«یخرودها را مینوردم»
ای زادشهر عاشقی، ای شوق شیدایی
زرفین گیسوهای زر، راز تماشایی
ای باده ی بادامها، در چشمهای راز
الیاف اخال _تکه ی زیبای صحرایی
یخرودها را مینوردم، صبح شوخ انگیز
با هر تنفس در دلم روح مسیحایی
تاراج کن، نور نوانش را ز اطوارم
عاج سبا را کشف کن، در اوج رسوایی
تکثیر شو! در این وطن، با لاله ی آبی
ابریشمم، توت لبانم را، می آرایی
من آبگونه، سرمه ی ناقوس ایمانم
شاید شرابی، از خروش تاک می آیی...
♡♡♡
«هوش غریبان غیب»
گوهر ایلی سترگ،در سخن ات باد
شهد خدایان عشق در دهن ات باد
چشمه ی پر توتیا، ناز غزالان
وصل خوش حضرت پیرهن ات باد
ای عسل دشتها، حجله ی سُمهات
هوش غریبان غیب، در بدن ات باد
باغ بلوغ بلور، در طپش صبح
آینه تا آینه، چون وطن ات باد
ای چون اقاقی بلند، سجده ی انسان
سرخی هر نسترن، عطر تن ات باد..
پی نگار:
مشکی چشم شهدخروشت، آتشست و
پردگیان
به هزارگان تاج
اکلیل و ارغوان به گیسوی شب میبازند..
ای آهوی بلند رمیده!
در دل تبریز
گاهی که نگاهت
اشربه ی فریفتار شهزادگان پارسیست
،با آژند تیغ ابروها
در کدام زمان رخنه نخواهی کرد!؟ بگو
به کدام آیه میرسد
، این تهاتر روایح خونین
به کدام افشردن که دست میبُرند یوسفان جهان
به اوج آرون آرامیدن تو
ای فریبای فریبایان،
در افاق..
.
.
.
کبودست مردُمکان نگاهم
در آینه ی ذات ات
ای شاهورد هزاران غزل!
آذر شکوهنده در بیگاه!
اکناف لبان انگبین ات
چه خالی نشانده، خدا
که آبستنست بادامستانهای دور را
در هنوزای سخن
دردادرد
آرزویی نگون،
آه
.
.
.