چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت
اشعار دفتر شعرِ شاعر
|
|
به شوق بدر نگاهت فاتح جنگ شدم
|
|
|
|
|
تا طاقت را چارقد کند
برسرنیاز
|
|
|
|
|
ناگزیرم
سگرمه هایم را تاتو کنم
|
|
|
|
|
در کوله بارم به دنبال چه می گردی ؟
در کوله بارم به دنبال چه می گردی ؟ مدام سرکشی می کنی مصبم را؟
|
|
|
|
|
ریش پیری از دور مستور است نگاهش بادود
|
|
|
|
|
گاه پیشانی به سنگی مالیده اند به نشان افتخار
|
|
|
|
|
چه قدر زیباست
چشمهایت می پرد!
|
|
|
|
|
هنوز تا رسیدن به سیدنی خاطرات زمان هست
|
|
|
|
|
درانتهای آن پیچ
که مهره می شد بر گارد ریل
جاده می پیچید
به سمت گردنه
|
|
|
|
|
هیچ تشکی روی بند آویزون نبود!
|
|
|
|
|
دروغهای شاخدارت
چشمانم را از حدقه در آورد
|
|
|
|
|
سرانجام
چادر می زنم
در سکوت ناگفته ها
مهر آیینه ها دست
|
|
|
|
|
به کدام خمیازه
دهانم
از حاجت تصویرت بازماند!
که عکست
با خودت هیچ فرقی ندارد!
آخر به
|
|
|
|
|
به تلاوت کدام حدیث مکرر تو نوید فردایم می دهی ؟ بس است! گفتنیها را )در گوشی (مناجات کر
|
|
|
|
|
در سرزمین اساطیری دامن خود را به آب نگاهت رابه خاک و دلت را به عهد عتیق بسپار خواهی دید
|
|
|
|
|
دلاور کوچه رستم بن بست کودکی ام چه عمیق ریشه می زد به انتهای ندیدنهای دور دست تهی شده
|
|
|
|
|
قصش درازه من بودم حاجی نصرت رضا پونصد علی فرصت! آره و اینا خیلی بودیم کریم آقامونم ب
|
|
|
|
|
به خاطر بسپار کوچه ها امروز خیس از نگاه دیروز است روایت انجیر معابد حکایت تاریخ دور
|
|
|
|
|
د ر خروش بود آسمان درخیابان جنگ رو به سوی میدان با کلنگی در دست و بیل روی دوشم صبحدمی
|
|
|
|
|
صابون به دلم زدم آرزوهایم کف کرد حباب شدم لامپای درونم اتصال کرد توهم
|
|
|
|
|
اگرچه هنوزهم درپی نامیم پیوسته به گریه میشود بی تابیم دورگردون ازما دورشده شاید که درحسرت ک
|
|
|
|
|
اگر مرا با خود مهمان قلب سراسيمه دردت ميكردي شايد محفل ديدار مارا سبز ميكرد
|
|
|
|
|
از سکه افتاد دورو یی از سکه فولاد آب دیده آهن آهن آب دید اکسید شد دل به
|
|
|
|
|
به هرجا که نامش در نظر باشد مرا با او به خواهش درنظر باشد گلستان خیالش تا عهد ترکمنچای همه
|
|
|
|
|
سرانجام امدم به درگاه ان حانه قدیمی که سجده گاه خانه ام را با مهر بی بی به استجابت دعای نیمه
|
|
|
|
|
بغض پرنده مهاجریست که گاه لانه می سازد در دل عاشق با گریه بدرودش نکنیم! بغض سلام پنهانیس
|
|
|
|
|
آن مرد آمد آن مرد با کلید امد ان مرد به رنگ بنفش امد و بنفشه زار شد سکوتم به پاس آمدنش
|
|
|
|
|
تمنا کرد که بمانم و ماندم وگفتم که اهک وجودم اب خورده و خندید وصدایش کردم که بشنود
|
|
|
|
|
روزی که بند نافم رابریدند استارت زندگی را فریاد کردم
|
|
|