يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
|
|
خنده ات الماس نور و دامنت دریای نور
وه ! که می خندد صدف، مرجان عاشق میشود
|
|
|
|
|
شب شد و از تو خبری نیست ماه من
امشب هوا ابری و بارانیست ماه من
چه شود شبی هم به بام من راه یابی
|
|
|
|
|
به خويشتن تو بكوش ، به غير كه باقي نيست
مبند دل به غير،كه بجز نخوت و جدايي نيست
|
|
|
|
|
كی كوك شود حال دل و تار شكسته
|
|
|
|
|
مکن کاری که این دل رنجَش آید
|
|
|
|
|
من غیر زیبایی اون چشمات
چیزی از ای
|
|
|
|
|
نجف خورشید تابان جهان است
|
|
|
|
|
آن گل باغ نبی زرد شد و پژمرده....
|
|
|
|
|
دور از رخ تو بادل شیدا چکنم
چکنم باغم و با حسرت فردا چکنم
|
|
|
|
|
وقتی رسیدند ، اوداشت روحش را
به وجدان دردِ سختی می کشت
|
|
|
|
|
وقت رفتن من فقط یکبار نالیدم بمان
قصد رفتن کرده را اصرار بدتر می کند
|
|
|
|
|
آنقدر خوش میکشد نقش تورا...
|
|
|
|
|
من نه كفتارم ، نه مكاري چو روباهم!
درنده ذات و بي مكرم
ندارم چشم سيري از پيِ قدرت ، پيِ غارت
|
|
|
|
|
به گوشه میخانه آرام میگیرم
|
|
|
|
|
وای از آن روز که خیری نرسد شر بشود
|
|
|
|
|
باز شب و گریه و هجران یار
|
|
|
|
|
و بدنبال جزیره گمشده،
پرت و دور افتاده ،
ومحصور در پاکی آب
منتهی به جدا ر آبی ا سمان
پر از س
|
|
|
|
|
باران می آید
اصلا حواسش نیست
وقتی تو نیستی....
باید که را بغل کنم؟
|
|
|
|
|
اینقَدَر داد مَزَن که به دنیا نمیرسی
ز این خیال برون شو که به سودا نمیرسی
|
|
|
|
|
امیدوارم در ارامش خوابیده باشی.خوابی عمیق و دلچسب .چشمان من بیدارند اما ذهن و روحم پیش تو و در کنار
|
|
|
|
|
تو پادِشاهِ قلب و مَنَمْ پلنگی اسیرِ مشتِتَمْ
خودَم فَدایِ عشقِ تو، خاکِ ایوانِ هشتْ بهشتِتَمْ
|
|
|
|
|
شعری دمید و یـاد تو بـا من درآ کمی
|
|
|
|
|
یکی بود عمق سیاهی،تورا به رویای واهی برد
دیگری بی چون چرا آنچه حق هست برایت میخرد
|
|
|
|
|
دوستان من حاجی بازاریم
میخک پسمانده ی قاجاریم
روی پاکی ام قسم می خور ده اند
مات ابلیس است از مکا
|
|
|
|
|
اگر هم نفسم نباشی
هیچوقت شعرم کامل نمی شود
|
|
|
|
|
گر بر تو و این شهر نبارم به چه ارزم
|
|
|
|
|
از هزاران کعبه صالح بنده ای
|
|
|
|
|
هر کجا رفتم گلی همتای رخسارت نشد
لحظه ای زیباتر از شبهای دیدارت نشد
|
|
|
|
|
اضافی شد دلم اینجا ، خداحافظ که من رفتم
|
|
|
|
|
خورشیدرا بخاک نهان میکنی چرا
درَدِ دلت به چاه بیان میکنی چرا
|
|
|
|
|
در حسرت دیدار تو بیدار و دگر هیچ
لب تشنهی نوشیدن دلدار و دگر هیچ
|
|
|
|
|
🌼🌸🌺
خورشید کشته شد ، دوز و کلک زدند
بر روی کشته اش ، هی نی لبک زدند
خربالغان کور ، سگ بالغان
|
|
|
|
|
برکدامین درخت
برکدامین شاخه
کبوتر احساس را خواباندی
برکدامین درخت
برکدامین شاخه
کبوتر احس
|
|
|
|
|
فراقت گور را در من به چالش میکشد آه
که این دوری مگر از کی به مرگم خورده پیوند؟
|
|
|
|
|
نگاهت از روی پلک غلت میزند
|
|
|
|
|
لبخندت
بهار دارد
شکوفه ها می دهد دهانت،
و گیلاس لب هایت چیدنی!.
|
|
|
|
|
از شاعری کردن دگر باید بپرهیزم
|
|
|
|
|
با صدای بلند
شعر می گفتم از تو
وقتی آزادی معنا داشت!
|
|
|
|
|
به جونِ تُو،به مَرگِ مَنْ ، قَسَم به عشقِ بِینِمونْ
هیچ جایی پِیدا نِمیشـه ، دُو تّا دیوونه عِینِ
|
|
|
|
|
من نه آنم که در این چهره اگر میبینی
|
|
|
|
|
چو یوسفی که دشمنش به سمتِ چاه میکِشد
غمت به دشتِ جان من ز نو سپاه میکِشد
|
|
|
|
|
باز امشب اشک حق گل می کند
داغ را مولا تحمّل می کند
|
|
|
|
|
من نمی دانم دلم ازچه جوانی می کند
بلبل طبعم هوای نغمه خوانی می کند
من شدم پیرولی این دل واموند
|
|
|
|
|
کاذب بی اعتمادی را جاذب وهمین عذاب وافی او را کافی
|
|
|
|
|
1- سبز بودی ، خو گرفتم ...
2 - ای آنکه به شب ، نور شوی
|
|
|
|
|
من خمیدم قامت غم خم نشد...
|
|
|
|
|
می گذری...عشق نفس می کشد!
|
|
|
|
|
روزهایی که بی روح و سرد باشد ...
|
|
|
|
|
کودکی یک خواب شیرین بود یک رویای ناب
|
|
|
|
|
بر درد بی جفایان با من چه ناله کردی/هی رفتی وخطا شد هر چه تو کردی ومن
|
|
|
|
|
چو گل از خاک پاکی سر برآری
|
|
|
|
|
آقا دلم گرفته ... خدا در سکوت محض/تنها ملائکه در بهت لحظه ها
|
|
|
|
|
نوکری سرپرست خود فروش / پیش چشمان مدیر کارگاه
|
|
|
|
|
عاقبت شیطان خرید روح مرا /// بارک الله خوب کردی مرحبا
|
|
|
|
|
احوال قلب "یوسف" تنها خداست آگاه
إِن ما شَکَوتُ بِالعَبد، أَشکو بِهِ
|
|
|
|
|
می را در سبو کنم نوش نوش...
|
|
|
|
|
🦋 گفتا اسیر عشقم ،این ادعا نباشد...
|
|
|
|
|
به قبرم ای رفیق این داد بنویس
|
|
|
|
|
اي كه رفتي به سفر، از پي آن كسب عقول
سعي بنماي كه زِ عقلت،نـنمايي تو نزول2
عيب
|
|
|
|
|
چشم خورشيد به آيينه كه تابيد افروخت
صورت عشق پسِ آيينه ها عريان است
صبح آدينه به آيينه نظ
|
|
|
|
|
اختری تابنده در هفت آسمان مارا بس است
|
|
|
|
|
لاله هادرسوگت امشب بی قراری می کنند
|
|
|
|
|
تو در شکار نور خبره ای و من از تبار تاریکی....
کجا توان به دام تو افتاد؟
چگونه صید تو باشم؟
|
|
|
|
|
از ما نماند چیزی دگر
در کنج این ویرانه هآ
امید دارم روزی رسد
آباد شود ایران ما ...
ایران ما
|
|
|
|
|
شب
در تنهایی شب
شب زمستانی نگاهم به پنجره
تنها به این فکرم
امشب که وفات است
شب راز
|
|
|
|
|
ز یک زن با دو احمق گول خوردید
|
|
|
مجموع ۱۲۳۸۶۹ پست فعال در ۱۵۴۹ صفحه |