جمعه ۱۱ آبان
فاصله شعری از
از دفتر غربت موهوم نوع شعر
ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۹ ۱۱:۱۵ شماره ثبت ۶۲۷
بازدید : ۱۰۸۵ | نظرات : ۶
|
|
پوشِ ژنده، دامن چرکین به دندان، فکرش گویی رفته بود جایی که فرسنگ ها از او داشت فاصله! بودِ آویزان لبانش از غبارِ بی کَسی، زلفش از غربت آب و یورش ،ریم، گشته بود زندانی ی ژولیدگی، باد دشت یأس به نوبت برگه ی آزادی ی هر تارِ زلفش را نسیم آسا و آرام زوزه می کرد، کودک از یک گربه سانی خال دار هول کرد زد به زیر وای و داد و دَوَان آمد و پنهان شد به زیر لایی از یک لاقبایم!؟ گفتمش: آرام باش! این گربه دیگر مُنقَرِض گردیده ست!؟ نه، نترس! او کودکی پوستینه پوش است!...؟
اما او پرسید عمو یک لاقبا، انقراض هم خوردنی است!...؟ ....... پژواره
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.