چهارشنبه ۱۹ ارديبهشت
|
|
چو شمع سوزانم
عمرم چو شمع ایست
|
|
|
|
|
زار میزند هر شب مرا،این دل
سوی چه میگردی ای دل؟
این همه زیبا روی در کنارت
پریشان که هستی ای دل؟
|
|
|
|
|
باتو من هم چون بهار سبزو زیبا می شوم
چون درخت باغ فروردین شکوفا می شوم
درخیالستان خود من باتو دارم
|
|
|
|
|
ساقی مباد میخانه ات بی باده و لعلِ روان
هرگز مبادا خُمره ات خالی ز خَمرِ ارغوان
|
|
|
|
|
افســوس که عــالم همـــه را آب گرفتـــه
این عالمیـــان را همــگی خـواب گرفتــــه
|
|
|
|
|
من و تو
هر دو با هم
خفتیم و باز
من به بیداری و تو
به خواب ناز
|
|
|
|
|
... آن گردن کلفت، گفتم پس چکاره است؟
|
|
|
|
|
باران می بارد
گونه های زمین خیس است
از گریه ی آسمان
و هوا پر شده از
بوی خاک باران خورده..
|
|
|
|
|
فَلَک افتاد در این باغ پُر از گل برگِ شقایق..
|
|
|
|
|
شبنم رویت پریش احوال میدارد مرا
خنده زیرلبت رقص شعف دارد مرا
وصل لیلی چون عسل شیرین بود
اشک چشمم
|
|
|
|
|
آمدش روباه دُزدِ ناقلا
در ره مرغان که گیرد جوجه را
|
|
|
|
|
هرگز نمیمیری تا در دل ما هستی
|
|
|
|
|
مه باغبان بی گلم /اوارگی بی محفلم،
کنج قفس بی حاصلم/گیانا دل افکارتونم/
مجنون بی لیلا منم،
|
|
|
|
|
دوبیتی تحت عنوان عطر اخلاق
چه زیبا!عشق را مصداق بودن
به نیکی، شهره ی آفاق بودن
به بستان محبت،
|
|
|
|
|
تو كه از دوريـَت ،كردي كبابم
زِ فيض و لطف2،كي كامي بـيابم
تو كه آزار دستت،سود ب
|
|
|
|
|
سحر بخیز تجدید وضو کن
به آب توبه خود را شستشو کن
اگر خواهی شوی پاک از پلیدی
به درگاه خدای خویش
|
|
|
|
|
من به او دل دادمو دلدار خوبی او نبود
خوب بودم من ولی این پاسخ خوبی نبود
|
|
|
|
|
دلم میخواد تو رویاهام یه بار بیای ببینمت
بیام کنارت بشینم مث یه گل بچینمت
|
|
|
|
|
کودکی بودم میانِ روستا... یادش بخیر!
|
|
|
|
|
در این هوای بی هوا نمی شود نفس کشید
نمی شود نشان وخط برای هیچ کس کشید
|
|
|
|
|
یا محمد بر جهان تسکین تویی
برترین موجود مهر آگین تویی
نور حق تابیده بر سیمای تو
کهکشان آویزه یِ ش
|
|
|
|
|
بود کلافه ، خالقی از دست خود خلق چرا پس هر چه کردم بس نشد
|
|
|
|
|
شدند ساقی و بانوی آب چشم به چشم
|
|
|
|
|
قلم را از ازل منظوم بودست
|
|
|
|
|
شیوه ی افسون تو تلفیق نو با کهنه است ...
|
|
|
|
|
بسمه تعالی
ای قَفَس ، با تو به دنبالِ نَفَس می گردم
در زمستان ، پِیِ خورشیدِ هَوَس می گردم
پی
|
|
|
|
|
منم آن پیچک دلخون که به امید وصال
میخزد بر تن تبدار گل نسترنی،
که خودش تاب ندارد ز غم نرگس ها...
|
|
|
|
|
مرغ دلم پرکشید سوی هوای وصال
|
|
|
|
|
میخورم باده خدا یارِ من است.
لیلی در پرده نگهدارِ من است.
می کشم نعره که عاشق شده ام.
لشکرِ
|
|
|
|
|
خزان در برگهایم
زردم،زررد
اشک ققنوس هم ببارد
سبز نخواهم شد
|
|
|
|
|
لعنت به دل و دلبر
لعنت به دو چشمت یار
نفریـــــن به تو و عشقت
در محفل مستانه
|
|
|
|
|
برای تو امشب
غزلی سرودم
از جادوی سیاه چشمانت
و عطر نگاهت
در شب هایی دور
و رویاهایی نزدیک...
|
|
|
|
|
از حرفِ حق، تلخ گشته ام، همچون شرنگِ، بر ناکسان
|
|
|
|
|
ای کاش خدابودم تادل بی وفایان را پرازمهرو وفا میکردم.
|
|
|
|
|
روی نگاران خوش است و موی تو خوشتر
مستی شاهانه از سبوی تو خوشتر
|
|
|
|
|
شوخ چَشمی با دو اَبروی کَمان
راه را بَر بَست بَر ما آنچنان
|
|
|
|
|
عبوری نیست
سایههای زمینی را
شکست طنین همهی همهمههاست
|
|
|
|
|
هفده ربیع2 آمد ، لطف حق يقين آمد
رهبری به این امـت ، ختم مرسلین
|
|
|
|
|
گنه کردیم بی مقدار
ولی هرروز خوشحالیم و می خندیم
ولی شادیم و آسوده
|
|
|
|
|
ما به جز کویش ز هر در رانده ایم
|
|
|
|
|
شده لبریز سخن باشی ، واژه نیابی جز هیچ؟
|
|
|
|
|
دست در دست و قدم در قدم و راه به راه
راه و چاهم, غزلم هم به فدایت ای یار
|
|
|
|
|
مرا دنیاست زندانی
مرا دنیاست زندانی به دستم دستبند این جا
نمی دانم چه چیزی کرده ما را پایبند این ج
|
|
|
|
|
ای سفر کرده از آغوش وطن
مهر تو هست در این خانه ی ما...
|
|
|
|
|
بزار همه ببینن این دل گرفتار توست
|
|
|
|
|
بیگانه ترینم ز دی ، افسانه ام بود
|
|
|
|
|
لبخند که می زنی
بهار می آید
شکوفه ها شکوفا می شوند
انار گونه هایت چیدنی !.
|
|
|
|
|
تهران شده تزئین به بقالی ها...
|
|
|
|
|
از تو گفتن در انجمن خوب است
در خوشایند تو سخن خوب است
|
|
|
|
|
زندگی به من آموخت
که با هر دستی بدی،با همون دست میخوری پس گردنی.
له میشی زیر پایی که به نجاست کشید
|
|
|
|
|
پاییز,همانند بهار عاشقان است
|
|
|
|
|
تا زمین وآسمانت آسمانی دیگر است
|
|
|
|
|
یادم باشد
از پنجره ها تقدیر کنم ....
|
|
|
|
|
عمری به در دوست شکایت ز غم هجر
افسوس ندانی که خود آن چهره نقابی
|
|
|
|
|
در میان جمله صیادان این شهر شهرتی یافتم
بس که من در طلب چشم غزالی غزلی ساختم
|
|
|
|
|
عید مولود محمد(ص) عیدیـَس ، فرخندگی
عید مولودش بیامد ، زنده تـر شد زندگی
|
|
|
|
|
طلسم جادوی چشمانت
چند ساله است!؟
|
|
|
|
|
دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی...
|
|
|
|
|
چهره های آشنا ،قَلبهای بی وفا
جسم یَخ بَسته ،مثالِ یک رُباط
|
|
|
|
|
میتوان
همچو شمیم گل یاس
در شبی مهتابی
بر دل خسته دلان
مرهم تنهایی بود
|
|
|
|
|
زاهدا زخمی نکن با خنجر تیزی که داری
با چنین نیش زبان فتنهانگیزی که داری
|
|
|
|
|
بارون و عشقه ،چشمات درشته
وقتی نگام میکنی لبات بهم میخنده
بارون و عشقه ،چشمات درشته
وقتی نگام میک
|
|
|
|
|
میلاد پیامبر اسلام حضرت محمد ص
|
|
|
|
|
ای شب بارانی کاشکی در تلخی نگاهت
دوستی و عشق و وفا می دیدم
چشم های بسته را زیر چتری بارانی، خیس می
|
|
|
|
|
و زمستان که مرا خوب شناخت
که چه بی رحم تن برکه شکافت
.
|
|
|
|
|
گرچه ساده بود دل بستن...
|
|
|
مجموع ۱۲۳۹۲۴ پست فعال در ۱۵۵۰ صفحه |