شاه بی مثل حسن، فاتح جمل حسن
شور اشتیاق حسین، شور هر غزل حسن
ای گل وفا حسین، میکشی مرا حسین
عشق شاه بی کفن بوده از عزل حسن
مدح قاسمش کنم جان من فدای او
جان فدای او که هست یک علی البدل حسن
در رشادت حیدری، در سخا پیمبری
چهرتا بُوَد حسین، هست در عمل حسن
من گدای قاسمم میشوم دخیل او
بی گمان که مسکلم مینماید حل حسن
در مرام آن جوان عشق بی بدیل حسین
در کرامت و کرم شاه بی بدل حسن
قاسم است و اینچنین گفت بر عموی خود
گفت این چنین که مرگ بهتر از عسل حسن
اشک میچکید و از چشم مضطر حسین
تا که دست تو بدید نامهی من الحسن
سخت در بغل گرفت، شاه قاسم جوان
فکر میکنم که داشت شاه در بغل حسن
آیه ی و إن يكاد خوانده عمه زینبت
بدرقه کند تو را حضرت عجل حسن
سوی قتلگاه خود شد روان گل حرم
میکند نظاره بر جنگ و بر جدل حسن
شیر بیشهی حسین چون پدر چه مرد بود
نیست قاسم و بود فاتح جمل حسن
خواند این رجز که من از تبار حیدرم
قاسم بن مجتبی گفت که انا الحسن
دوره شد ز دشمنان، تکه تکه شد جوان
ناله میزند ز دور مرتضی اباالحسن
زیر دست و پا که بود آن گل محمدی
ناله میزد آن گل نیزه در بغل حسن
گشته تکه تکه و گشته پاره پاره تن
خون شده دل عمو آمد آن محل حسن
گشته شقُّ و القمر فرق قاسم و بر او
اشک خون رها کنند، زهره و زحل، حسن
نیزه پهلویش درید، نعل طاقتش برید
نیست مرتضی ولی کاش لااقل حسن
بود دشت کربلا، بود بین قتلگاه
کاش بود و میگرفت نعش در بغل حسن
صلابت خاصی داشت..
و من حماسیوار خوندم..
اولین شعر آیینی بود که خوندنش تا آخر خستهام نکرد.. شعرهای آیینی حتی کمش هم حوصلهمو سر میبره.. نمیدونم چرا.. شاید. چون جو سنگینی روشون حس میکنم.. اما شعر شما این مدلی نبود..
درود بر شما و برقرار باشید