با یاد تو کابوس شد خواب خوش وقت سحر
یادت چنان دردی است که می را کند او بی اثر
از بس دروغین ریختی اشکت به زیر سرو ها
از اشک تمساح تو شد سرو رشیدی بی ثمر
بی شک ز حسد خود کنی گل های قلبم را لگد
تا از برای پیشکش ، تقدیم کنم عقد از گهر
پرواز کردی ماه من بالای آن کوه و کمر
تا چون پلنگی بپّرم از شاخ و برگان تا قمر
آنجا که نزدیکت شدم رفتی کجا ؟ در پشت ابر ؟
تا من بیفتم بر زمین حالت شود بس خوب تر
چون کرم ، من بر دور خود زندانی از غم می تنم
فکر پریدن داشتم با تو شرار بی خطر
تا اینکه آخر سوختم چون مرگ کرم از اشک شمع
کوتاه بودش عمر من آن هم بدادم من هدر
دست از سرم بردار ای بانوی رویاهای من
با غمزه ی چشمان تو احساس کردش دل خطر
از چیست که جادوی تو با اینکه رو شد باز هم
هی می فریبد قلب را با یک نگاه و یک نظر
وقتی لبانت میخورد بر هم جلوی چشم من
گویی که می آید برون از کام تو مشتی شکر
این عشق چون آدم شود فردی در این عالم شود
قلبم پر از ماتم شود بعد از سخن با این بشر
با این همه خالی بود قلب «احد» از عشق تو
چون که ندارد قلب من طاقت برای این ضرر
زیبا وبامحتوا بود
بزرگوار وعزیز
درودتان باد