جمعه ۲۱ ارديبهشت
|
|
گذری باز ز شهرو ز خیابان کردم..
|
|
|
|
|
دیدی که آخر عشق تو با حال ما چه کرد
|
|
|
|
|
پایانِ خوش گر آغازِ خوش نداشت/گو آمدهاست خَرِ دجال، شکرِ حق
|
|
|
|
|
نه سهرابم
نه فروغ
نه دخترکِ پاییزی
من همان دخترِ داغِ تابستانم
شعرهایم همه از توست
که رویایِ من
|
|
|
|
|
حوصله کن که بشنوی باقیِ این ترانه را
|
|
|
|
|
دارند می رقصند ،
ماکیان و ماهیان درعید
|
|
|
|
|
سال خوشت باد و صد سال چو این سالیان...
|
|
|
|
|
شهر دارد از درد
به خود می پیچد بدجور
|
|
|
|
|
ای ماه من بتاب چرا زل نشسته ای
لختی نمی زنی دل مارا تو بسته ای
مابیقرار روی تو زیباترین بهار!
ص
|
|
|
|
|
در دیار عاشقان بر سر بعد مسافت ، جنگ نیست
|
|
|
|
|
آه از این واژه ی کمیاب سَبُک بار شدن
گیج یک خواب بیابان
عطشِ تشنه ی مُرداد
و سراسیمه درون یخِ تال
|
|
|
|
|
یک شهر صدای دهل از دور شنیدند
من نایِ نیِ پُر غم آواز تو بودم
|
|
|
|
|
در بهار دیدار، دشت تن ات را ، گل به گل می بوسم
|
|
|
|
|
_خنده خیلی قشنگه؛
وقتی رو لب های تو باشه...
|
|
|
|
|
می زند به پیراهنش
عطر بهار را
معشوقه ی زمستان
شکوفا می شود
طبیعت ؛
می خندد
همانندِِ نوزادی
|
|
|
|
|
بوی باران
بوی باران می دهد صحرا و دشت و کوهسار
بوی عطر رازقی پیچیده اندر مرغزار
|
|
|
|
|
پونهٔ خشکیده جویبار میخواهد چکار؟
|
|
|
|
|
فکر تو...
در سرم فکر تو بود.
که مرا خوابم برد.
و تو پیدایت شد.
مثل ان لحظه اول که نگاهت ک
|
|
|
|
|
پیِ بیراهه به راه افتادم...
|
|
|
|
|
و انگاه که من دل را سپردم دست یاری ...
|
|
|
|
|
روزنه باز شد!
نور آمد!
و ...
|
|
|
|
|
از قضاوتهای های بیجا از زمان رنجیده ایم
از تمام رعد های آسمان رنجیده ایم
|
|
|
|
|
روحم فانی نیست اما ،
شاید روزی فان شود
|
|
|
|
|
شعر تویی چشم و چراغ بهار
کشتهٔ گمگشتهٔ قایقسوار
شعر بلندی تو به بالای روز
شمع شبی، شعلهور و غر
|
|
|
|
|
خواب دیدم که باغ پاییزی خواب سبز بهار را میدید...
|
|
|
|
|
قاصدک بیآشیان
دمی بیاسای و
لحظهای
پرواز کن
حجاب کهنه شب را
از سر خود
باز کن
این بغض کهنه
|
|
|
|
|
در آن یلدای محزونی که رنگ شام آخر داشت
نمیدانم که توفان زمستانی چه در سر داشت...
|
|
|
|
|
مگر نه موسی را گفتی آن شبان بگذار
که هر چه خواست بگوید، که امتنان من است
|
|
|
|
|
شعری...
با تشبیه لبانش به چشمه بهشتی
|
|
|
|
|
تو برای دیدن خود
به نگاه من نظر کن
که مثال دیدن تو
نه کسی نه هر نگاهی
تو به جمع تیره روزان
به
|
|
|
|
|
گردید عیان در بدن مرتضی خدا
پس اتحاد آخرت عشق و عاشقیست...
امین زمانیان
|
|
|
|
|
زیباییِ آشکار یعنی خود تو
|
|
|
|
|
مفهومی جز
مرگ تدریجی
ندارد.
|
|
|
|
|
گفتم ای سلطانِ مه رویان بده پیغامِ دل
گفت با ذِکرِ خدا تنها شود آرام دل
|
|
|
|
|
طبع من در وصف دلبر دُر فشانی می کند
|
|
|
|
|
جفت چشم به راه تا داری...
|
|
|
|
|
من مانده ام تنهای سرگردان عشق آواره ی پس کوچه ی رندان عشق
گفتم وفا کن نکردی بی
|
|
|
|
|
من همانم که دلم را به تو آسان دادم
|
|
|
|
|
دلا عیدست ولی خوشحال نیستم...
|
|
|
|
|
برسد روزی سر به دامانت گذارم بشود ورد زبانم یار جانو جان یارم
|
|
|
|
|
چندسالی ،
دنیا گرچه سیاه سفید شده بود و بی حرف ،
اما طنزی تلخ ،
لبخند به لبش آورْد ،
به کوششِ چا
|
|
|
|
|
ماه صیام امد بوی مودت حضرت نور
صدای بلند از رواق قامت حضرت نور
بر بوی دل افروز سردار نور سلام
ب
|
|
|
|
|
شرطِ آزادی از این زندانِ تن ، سرگشتگی ست ..
|
|
|
|
|
فریاد اگر ز زورق عشقت برون شوم
|
|
|
|
|
مرا بردی به سوی باد و توفان
به دشتِ لحظههای تلخِ بحران
شدم زخمی به تیغِ نامرادی
...
|
|
|
|
|
...تا سزاوار همه بودن شدم
از ظهورم لایق دیدن شدم
|
|
|
|
|
رها کن این غم و اندوه را و حاشا کن
رها شو از خود و دل را ز غم مبرا کن
رها کن این غم و اندوه و تل
|
|
|
|
|
گیسوانش را چه زیبا کرده ای!
|
|
|
|
|
طراحِ چرخ، حادثه تصویر میکند
|
|
|
|
|
🌹چون برگ و گلبرگ در بهار داری طراوت🌹
🌹مانند سرو بوستان داری تو قامت🌹
|
|
|
|
|
بس معصوم است اندوهی که جامه دلسوزی میپوشاند بر تن لخت و زخم خورده یک حسرت...
|
|
|
|
|
در میان خلوت شب های تاریک دلم
عطر آن معشوقه ام مستانه غوغا می کند
|
|
|
|
|
شعری کودکانه در وصف عید نوروز و عیدی گرفتن
|
|
|
|
|
من هتکة بیجای تو را سر نکنم
هرمانم و من فکر تو را در نکنم
این گلرخ مهپارة ما ماه مرا
نادیده گرفت
|
|
|
|
|
چه روزگار عجیبی است
کسی به فکر کسی نیست !
چه عصر غم انگیزی است
کسی به فکر کسی نیست !
چرا زم
|
|
|
|
|
من برای دیدن و بوسیدن و لمس ضریح
پابرهنه سمت شهر شاه ایمان میروم
|
|
|
|
|
ای ساقی صبوحی، ما تشنه ی شرابیم
هوشی به سر نداریم، ما عاشق صفاییم
|
|
|
|
|
یار آمد و از آمدنش شادم من
|
|
|
|
|
منشورِ او تَبَر، من خام و بی خبر
او ریشه می زند، من جار با خطر
در بام و بومِ شب، او می کشد هنر
من
|
|
|
|
|
کاش بریزید شبی ماه غزل بر زمین...
|
|
|
|
|
داره کم کم بوی سبزه ها میاد
داره کم کم بوی سنبلا میاد
داره کم کم رخ زیبای بهار
از میان کوه پر ز ب
|
|
|
|
|
امروزه به دایناسور
دایی ناسِر می گویند
|
|
|
|
|
ببین آن کُردِ ایلامی که خون کرده دل مارا
مرا برده چو دیوانه به رویای تماشارا
|
|
|
|
|
یارماجانسرناموسحَرَمدادوبرفت
|
|
|
|
|
غزل هوار می کشد ، ترانه جار می زند
جنون به اوج ميرسد، خيال شيهه مي كشد
|
|
|
مجموع ۱۲۳۹۸۰ پست فعال در ۱۵۵۰ صفحه |