تُرنج
تو رنج می بینی درون دنیا و،
من می بینم درونش تُرنج
تو رنگِ اشکهایش را ،
به رنگِ خون می بینی و،
من علیرغمِ ظاهرِ سردش ،
مالیده به آهن های آسمانخراش هایش ،
رنگِ گرمی بمانندِ سرنج
چقدر فرق دارد نگاه آدمها
چقدر فرق دارد نتیجه ی نگاه آدمها
یکی به سلامت ، جان بدرمیبَرَد ازاین میدان
یکی تا آخرعمر، مثل مار به خود می پیچد از قولنج
یکی میرود به لِنج و،
یکی پارو میزند به روی این دریای وحشی
متعادل که نیست رفتارِ دریا ، مثلِ من
حال میخواهی ازاینهمه عدمِ تعادل روحش ،
نرنج یا برنج
فرقی نمیکند
دریا کارخودش را میکند
یکی را دیدم که استوار شد زشدت رنج
یکی دیگر، قالب تهی کرد ،
زشدت ترس و، ز رنج
یکعمره که مشغول به شطرنج بازی ایم
با اینهمه بُرد و باخت
باز پایش بیفتد دل می تپد ،
بهر یکبار دیگر چشیدنِ بُرد یا باخت ،
دراین دنیای همچون شطرنج
درست است که دریا را توانمان نبود دریادلی کنیم
ولی بسنده کردیم به لوله کشیِ آب شیرین ،
همجوار با حیاتمان
دگر ازاینهمه آبِ لاینقطع ،
مائیم و لوله و ماسوله و فِلَنج
بهمن بیدقی 1402/7/7