پنجشنبه ۲۷ مرداد
|
|
دلی دارم در این سینه لبالب رنج و بی تابی
|
|
|
|
|
ماجلوه ای ز مهر خداییم
چو مهتاب در تاریکی مذاب
|
|
|
|
|
پدرم یه کوهی بود پشت سرم از دست رفت
روز و شب ناله کنم که پدرم از دست رفت
|
|
|
|
|
شاد مانی میرسد بار د یگر بر روزگا ران غم مخور
|
|
|
|
|
یک نوع مستی دیگری هم است از عرق
|
|
|
|
|
یاران دمی یاری زمن زان یاردل نالان من
دل گیرُمن گیرازدلم
|
|
|
|
|
اما چشم باز کردم
هر چه دیدم رفتن بود
|
|
|
|
|
چندهزار تاریکی ،
جا شدند درونِ چاهِ ظلمتی ،
ولی
چند نور،
کم بود برای آنهمه ایمانشان ،
بیکرانِ
|
|
|
|
|
همراه همیشگیم
قصهگوی زندگیم
عشق
با تو معنا شد
|
|
|
|
|
چنان عطر تو پیچیده ،درون پیرهن هایم
|
|
|
|
|
واژه های سوزناک
از قلبم تراوش می کند
بر دفتر دردمندم
چراغ اشک
در چشمانم روشن می شود
و باران ا
|
|
|
|
|
چگونه از تو سخن بگویم؟
وقتی تو درامواج متلاطم خیالم
همچون ابر سپیدی!
...
|
|
|
|
|
شده هر لحظه که کارش غم و آهی دل من
|
|
|
|
|
روزی خنده به گریه گفت چرا گریانی
|
|
|
|
|
میتوان با سماوری پلاستیکی و یکی دو دانه خرما مهمانیی راه انداخت
می توان با ماشینهای باری کوچک خاک
|
|
|
|
|
حد خود بشناس و بیش از آن مرو
گر چه دل گوید به تو این ره برو
غیر از آن اید پشیمانی به پیش
این
|
|
|
|
|
دل ز من بردی و گفتی به امانت دستم...
|
|
|
|
|
دیدمش گفتم منم اما چرا نشناخت او
|
|
|
|
|
آنگاه که پیدایی پنهان تو دیدند هر لحظه ملائک به رخت سجده کشیدند
|
|
|
|
|
قطار خاطره ات از صدا نمی افتد...
|
|
|
|
|
واژه ها لال در اندوه زمان میمیرند
|
|
|
|
|
تمام بال و پرم گشته ای و میدانم
لبان چون شکرت هست دوا و درمانم
هزار غم به رُخَم جلوه مینمود هر ش
|
|
|
|
|
با عشق تو لحظههای من زیبا شد
|
|
|
|
|
آنها كه به ره حق ، به نكوتر هنر هستنـد
بر عاقبت كار بشـر خون جگر هستنـد
در
|
|
|
|
|
بهترین صفات انسان ادب است
ره سلمان و مسلمان ادب است
|
|
|
|
|
مرا گاهی میان شعرهایم جستجویم کن
|
|
|
|
|
۱.جهان پلید
۲.به ژرف آینه
|
|
|
|
|
اشکهایم بابت سوز و گداز شعله نیست
گریه از تنهایی و بی محتوا پوسیدن است
|
|
|
|
|
در این وضع خراب و نابهنجار،مرغ همسایه که غاز است
|
|
|
|
|
نو سرایی فارغ از هر کهنه ای
|
|
|
|
|
هفت نت...
هفت نت جادویی
تمام نمیشوند انگار
...........
|
|
|
|
|
قبله گاه دل من صورت زیبای تو بود
عاشق وصل ِ تو بودم ، که چه بیمارم کرد
من که در پیله ی تنهایی خو
|
|
|
|
|
میخواهم امشب با تو در پرواز خوانم/در اوج بیپروای شب آواز خوانم
|
|
|
|
|
نیت می کنم دو
رکعت
نماز وجدان!
بخوانم!!
|
|
|
|
|
پایکوبان واژه گردد در میان هر غزل
بیت در رقص آید و مصرع شود آیینه دار
چون خرامی با لباس تور ، در ش
|
|
|
|
|
من هیچ نیستم
در این زمین درندشت
چون تک و توکی
از خوابی کهن سر برداشته ام
من راز دار ملکوتم
|
|
|
|
|
من هم آخر آدمم ، قدری به من هم فڪرڪن
|
|
|
|
|
زندگی..
در چلچراغ همسایه ها نیست تا بروم آن را بخرم!
در کیسه رمال نیست که آن را بطلبم..
|
|
|
|
|
طلوع آفتاب
برصحرای کربلا
بال های بارانی
پروانه ای در آتش را
به انتظار پرواز
در پهنه سوگواران
|
|
|
|
|
تن اش خورده ست به دنیا که چنین ،
غافله از خود
عروسک های کوکی ،
چون خودش ،
ساخته یک قافله ازخود
|
|
|
|
|
چون که شصت رفت از سالم
این همه ظلم بود و بیدادم
گر چه گل بود و نسترن هم بود
نرود این مظالم از یاد
|
|
|
|
|
ای روح تو
روح رهایی
روی تو روشن
همچو
روزهای آفتابی
|
|
|
|
|
چه قَدَر به دل بگفتم برود سراغ دلبر
|
|
|
|
|
ظهور کرد
مرداب گرفتاری در زندگی ام
و به درون خود کشید
مرا
فرو می رفت
گل ولایش
همچون زخمی بر و
|
|
|
|
|
آنجا که دل عاشق شد کعبه همانجاست
|
|
|
|
|
رنگ بی رنگی
رنــگ آبی را امــانـــت بگــیریم ز آسمان
همه راه های سفــــر را خوب و بی خطر کنیم
|
|
|
|
|
شاید روزی من هم بیگانه ی کره ای دیگری باشم
|
|
|
|
|
به سینه روضه ی غم دارم امشب
دلی در سوز و ماتم دارم امشب
|
|
|
|
|
خرمنی از گندم های بریده شده با داس دهشتکوب,
در دشتی به بلندای حزن آدمی
در سکوتی بی پروا
در هوایی
|
|
|
|
|
ئهمن
پژەپۆ ئیشکهم
تێکشکاوم له دارم
|
|
|
|
|
گذشته ام ز خود بگذر ز من ای اشنا
|
|
|
|
|
ز حوالی نفس به انتظار سپیده نشسته ام
ز همه بحث عبث خلق به راه بند نشسته ام.
--
بارالها همه اندیشه
|
|
|
|
|
پرندهای خستهست.
--نه میل کوچی وُ،
نه دلی برای ماندن...
خراب باد آشیان سینهام
غمت را ما
|
|
|
|
|
عروسکها بزرگ نمیشوند،
اما،،،
خاطرههایش چرا...
رها_فلاحی
|
|
|
|
|
پر گشودن در اسارت... معنیش پرواز نیست
|
|
|
|
|
گرد عشق شمع سوزان تورا پروانه ایم
|
|
|
|
|
تبر ار گردن سرو را بزند باکی نیست
به بریده شدن سر، که عادت داریم
|
|
|
|
|
تا کی باید با غم و گریه عجین باشم؟
تا کی باید در فراقت این چنین باشم؟
از همنشین ها خسته ام، آقای
|
|
|
|
|
در من زنی آرام و پرتکرارمی میرد
|
|
|
|
|
یک هفته است در شهرکرد آب نیست .
|
|
|
|
|
سایه ای بودی توپهناور تراز یک سرزمین
|
|
|
|
|
ارغوان پنجه خونین زمین.... تو ببین
|
|
|
|
|
جانا
جوان آی
که جور دیگری
جوینده ی تو نیست
|
|
|
|
|
قصه ی ڪوچ مرا در همه جا جار زنید
بعد من ،،، نام مرا هم " به سر دار زنید
|
|
|
|
|
قلبم
بوی وطنم را می دهد
ذهنم
پر می کشد به سوی ایران
و بند بند وجودم
سرزمینم را در آغوش کشیده
|
|
|
|
|
چو خزان گشته بهارم به زمستان چه کنم
|
|
|
مجموع ۱۰۷۷۶۱ پست فعال در ۱۳۴۸ صفحه |