سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 29 ارديبهشت 1403
    11 ذو القعدة 1445
    • ولادت حضرت امام رضا عليه السلام، 148 هـ ق
    Saturday 18 May 2024
    • روز جهاني موزه و ميراث فرهنگي
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    شنبه ۲۹ ارديبهشت

    پست های وبلاگ

    شعرناب
    دست تقدیر
    ارسال شده توسط

    عبدالله خسروی (پسر زاگرس)

    در تاریخ : شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲ ۰۹:۵۸
    موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۵۹ | نظرات : ۳


    دست تقدیر..نوشته :عبدالله خسروی(پسرزاگرس)
    زن بدجنس اینقدر از غرولندها ،اذیت ها ومزاحمت های پیرزن ناتوان ودرمانده برای شوهرش گفت تا مرد هم تحت تاثیر قرار گرفت وبه خواست زنش تصمیم گرفتند شر مادر پیرش را برای همیشه از زندگیشان کوتاه کنند ...
    وقت نهار گذشته بود وپیرزن در خواب فرو رفته بود ..زمان اجرای نقشه فرا رسیده بود ..زن یک نوع حلوای محلی درست کرده بود ...مرد حلوا را باکمک زنش آغشته به سم کشنده ای کرد...زن بشقاب حلوا را نزدیک پیرزن برد وهمانطور که او را از خواب بیدار میکرد گفت : بلند شو پیرزن..چقدر میخوابی...من وپسرت میریم خونه خواهرم وتا فردا برنمیگردیم ..نهارت رو اینجا گذاشتم پاشو بخور ...پیرزن انگار صدای کسی را نمی شنید ..همچنان در خواب بود وصدایی ازش بلند نشد ..زن هم با خشم ونفرت گفت : جواب نمیدی به جهنم ..این کوفت وزهرمارت اینجا گذاشتم ..سپس روبه شوهرش که مثل مرده ها به مادرش زل زده بود با تحکم گفت : حالا دیدی تقصیر من نیست ..خودشو به خواب زده ..بریم دیگه ..همراه با هم از خانه بیرون زدند..
    دو ساعتی گذشت ...درب خانه باز شد ..پسر خانواده که سرباز بود اتفاقی و بدون اینکه به پدر ومادرش اطلاع بدهد برای مرخصی آمده بود..هر چی پدر ومادرش رو صدا زد جوابی نشنید..خواست بهشون زنگ بزنه ولی منصرف شد ..از دیدن مادربزرگش که در خواب بود خوشحال شد ..نزدیک رفت ودر خواب مادربزرگش را بوسید ..دلش نیامد بیدارش کند ..نگاهش به بشقاب حلوای محلی افتاد ..خیلی این حلوا را دوست داشت ...با ولع شروع به خوردن حلوا کرد...
    چند دقیقه گذشت درد شدیدی را در تمام بدنش احساس کرد ...میخواست فریادبکشد ولی انگار یکنفر جلوی فریادش را میگرفت ..با دستانش مادربزرگش را تکان داد تا متوجه حال بدش شود ولی انگار نه انگار ..هرچقدر تقلا کرد فایده نداشت...مادربزرگش زودتر از او به خواب ابدی فرو رفته بود ..آخرین نفسهایش را کنار مادربزرگش کشید ...روز بعد این خبر در روزنامه های شهر به چشم میخورد...
    پسری جوان با خوردن غذای سمی خودکشی کرد ومادربزرگش که در آن لحظات در خانه بود این حادثه را تاب نیاورد وبعلت سکته قلبی در جا فوت کرد...

    ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
    این پست با شماره ۱۵۰۷ در تاریخ شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲ ۰۹:۵۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید

    نقدها و نظرات
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0