چهارشنبه ۳۱ ارديبهشت
|
دفاتر شعر شبنم حکیم هاشمی
آخرین اشعار ناب شبنم حکیم هاشمی
|
صدای تیر که در جا شنیده بود آن اسب
پریده بود و هراسان رمیده بود آن اسب
تمام دشت و دمن را دویده بود آن اسب
به تاخت آمده بود و رسیده بود آن اسب
رسیده بود و کماکان نفس نفس میزد
هنوز سُم پی هر سم به پیش و پس میزد
...
نگاه کرد که چادر هنوز برپا بود
چقدر بوی تن آشنا در آنجا بود
و فکر کرد به زن که چقدر تنها بود
و فکر کرد به مردی که مثل رویا بود
چه شیههای که کشید و طنین آن پیچید
چقدر قلب زن از موج این صدا لرزید
...
قدم گذاشت به بیرون و در گلویش آه
شکست بغض عمیقش کنار اسب سیاه
کنار اسبِ که تنها، غریب و بیهمراه
چه دردمند و پریشان رسیده بود از راه
و گفت وای که این اسب... بیسوار آمد
چه برقرار سفر کرد و بیقرار آمد
...
کجاست مرد سوارش، کجا به خاک افتاد؟
کجا تپید به خون و کجا هلاک افتاد؟
نبرد کرد چه بیباک و پاکِ پاک افتاد
کجاست آن تن پاکش که چاکچاک افتاد؟
کجاست مرد وفادار ایل آزاده
که تن نداد به ذلت، به خاک تن داده
...
در آن روال که زن با خودش سخن میگفت
و اسب، خوب، حس میکرد آنچه زن میگفت
تمام حادثه از اوج خواستن میگفت
و خون مرد که از راز گل شدن میگفت
شبیه خون سیاوش گلی از آن رویید
که روح تازه به آن عشق مطمئن بخشید
...
و حال، زمزمهی زن که روی وسعت دشت
شبیه موج نسیمی ترانهخوان میگشت
از آستان زمین و زمان چه ساده گذشت
که جاودانه بماند در اوج بیبرگشت
تمام قصهی ناب دو عاشق بیدار
که در خطوط همین شعر میشود تکرار
...
شبنم حکیم هاشمی
...
پینوشت: این شعر با الهام از قصههای عاشقانه_ حماسی اساطیری نوشته شده است.
|
|