چهارشنبه ۲ خرداد
کافی شاپ شعری از
از دفتر کیش و مات نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۲ ۱۶:۵۷ شماره ثبت ۱۶۹۷۱
بازدید : ۱۰۹۲ | نظرات : ۷۱
|
|
دلاور کوچه رستم
بن بست کودکی ام
چه عمیق ریشه می زد
به انتهای ندیدنهای دور دست
تهی شده ام از
رسم قاشق و چنگال
دستهایم
نمک دیگری دارد
آب پرتقال به تلخی می زند
بگذار با انگشتانم
یکبار دیگر التماس کنم
تلخی نگاهت را
می بینی ؟
میمیک صورتم داغ است
از چسب وارونه احساس
وچه عجیب
تیک می زنم من اینبار
ازقهوه فنجانم
کمی به لبت نشسته
پاک کن مداد آبی چشمت را
تو با دیدن کدام مغز
فکر می کردی
من هربار خر می شوم ؟
نمی گذاری که
داشتم از گذشته ها قصه می گفتم
خالی اندوهم
با حقه هیچ تلخ دودی پر نمی شود
باورت می شود؟
زنگ موبایلت ؟
دقیقا ساعت رفتن حوصله من
همین حوالیست
که تو تماست را ردمی کنی
به سمت غیرت من !!
عادت چیز بدیست
اما من باز هم حامله هستم
از فشار یک حرف درونی
یکی می گوید
در پس این نگاهها
شیطانک آس شدن من
خودش را رو می کند!
تو به لب زدن یک جرعه عادت نوشیدن
چشمانت را به ترس من
می چرخانی
و خماری نگاهت
کیفت را باز می کند!
خط کش لبت از تراز افتاده است!
روی میز اندیشه
جای چند ورق و یک قلم خالی است
لیوان من که خالی شد
تو هنوز جرعه ای از قهوه دلتنگی را
با خود احساس می کنی ؟
کاش با خودم حوصله می آوردم
تا ازشکستنش مشغول می شدم
یواشکی نگاهت را دور می زنم
دوروبر همه میخ چارچوبند
همه خواهر احساسند
وبرادر عقیده!
چه به هم لولا شده اند!
از گزیدن لبهایت
کشف بیش از انتظار حقیقت
ممنوع می شود!
خاموشی نگاهت را جواب می دهم
وپرسشهای بی جواب من
درکلیدور حجم خاکستری جمجمه
زندانی می ماند!
داغی چشمانت روی لبم ساکت می شود
و من از بستر سکوت
بخار ذهنم را می بینم
که ازوجودم خارج می شود
و روی داغی دستانت می نشیند
و با انگشتانت بازی می کند!
و ساعتی بعد
من همه وجودم برای گرفتن
یک تاکسی دربست
گرگرفته....!
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.