سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 2 خرداد 1403
    15 ذو القعدة 1445
      Wednesday 22 May 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        چهارشنبه ۲ خرداد

        کافی شاپ

        شعری از

        از دفتر کیش و مات نوع شعر دلنوشته

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۲ ۱۶:۵۷ شماره ثبت ۱۶۹۷۱
          بازدید : ۱۰۹۲   |    نظرات : ۷۱

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر

        دلاور کوچه رستم بن بست کودکی ام چه عمیق ریشه می زد به انتهای ندیدنهای دور دست تهی شده ام از رسم قاشق و چنگال دستهایم نمک دیگری دارد آب پرتقال به تلخی می زند بگذار با انگشتانم یکبار دیگر التماس کنم تلخی نگاهت را می بینی ؟ میمیک صورتم داغ است از چسب وارونه احساس وچه عجیب تیک می زنم من اینبار ازقهوه فنجانم کمی به لبت نشسته پاک کن مداد آبی چشمت را تو با دیدن کدام مغز فکر می کردی من هربار خر می شوم ؟ نمی گذاری که داشتم از گذشته ها قصه می گفتم خالی اندوهم با حقه هیچ تلخ دودی پر نمی شود باورت می شود؟ زنگ موبایلت ؟ دقیقا ساعت رفتن حوصله من همین حوالیست که تو تماست را ردمی کنی به سمت غیرت من !! عادت چیز بدیست اما من باز هم حامله هستم از فشار یک حرف درونی یکی می گوید در پس این نگاهها شیطانک آس شدن من خودش را رو می کند! تو به لب زدن یک جرعه عادت نوشیدن چشمانت را به ترس من می چرخانی و خماری نگاهت کیفت را باز می کند! خط کش لبت از تراز افتاده است! روی میز اندیشه جای چند ورق و یک قلم خالی است لیوان من که خالی شد تو هنوز جرعه ای از قهوه دلتنگی را با خود احساس می کنی ؟ کاش با خودم حوصله می آوردم تا ازشکستنش مشغول می شدم یواشکی نگاهت را دور می زنم دوروبر همه میخ چارچوبند همه خواهر احساسند وبرادر عقیده! چه به هم لولا شده اند! از گزیدن لبهایت کشف بیش از انتظار حقیقت ممنوع می شود! خاموشی نگاهت را جواب می دهم وپرسشهای بی جواب من درکلیدور حجم خاکستری جمجمه زندانی می ماند! داغی چشمانت روی لبم ساکت می شود و من از بستر سکوت بخار ذهنم را می بینم که ازوجودم خارج می شود و روی داغی دستانت می نشیند و با انگشتانت بازی می کند! و ساعتی بعد من همه وجودم برای گرفتن یک تاکسی دربست گرگرفته....!
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0