در این صحراست
شا
|
|
|
|
|
خدایا چوب چوپان را گرفتند
زلبها مزه نان را گرفتند
لباس عشق را کوتاه کردند
زاس
|
|
|
|
|
زلزله آمد دوباره عده ای را داغ کرد
غصه وغم خون به قلب لاله های باغ کرد
عده ای زیر تلی از خاک و
|
|
|
|
|
دلم می گیرد از هرکس بپوشان روی ماهت را
نمی خواهم وزیر اعظم زلف سیاهت را
زل
|
|
|
|
|
نفس تا می کشم آهم بسوزد
به آهم کلبه ماهم بسوزد
اگر
|
|
|
|
|
گل بگو با مهربانی خنده کن
تا جهان را عطر خوشبو پر کند
تا که از آن چین با ماچین عشق
دشت را ا
|
|
|
|
|
دنیای ما دنیای تو دنیای خوبی نیست
این پیر این بد مست این اقای خوبی نیست
مردی کنار کوچه ی چشم ت
|
|
|
|
|
من تا به حالا نازنین سر در گریبان بوده ام
مشغول پاروکردن برف زمستان بوده ام
یکروز هم ای نازنین
|
|
|
|
|
عاقبت غصه عشق تو زمین گیرم کرد
پشت پا زد به زمین خوردم وتسخیرم کرد
قبل از این واقعه چون قطره س
|
|
|
|
|
با تو کمی شادم کمی بی درد هستم
بی تو شبیه برگهای زرد هستم
وقتی
|
|
|
|
|
نازنین در زندگانی یار جانی بهتر است
یار جانی از گل ابرو کمانی بهتر است
چاق
|
|
|
|
|
امشب دل وجانم سراسر درد دارد
آری برادر زخم بستر درد دارد
تقصیر را بر گردن مشرق نینداز
مغرب بچرخد
|
|
|
|
|
به کلام نشسته بر شاخه لطفا ای مردم آشیان بدهید
کودک شعرها به زنجیر است به شیوخ عرب نشان بدهید
|
|
|
|
|
عاشقم دیوانه ام جایی ندارم خانه ای
بی زنم حتی ندارم همسر پر چانه ای
یک
|
|
|
|
|
من سردترین دردم در برف زمستانها
صد مرحله دورم کن از سنبل وریحانها
|
|
|
|
|
جستجو کردم به هر منزل شکار تازه را
تا بیابم رد پای گلعذار تازه را
بع
|
|
|
|
|
دلم وقتی به یاد ناله های زار می افتد
به یادگریه های جوهر خودکار می افتد
دلم در باد می رقصدشبیه شاخ
|
|
|
|
|
از کنار من رفته مهربان قلب من
مثل کوچه دلگیر است آسمان قلب من
|
|
|
|
|
پشه چون باشد لمیدن زیر توری بهتر است
پول وقتی کم شد اجناس ضروری بهتر است
در
|
|
|
|
|
نمی ترسد که چشم از سایه او بر نمی دارد
به زلفت هرکه عاشق شد دلش مو بر نمی دارد
کسی که سالها دنبال
|
|
|
|
|
برایت ایستادم چون چناری در خیابانها
که کج شد شاخه های باورم از بادو توفانها
عزیزم ماه می میرد
|
|
|
|
|
وقتی که درذهنت گناهی بوده دیری نیست
کارت در این دنیا اصولن سر به زیری نیست
با اینکه در اندیشه ات غ
|
|
|
|
|
خستگی این دنیامی شود فراموشم
آن دمی که می افتد کوله بارم از دوشم
مثل بچه آهویی توی خانه می لرزم
ت
|
|
|
|
|
بازهم آمد زمستان باز آمد برف شادی
من ولی لبریزم از سرمایه ی بی اعتمادی
من ولی لبریزم از بغض غر
|
|
|
|
|
باران گرفت با تب باران جوان شدم
بر شاخه های زلف غزل نغمه خوان شدم
بر سبزه های باغ خدا پر زدم ک
|
|
|
|
|
من تورا می خواهم آری چشمها هم بر درند
خون وآتش در میان بستر خاکسترند
صورتم از دوری واز زور غم خاکس
|
|
|
|
|
بیمار ولاغر می شوم لاغرتر از مویی
وقتی که قلبم می شود بیتاب هندویی
باکی ندارم دیگر از شمشیر اب
|
|
|
|
|
رنگ موی تو رنگ نارنجی چشم تو چشم دختر چینی
آمدم عصر جمعه دیدارت دست تو چای وقهوه وسینی
مادرت گفت ک
|
|
|
|
|
در شام دلم گرمی پنهان بهار است
تصمیم دلم حمله به اهداف شرار است
خوابیده به چشمان ترم سلسله عشق
ای
|
|
|
|
|
تو رادر کوچه های بمب ودودو آه گم کردم
تو را در خلوتی در یک شب کوتاه گم کردم
تو را در سنگری بین علف
|
|
|
|
|
حس می کنم احساس من پنهان نمی ماند
این ماه شب تاصبحدم تابان نمی ماند
با این هولاکوخان وچنگیزی که در
|
|
|
|
|
تو رفتی ویک ماه شده در هیجانم
پر گریه شد از دوریت اطراف دکانم
اصلن به اطاق غزلم شعله گل نیست
از د
|
|
|
|
|
من از تریاک چشمان تو واز بنگ بیزارم
واز اشک سیاه و این نگاه سنگ بیزارم
مرا مجبور رفتن کرده ای
|
|
|
|
|
گرگها منتظرند
تا آخرین
استخوان هایم راهم
بجوند ولی
تو
|
|
|
|
|
چشم من خیس است یعنی صبر باران کم شداست
ابر می ریزد صفای ماه تابان کم شد است
سینه پردود است سرب
|
|
|
|
|
دامنت بوی نارنج میدهد و
گیسویت بوی بنفشه
تاکنار منی
|
|
|
|
|
لاشخورها
منتظر آخرین
شلیک گلوله
از تانکهای
به گل
نشسته اند
|
|
|
|
|
سیگارها را دود می کند
تاآخرین رمق خودرا هم بگیرد
این آخرین سیگار است
بگذار دود کند
|
|
|
|
|
ذره ای هرم عطش دارم ولی غم بیشتر
زخم برمن می زند عشق تو ماتم بیشتر
این جهان هم خوب فهمده است ا
|
|
|
|
|
مرد عاشق نشود سر خوش وخندان الکی
مثل مجنون نرود سمت بیابان الکی
نرود تشنه ودرمانده به صحرای عط
|
|
|
|
|
در میان سینه ام ایماه غیر از آه نیست
در حیاط کوچکم غیر از غمی جانکاه نیست
من خودم در سر زمینم
|
|
|
|
|
عاشق به این دنیا به مویی هم نظر دارد
چون مثل خورشیدست وچشمی شعله ور دارد
عاشق همیشه از غم معشو
|
|
|
|
|
دلبر من راه ورسم دلبری اینگونه نیست
دلبری هرچند باشد سر سری اینگونه نیست
گرچه مانند عسل سیرینی
|
|
|
|
|
دردم از نان است ودرمان هم زنان
او گران شد من لبم آمد به جان
او گران شد ضعف من آمد به تن
سست
|
|
|
|
|
وقتی کنارم نیستی لبخند یادم می رود
یک چای خوب دشلمه با قند یادم می رود
با غمزه های ناز تو خودر
|
|
|
|
|
بباید چرا دمادم چشمم به راه باشد
چشم ستار ه من دنبال ماه باشد
تارو سری قشنگ است باید چرا همیشه
|
|
|
|
|
ادر راه عشقت آمدم جانم ولی لنگ است
راه تو پر پر بارن وراه من پر از سنگ است
تقصیر برف ماه یخبند
|
|
|
|
|
مجنون به کجا شهر وخیابان خبری نیست
از چادر لیلی لب ایوان خبری نیست
برگرد بیا خانه کمی شعر بخوا
|
|
|
|
|
خنده کن ای ماه من چشمان بارانی بد است
شانه ها را خم مکن سر در گریبانی بد است
تا توانی از حصار
|
|
|
|
|
یار ما در نزد زیبایان دنیا طاق بود
رنگ چشمش سبز ورویش ماه ومویش زاغ بود
صورت خودرا کرم اصلا نم
|
|
|
|
|
در خیابان می روی ای ماه چون بی روسری
آبروی جمع خوبان جهان را می بری
چشمها سبز است و بادامی ولب
|
|
|
|
|
با خنده ی ناز تو حالم عوض شود
پیشم بیاتاکه ملالم عوض شود
چون ابر بردامن من سبزه ای ببار
ت
|
|
|
|
|
ای ماه اگر باز کنی قفل دهان را
شرمنده کنی ظرف عسل در سبلان را
یک قطره دمنوش از آویشن چشمت
ت
|
|
|
|
|
تا به روی ماسه عاشق نقشه دل می کشد
موج گیسوی تو دریا را به ساحل می کشد
خانه دل می شود روشن تر
|
|
|
|
|
بهترین چاقوی زنجان تیغه ی ابروی توست
سینه ام کاشانه ی دیوانگان موی توست
موقع شاداب بودن بیشتر
|
|
|
|
|
بیا تا من شوم قربان چشمت
به پیش سبزه میدان چشمت
کنار خانه می آیم که شاید
بنوشم آب از لیوان چشمت
|
|
|
|
|
فردا عزیزان یک سفر در پیش دارم
قصد سفر سمت دیار کیش دارم
با خویش دارم پوند وپول ولیره بسیار
هم با
|
|
|
|
|
من لبم خشک می شود اما / قلب صافم همیشه بارانیست
چاه چشمم کویر خشکیده است / ابرهای دلم بیابانیست
هر
|
|
|
|
|
چه کسی گفته شوی ماه ودلم را ببری
گل کنی در شب کوتاه ودلم را ببری
نرسیده به زلیخای تو یوسف بشوم
تو
|
|
|
|
|
آب دریا را بشوران باخبر کن چشمه را
یک نظر پروانه شو زیر وزبر کن چشمه را
در بهار رودهایت قطره ا
|
|
|
|
|
شبی جوی خیابان گفت باموش
مکن عهد مودت را فراموش
بیا مانند سابق داخل من
زدست گشنگی هرگز مزن جوش
ب
|
|
|
|
|
ای گل خوبم مرو بازار چشمت می زنند
با بلوز وبا کت وشلوار چشمت می زنند
من نمی دانم چرا این مردم مو ف
|
|
|
|
|
با محبت هردل بیهوده ای دل می شود
بی محبت زندگی زهر هلاهل می شود
گر نخندی و محبت هم نورزی همچنان
ه
|
|
|
|
|
نمی گویم همش زاری کن ای گل
زچشمت اشک غم جاری کن ای گل
بخند وشاد باش و پیش مردم
کمی هم آبرودار
|
|
|
|
|
دوروبرم را شاعری وشور می بینم
تا واژه سبز تراماهور می بینم
از دستهایم سخت دوری می کند قلبم
وقتی ت
|
|
|
|
|
من خبر را داشتم دیگر خبر لازم نبود
این کتاب قصه وکیف سفر لازم نبود
تو نگاهم کردی ومن هم نگاهت بعد
|
|
|
|
|
تو سبزه هستی تو گلی تو مهربانویی
تو بامحبت مثل آب چشمه و جویی
عیبی به با لای دوتا چشمت نمی بین
|
|
|
مجموع ۲۷۴ پست فعال در ۴ صفحه |