جمعه ۱۴ ارديبهشت
|
|
گاهی دلم تنگ می شود
گاهی به یاد نگارم حواسم پرت می شود
گاهی نمیشود که نمی شود
گاهی هوای نفسم ق
|
|
|
|
|
زبانها لال و سرها خم به شاخ شر چرایی نیست
|
|
|
|
|
در گذر از ره بی حاصل این عمر عبث
هیچکس با من بی حوصله همراه نشد .
درشبان غم تنهایی من
هیچکس نالة
|
|
|
|
|
یه جانماز، یه مُشت یاسِ معطر
|
|
|
|
|
دنبال کردن تا کجا؟پیگرد تا کی؟
|
|
|
|
|
تاج و تختی در دلم دارد همان یارِ کَلیم
|
|
|
|
|
مینویسم از حال این روزهایمان
|
|
|
|
|
پروانه ها پر می زنند دورو برت ای شمع
تا آن زمانی که روشنی بخشی به آن جمع
دستان پر مهرت ، برای ه
|
|
|
|
|
فتبارک ز چنین خلقت بیتا گفتند ...
|
|
|
|
|
می گشایم گوش هایم را
آن زمانی که زمین تنهاست
آسمان در بند خورشید است
هر نگاهش، مملوء از دریاست
|
|
|
|
|
دلبری دارم که دلدار من است
همدم خوب و پرستار من است
|
|
|
|
|
قصهای دیرینه دارم، قصهای دور و دراز
یک فراز و یک فرود و عاقبت یک اعتراض
پشت دیوارِ تبسم مات و
|
|
|
|
|
در این قمار عاشقی خانه خراب می شوم
|
|
|
|
|
بَر اَبر نظر می کنم او پُر زِ سرشک است...
|
|
|
|
|
صفرتاصد موسیقی با غزل لالم از قدرت الله حاجی پور
مپرس از وضع و از حالم
مپندار اینکه خوشحالم
|
|
|
|
|
سر پرتقال را از تنش جدا کردند!
|
|
|
|
|
آه... ایران
آه و افسوس از این ماتم بی پایانت
تسلیت! باز عزادار شده کرمانت
دشمن از زائر قاسم ب
|
|
|
|
|
زن بودن هنریست رئالیست
در بوم بزرگ هستی
ریز به ریز خطوطش با عشق نگاشته شده
رنگ هایش از دل طبیعت ا
|
|
|
|
|
نهجیبم
پر از دست زمستان
|
|
|
|
|
باز این زمستان جفا رعدی به بُستان میزند
در این سیاهی جنون بر بید طوفان میزند
باران خون عاشقا
|
|
|
|
|
طبع نا جور ما جور تر از جوری تو...
|
|
|
|
|
هوارم در سکوت نالهی سنگین نُتِ جان را نوازد
|
|
|
|
|
چشمهایم رازِ دل را
بَرمَلا کردند
تا تورا دیدند
گفتند عاشقت هستم
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
پیامبری آمده از کوه دلتنگی...
|
|
|
|
|
زندگیت فدای آیندم شد........
|
|
|
|
|
ز کدامین حریف گلایه کنم
وقتی که خود به خویشتن گرفتارم
کلید من قفلی نمی گشاید از هیچ دری
وقتی که خ
|
|
|
|
|
اینطرف سوره ی تین
آنطرف هم گیوتین
آنطرفتر نیکوتین
آدم مانده بود کدام راه را رَوَد
|
|
|
|
|
خواهم بنویسم از برای مادرم
اما نتوانم که قلم دست بگیرم ، بنویسم
آیا می شود آن را در جمله ی کوتاه
|
|
|
|
|
من دامن تو گیرم و تو دامن این خاک
|
|
|
|
|
بلبل به غمین ناله ،طرب بنوازد/اما نی مطربان حزین می سازد
|
|
|
|
|
جانم از بودن خود سخت پشیمان باشد
|
|
|
|
|
شب،
انگور وار،
به ایوان پیچید،
به گردو،
به گیلاس،
من مانده ام تا شب
بر پیکرهی خانه نماند،
تا
|
|
|
|
|
راست گفتاران ، جلودارِ علومِ عالم اند ..
|
|
|
|
|
دیدمت تو راه / ای تو چش سیاه
مهربونم
دل رو بردی زود / چوُن طلسمت بود
بند جونم
|
|
|
|
|
عاشق فقط از آدمیزاد است که مأیوس می شود، ولی از خدای خویش هرگز، اگر چه سالها در کُنج زندان غم روزگار
|
|
|
|
|
دیدم خود را در آیینه ی ایام شبی
پیر و فرتوت، داشتم مختصر تبی
|
|
|
|
|
زین پس تو بگو یار که هستی ای دوست
|
|
|
|
|
این شعر پیرامون روزگاری است که شتابان در حال گذر است.
|
|
|
|
|
بودنت زیباترین دار و ندار سرنوشت است
بی گمان سجاده ات یک قطعه از باغ بهشت است
|
|
|
|
|
آزادی، یک انار چاقو خورده ی خونی ست...
|
|
|
|
|
من هر شب تو را
تقلب می کنم...
|
|
|
|
|
در بیشه های پرت شغالان بزن ترند
|
|
|
|
|
می روم اما بدان دنیا جوابت می کند
|
|
|
|
|
کفر است گر بگویی خدای نبینی
|
|
|
|
|
بلغ العلی بکماله کشف الدجا بجماله
|
|
|
|
|
می کُشند و می کِشندم سوی خاک
|
|
|
|
|
مؤمنان با حب حیدر«ع» فاتح اند و رستگار...
|
|
|
|
|
بیدار نکن چشم پر از غصه و آه....
آسوده بخواب....
فردا که ز خاکستر اندوه صدف میروید...
ماه از بست
|
|
|
|
|
🙏خداوندا، خداوندا، خدایا
خالقی تو، خالقی، تو آفریدی جمله ما را
|
|
|
|
|
از غم، به خواب پناه می برد...
|
|
|
|
|
وقتیکه اسارت ، رُس ام را میکشید
|
|
|
|
|
این چرخ اگر به دست من بود ای دوست
|
|
|
|
|
خواهم اکنون که دگر بتکده ویرانه کنم
همه بتها شکنم، خرج دو پیمانه کنم
|
|
|
|
|
من چه هستم؟
شعری غمگین،
زخمه ای حزن انگیز بر سه تار،
یا که آوازی غمین.
نکند قطره اشک بی قراری ها
|
|
|
|
|
می دهم جان را برای مادرم چون جانم اوست
|
|
|
|
|
باید غزل می گفتم اما مثنوی شد
|
|
|
|
|
خیالِ واهی از خود, دُور گردان_وگر نه, در لَجَن اُفتی و مُرداب
|
|
|
|
|
مرغ حق، چون طَیَران کرد ز پرواز سرا،
بستم از وادی بهجت چمدان سفرم
|
|
|
مجموع ۱۲۳۸۱۸ پست فعال در ۱۵۴۸ صفحه |