محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
شنبه 12 خرداد 1403
25 ذو القعدة 1445
Saturday 1 Jun 2024
مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خظ قرمز ماست. اری اینجاسایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..
شنبه ۱۲ خرداد
آمدم تا به هوای عشقت عادت بکنم
امشب
دلتنگی ام
بوی نم گرفته
و من
همینجا
زیر نور چراغ های
این شهر
میمانم
تا خشک شوم.
نمیخو
آن کس است یارِ من و یارِ تو و یارِ همه
که بصیر است و سمیع بر دل و افکارِ همه
چون رسیدند جایگاهی چشمه ای بودش غدیر
خُم غدیری را ، کنی یادی ، از آن دوران ها
کردیم از این سرای ویرانه عبور
پای من و تو رسیده اینک لب گور. ..
فاطی لوس
چقدر تو هستی واسم لوس
وای چقدر خودتو میکنی لوس
ناز میکنی ، فاطی لوس
عشق منه س
نمیدونی
انتظار سخت است
در غياب تو
همه يِ خانهِ پراز غم شده است
وقتي از كوچهِ دل
مي گ
ملالی نیست گر دشمن به من تیری رها سازد
پایان تو، پایان من، گور است
در قصه ها، بهرام را دیدی؟
من پر از افکار و سخن بودم
از من فقط اندام
از کدامین بهار آمده ای
...
پیچیده بین میدان، هوهوی ذوالفقارت.
برپا نموده طوفان، هوهوی ذوالفقارت.
کاسه ی صبر
گفته بودم که حال من خوش نیست،تا بهارم شبیه پاییز است
خانه ویران روزگار منم،چه نیازی به
بر کویر خشک ما هم می زند یک روز باران غم مخور
داستان قفس نقاشی،
نقش آن کهنه طنابی است،
که می پیچد و می پیچاند
من محبوس ترین را،
به خیال رخ تو.
تو، برای من، یک جهان وطنی
آوار میشه رو سرم واژه
گاهی شبا خواب از سرم میره...
هیچ عاشقی عمق نگاهت را ندید
تو می روی و
روزگارِ من
به کنجِ یک قفس
کشانده می شود
بیا به رسمِ یک سکوت
برای ماندنِ ستاره ها
«چرخ و فلک»
صدای دلنشین چرخها
چرت ظهر مرداد
را به فلک میگیرد
تمام خوشحالی ام را
در مشتم گره م
من نه امشب مستِ می کز لعلِ لب بوسیده ام
سر به زلفِ دلبرم از مُشکِ او بوییده ام
هم صدا، آشنا شویم در یڪ نقاب
unknown of dream
Controlling of each program
My universal is love ,become
when you say me yeah
بخون دل برای نازنینم نویسم نامه با حال حزینم
ساقی امشب دلِ ما غمخانه است
با یک اشاره خانه ی من را خراب کرد
گیتی_رسائی
غــدیر خم ترا منزلگهِ دلدار می بینم
عشق مولا در دلم از کودکی مأوا گرفت
مادرم خود را کنیز حضرت زهرا(س) گرفت
پیله خود را بشکن باز کن
بعد که پروانه شدی ناز کن
در غدیرِ خم امامت با علی(ع) آغاز شد.
از های هو ی خسته شد و سالها تفنگ
غمگین نشسته گوشه ی ایوان ما تفنگ .
،
افتاده دیگر از تب و ت
تو رفتی کار من شد لعنت تقدیرِ افتاده
که من در سوی دیگر ، رو به رویت گیر افتاده
.
میان قهوه خورد
تو شیرینی نمک شورت نمیکه...
در حسرتم که همه بهانه ها رفتند...
علی ای ظهور ذاتت شب قدر کبریائی
زجلال کعبه دیدم که تو جلوه خدائی
نه طلوع تو هویدانه غروب تو آشکا
یک زن درون آینه بر اخم خود خندید
وقتی که احوال دلش را از خودش پرسید
اسوه یِ مردان علی(ع)،تصویرِ ایمان مرتضی ست
آشنا با راهِ حق ،در خطِّ قرآن مرتضی ست
می برد بردو
همیشه با تو دلم میل نوبهاران داشت
هوای پرسه زدن با تو زیر باران داست
افسونِ دل و جانِ گرفتارِ خودت باش
افسونگرِ عمرِ سیه تارِ خودت باش
از چه یار بی وفا چشم انتظارم کرده است
ساقی امشب پیکِ دلدار آمده
به چشم منتظر خیره بر درم لعنت...
باور کن ای دوست!
دست نهاده بر لب یعنی
پای فشرده بر دل ...
فریاد؛ که از دل بجز آوار نمانده
با اینکهدلم ارگ تکان خوردهی بم نیست
⬜⬜⬜⬜⬜⬜⬜⬜
رنگ، از روی بچه ها رفته
مهربانی از این فضا رفته
کفر باشد، ولی خدا رفته
زن نباشد چنین شود خانه!
تا رگهای خیالیت را بسوزاند
آمدمت که دل کَنم، از توُ از خیال تو
نیست مرا قرار تو،وقت وداع نظرکنی
خنده را بر روی لب هایم میسر ساختی
قلبم شکست و دلم باز تنگ شد نیامدی ...
..
گیرم از صاعقهی چشم تو دربردم جان
تیرِ تارِ مو و ابروی کمان را چکنم
تو ای عشقم کجا رفتی چشام دنباله رویاته
ازون ساعت که تو رفتی دلم هر لحظه باهاته
فقط عطر تنت بازم
کهکشان آویزه ای بر سینه ی دریای اوست
آسمان سر در خَم رخسار بی همتای اوست
ذولفقار و پنجه ی شیر افکن
سالها بر سر تو بین من و دل جنگ است
من گریزان ز جفای تو ولی دل تنگ است
رفتم از شهر به صحرا که
آیینه
بشکنند آیینه چون وصف صداقت میکند
گر چه منصوری ولی داردجسارت میکند
دل سیه گشت از یقین
خوشا زمانی که در جوانی بیار جانی شوم برابر
بخششی یارب مرا زین گفتِ گو
جمله پرسش های من پاسخ بگو
پدرم گاه صدا میزندم شعر سپید
بس که اشفته و رنجور و پریشان حالم
ساقی امشب هم خمارم هم خراب
ای همه شهرم، از که بپرسم در این شهر ..
گریزانم از در اوردن لباسهای پاییزی درون چمدان...
پرتاب میکنم
افکارم را
صفحه شاید خط خطی
مهره ها سردرگم
باز هم پوچی
باز هم توقف
نصیبم میشود
دوب
بدون توجه نگاه میکنم هنوزم هر ازگاه تو آینه
نمیشناسم این آدمو دیگه من، منو با نگاهش فقط میشکنه
نبو
عشق ندانی که بدانی دل ما وصل چه است
که بخوانی و ندانی که دلی بهر تو است
خاص باش
فقط عشق من باش
خاص باش
تو مال من باش
دوست ، دارم
همونی ، که میخوام
عشقم ، دلم میخواد
فاطمه می رفت اما جان به لب..
مجموع ۱۲۴۴۶۹ پست فعال در ۱۵۵۶ صفحه
محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک