يکشنبه ۲۷ خرداد
|
|
کنارم بودی و دیدی
در اغوشت یه بیمارم
|
|
|
|
|
شب وتنهایی وباد وهجوم درد ، بامن باش
میان بهت دیوار و خزان سرد با من باش
لبم خشکیده
|
|
|
|
|
حرف هایت ...
خنجری بود در قلبم...
|
|
|
|
|
ازنسل گوزن های سوخته
گورستان ماشین های معدوم
قلقل دریا ونمکزار
ماراتن مردی ...
|
|
|
|
|
شعری از:خالدبایزیدی(دلیر)
«یاغی»
اگرخانه ی خداوند
روی زمین بود
انسان.بی گمان
در وپنجر
|
|
|
|
|
شراره زد آتشی بس
اندر وجودت
|
|
|
|
|
سال ها در فراق دوسـت
نظم دلم بسیار شکست
این گونه ست آشفتگی های خیالم
کــــه به زبان شعر است
|
|
|
|
|
جهان من
ازآن سیبی که حوا خورد/هوس دارد دلم امشب
که بیرون شم از این زندان/بسوزم تا به کی در
|
|
|
|
|
فصل سرماست و باید که از اینجا بروم
ای رفقا
برف آمد
جاده یخبندان است
|
|
|
|
|
صدای پای آفتاب در آستانۀ غروب ، ترانه ای خاموش میشد ...
|
|
|
|
|
رویای من
سفر از کوچه های پاییزی
وگذر از صحرای زمستان است
|
|
|
|
|
لالا لالا لالالالا لالایی گل نازم بگو امشب کجایی
|
|
|
|
|
غزل می تازد امشب هم،به کاغذهای پوشالی
منظم میدود واژه،میان دفتر خالی
|
|
|
|
|
عشق موازی
در هندسه ی عشق تو ای خط موازی
هر گز نرسیدم به سر انجام نیازی
صد گوشه در
|
|
|
|
|
تو ! مقصدم بودی....
ولی من !
... با تو شروع کردم ، .....
|
|
|
|
|
صدای سردی قرن است صدای زوزه زخم زبانی زرد صدای خنجر یک مرد ... صدایی نیست
|
|
|
|
|
پنجره به روی پائیز باز شد
خزان سوار بر بال باد
به هم اغوشی چشمانم آمد
عطر دل انگیز برگ
|
|
|
|
|
با تو به اوج می رسم، نجمه ی آسمانیم
بوسه به دامنت زنم ،ای دلربای فانیم
|
|
|
|
|
پاييز رنگ رنگ
هواي چشمانت را تازه ميكند
و دلت به هزار رنگ
دلواپس روزهايي است
كه خواهد آ
|
|
|
|
|
امشب دوباره دیده ام بر آسمان گریان شده
شعر و غزل های دلم ستاره باران ها شده
در این شب پر سوز
|
|
|
|
|
حالا نگران باغم
که باد را
ب
|
|
|
|
|
بهارم را درآرزوهای پوشالی گم کردم وسهمم پایزی شد برگ ریزان
|
|
|
|
|
ﺗﻘﺪﻳﻢ ﺑﻪ اعضای خوب شعرناب
|
|
|
|
|
روزمجهول من وُ خنده ی شب
زیرفریاد نفسهای اتاق
|
|
|
|
|
مهم این است:
"لذت پرواز را
به گور نخواهی برد"
|
|
|
|
|
می شود خورشید را هم بوسه زد
|
|
|
|
|
بیا ازسرازیری فکرهم
سربخوریم
|
|
|
|
|
به نام او که روشنی بخش جان است
حالم خوب است
در حد عالی
اینجا هوا صد درجه بالای قاطی است
|
|
|
|
|
برگ می ریزد با وزش باد پاییزی ، نه هر بادی...آیدین...
|
|
|
|
|
عید قربان است و قربانی شدن////
شاهد احساس عرفانی شدن
|
|
|
|
|
نیم انسان
درجوانی مبتلای درد بی درمان شدم
|
|
|
|
|
کدامین نژاده ازناجی مسلکان گواراندیش
می توانند ،
این نسل ِ سست واژه گان را
ازمخمصه ی پو
|
|
|
|
|
و میان حرف های مادر بزرگ ....
|
|
|
|
|
مرا به خلوت آیینه ها ببر امشب
بگیر دست مرا تا خدا ببر امشب
|
|
|
|
|
ديريان كافرم خواندند
ترساي خروج كرده از دين را
|
|
|
|
|
شعری از:خالدبایزیدی(دلیر)
«سرانجام»
سرانجام روزی
دنیای فانی را
ترک می گوئیم
وهمه عالم
|
|
|
|
|
از دیروز که قلبم تو را تبعید کرد، ...
|
|
|
|
|
با سلام بر اساتید عزیزم :آیا شود که گوشه چشمی به ما کنید....
|
|
|
|
|
نگاه کن لحظه ی سرد است در این دریای بی همتا
|
|
|
|
|
یارب توراه شب رابرعاشقان نبندی....
|
|
|
|
|
یا رب به لطفت بخشا گناهم درگاه پاکت من روسیاهم
کردم گنه من امروز و هر روز
|
|
|
|
|
چای دیگری می ریزم برایت
تا سرد نشده برگرد.
|
|
|
|
|
فکرم نمایان می شود-در ذهن باد و اشک ابر
|
|
|
|
|
شب،حسابم را الک کردم،
برق از سه فازم پرید!
|
|
|
|
|
ای که روحِ کدرت می تازد
به جهانی که در آن مرگ تعارف کردند
|
|
|
|
|
گیج شده ام
درست مثل پرنده ای که در من است
و بال های بلندش
از ارتفاع ترس شکس
|
|
|
|
|
شعر م
از اصل خطاست!
حرف ها ی نگفته، تمامش معناست
شکسته
|
|
|
|
|
هرچه من ميكشم ازدست دلست و رخ دوست
هر كسی هر چه كشد نيز همين قصّۀ اوست
تا درين شهر دلی باشد
|
|
|
|
|
سکوت ،قافیه ی ابیات زندگی ما نیست
فریادها در دل داریم ولی
...
|
|
|
|
|
تو رفتی
من این گوشه کنار دفتر شعر
کمی اونورترم یک قاب خالی
چشاتو من دیگه اینجا ندارم
|
|
|
|
|
دلآرامی ز دیوانه محال است/
دلآرامم ز آرام
|
|
|
|
|
ما که رفتیم و گذشتیم...
از این کوچه سفر کرده و در راه دگر پای به خدمت بگرفتیم.
|
|
|
|
|
در نگاه بادها ی سرد و خشک چمن سرسبزی ست
|
|
|
|
|
در پی هر کنشی
هیچ واکنشی نیست!
وقتی چرخش ایام
|
|
|
|
|
هرروز می نشینیم با پای اتفاقی
شاید گذر نمایی یک جای اتفاقی
|
|
|
|
|
علم و ادب آموز ، بهای تو در این است
|
|
|
|
|
گاهی که دور میشوم از خودم
آرام و در سکوت
گریه میکنم
وقتی که آتشی زبانه میکشد به جنگل بلوط
با کاسه ای ز آب روانه میشوم
|
|
|
|
|
بوم نقاشی من
روزگار من و ماست
روزگاری پر رنگ
|
|
|
|
|
آسمان به زمین بوسه میزد
وقتی که تو
عریان در آغوش مرگ بودی
|
|
|
|
|
الا بذكر الله تطمئن القلوب
|
|
|
|
|
بازم ردشو ازاین کوچه
بذار عطرت بپبچه توش
حسودی می کنم وقتی
تورو میگیره تو آغوش
|
|
|
|
|
عید قربان میرسد یار لب خندان میرسد کینه ها کنار و یک صبح فروزان میرسد
|
|
|
|
|
وجودم پر فریاد-تو بیا بامن تو
|
|
|
|
|
وقتی که یک واژه چنان در سرت می شکند
که تو میمانی و همهمۀ مبهم ذهن
تکه های همان یک واژه است
|
|
|
|
|
ای گل اگر توباشی هرروز برسرمن
از جوشها نیفتد اصلن سماور من
آبگوشتها مهیا هرروز توی
|
|
|
|
|
یه نیم نگاهی هم بینداز به شعر ما!
|
|
|
|
|
هر کس و ناکس وبد بخت وگرفتار شود دوست؛
کند خرد و شود کار به پتکی که کند خارو ذلیل و همه بیمار
|
|
|
|
|
سراسر گرگه این شهرو نشونی از یه آهو نیست
|
|
|
مجموع ۱۲۴۷۸۹ پست فعال در ۱۵۶۰ صفحه |