دوشنبه ۱۴ خرداد
|
|
حضور قبلی در این وجود، دگر وجود ندارد
هر چه بگویم نگویم ،هیچ فرقی ندارد
دل محو قمری به بلبل ربطی ن
|
|
|
|
|
قلبت دارایی من شد ، دستانت آرامشم ...
|
|
|
|
|
دوشموشم گوزلردن آما سن گوزوم سن ای گوزل
|
|
|
|
|
ای خالق هر چه هست به حسن تدبیر
|
|
|
|
|
هدف از این همه لشکرکشی، سرودن توست
|
|
|
|
|
اگر در تاب بازی ها
دو دل هستی که برگردی
|
|
|
|
|
سرم گرم زل بود
نگاهم دفتر ضرب المثل بود
دلم با تو سرم گرم غزل بود
خوشاآن روزگاران رهایی
که ط
|
|
|
|
|
جدا کن سینه از گِل ها رها شو ...
|
|
|
|
|
بدون عشق دنیای پر از پیچ
فقط هیچ است و هیچ است و فقط هیچ
|
|
|
|
|
وقتی نمی بینم تو را حالم پریشان می شود
دنیا برایم هر نفس، تاریک و زندان می شود
|
|
|
|
|
بنام او که کرد ایجاد عالم
ز بهر آدم و اولاد آدم
امروز را شاید نتوان در قالب واژگان به توصیف
|
|
|
|
|
هستی که به من دادی پایان تویی
|
|
|
|
|
خاطرم آزرده و
زندگی مثل مجلس ترحیم است
با قلبی آکنده از غم
باخدا حرف می زنم
اما یوسف اقبال من
|
|
|
|
|
بوداهای سبز را شکستم
و به دنبال دالایی لاما از کوه
...
|
|
|
|
|
امسال یکی یا دو سه فیروز رسد
اخبار ز جنگی که جگرسوز رسد
اوکراین و چچن، اویغور و افغان و بلا
حاجی
|
|
|
|
|
راهی به بیت الخرام عشق نیست
جز سکوی پرواز خویشتن تان
|
|
|
|
|
از پشت بستی ماه من! دست پری ها را
دیوانه کرده موج مویت روسری ها را
|
|
|
|
|
ای خدا..فلسفی . اجتماعی
دلخسته را یاری بکن ای یاور و ای یار ما
دستی بگیر و سوی ما با مهر و عشق خود
|
|
|
|
|
کوهساران سبز و زیبا از درخت
نوبهاران گشته پیدا از درخت
|
|
|
|
|
در این جهان که نشد باتو همسفر بشوم
درآن جهان بده قدری تو آب و دانه مرا
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
اکنون فصل خزیدن من است
و فصل خواب تمام انسانها
|
|
|
|
|
سر به هوا بود دلم که آن هوا مال تو بود
|
|
|
|
|
ای سر باز برای تجاوز چکمه پوشیده ای
به جای اینکه برای نجات گرسنه گان و ستم دیده گان بوده ای
|
|
|
|
|
مد نگاهت
******
غم انگیزترین است
جزر اقیانوس چشمانم
می شوی دور
فرسنگ ها
ماه من
....
*******
|
|
|
|
|
هر بار می خواهم که در یادم نباشی
عکس تو می آید به چشمم می نشیند
یک آسمان دلتنگ می شم
|
|
|
|
|
کسی هست
یکی هست
تو قلبم
تا براش بنویسم
|
|
|
|
|
کوچه تاریک و هوا سرد کمی وقتی رفت...
|
|
|
|
|
خدا کند که از این آستان جدا نشوم
|
|
|
|
|
هرنوشته ایی نیازبه تائیدماندارد
گاه میخوانیم تافقط بتوانیم ذره ایی حالِ یک خیالپرداز را درک کنیم
ت
|
|
|
|
|
زندگی در پیش چشمم، چون سرابی ایخدا
|
|
|
|
|
جهان جای شگفتی هاست باور کن
|
|
|
|
|
تمام عمر خویش را چنان تباه کرده ام
که خود فقط نخواهمش دمی به بازدم رسد
نه قلب عاشقی تپد برای قلب
|
|
|
|
|
عدالت واژه ای عامه پسند است
|
|
|
|
|
ای نگار یگانۀ قلبم
رونق هستی به خانۀ قلبم
اوج احساس شاعرانۀ من
مطلع هر ترانۀ قلبم
بس عطیمی که
|
|
|
|
|
بیگانه یار یا خویش دیوانه میبینم
|
|
|
|
|
خوشه های زرد وطلایی گندم
چه نمایی دارد
زیر تابش خورشید
وانوار زرین وطلایی رنگش !
|
|
|
|
|
بهارانه ۲
چیزی دگر نمانده به سر فصل نو بهار
راهی دگر نمانده به سر منزل قرار
با هر نفس که می ر
|
|
|
|
|
نگاه کن که ماه آسمان نشسته آه می کشد
|
|
|
|
|
مگر نه این است که یوسف صدیق با آن همه مکر و کید زنان مصری چه سان محکم و استوار بر نفس خود
وشیطان
|
|
|
|
|
کاش این گریه ها را تمام میکردی
انگار خمپاره ای به من خورده
|
|
|
|
|
بیـا بهـــار دلــم گــرفت
|
|
|
|
|
باورش سخت است ولی این اتفاق افتاده است؛
نقطه آغاز درد از یک "پیام ساده"است!
ع.موسوی
|
|
|
|
|
قرارِمان بهار بود
فصلِ شکوفه هایِ گیلاس
پس چرا با برفِ زمستان آمدی؟
نگو که قرار است
بهارم را تلخ
|
|
|
|
|
ای علی خلیفة الله
تو صحیفه ای به الله
|
|
|
|
|
دیگر برای داشتنت عاجزم رفیق
دارم گلایه ها به خدا از خدای تو
امین احمدی
|
|
|
|
|
مراد
جوانی که حالا پیر شده است
|
|
|
|
|
"نمی فهمی"
به ساحل خو شدی با آنکه دریا را نمی فهمی
کنار ساحلی آرام و صحرا را نمی فهمی
نزن آ
|
|
|
|
|
بیگُنَه باز مرا یوسف چاهت کردی
|
|
|
|
|
1
ردّ پای دانشگاه تا خانه کشیده میشود
امان
امان از دختران هوش
|
|
|
|
|
ای رخت روشنگر راز جهان
ای رهت هستی زده بر این و آن
ناز کم کن راه را پر نور کن
چشم دشمن از ره م
|
|
|
|
|
يارب ترحّمــي كُن من از تو بـر نــگردم
وين جسم وجان خود را صرف ره توكردم
يارب تو
|
|
|
|
|
امشب در کاری ام که ،
تو به دستم دادی
آبِ توبه ، تو به دستم دادی
|
|
|
|
|
روی بخار شیشه عکس دل کشیدم
کنج اتاق کوچکی که سرد و تار است
|
|
|
|
|
عشقت
در نهانخانه جانم
آتشی افروخته
|
|
|
|
|
اسیردربیراهه ایی که ختم میشودبه ناکجاآباد...
|
|
|
|
|
عاشقان موسم سرود آمد
فصل آواز و بانگ رود آمد
|
|
|
|
|
مهرش به دلم آمد و داغان شده ام
با تیر نگاهش زد و نالان شده ام
از تیر به مهری که چو آبان شده بود
م
|
|
|
|
|
چشم بر دنیا گشوده ، ملجَاءِ هر دو جهان _نورِ چشمانِ بتول و، هم امیرِ مؤمنان
|
|
|
|
|
پنج شعر سپید کوتاه (هاشور) ۱
|
|
|
|
|
یکی عاشق یکی معشوق پسندند
|
|
|
|
|
جزو اولین اشعارم است عاشقانه و عرفانی است
|
|
|
مجموع ۱۲۴۵۰۷ پست فعال در ۱۵۵۷ صفحه |