يکشنبه ۲۷ خرداد
|
|
تا کی به خار دنبا جان در بلاسپارم
|
|
|
|
|
باز آ كه مرا بقايي اي عشق
بر ناي دلم نوایی اي عشق
|
|
|
|
|
چشم هایت آفتابی می شود وقتی که عینک می زنی ..
|
|
|
|
|
فراز بی کسی ها را ، به راز چشم تو دادم
|
|
|
|
|
بزارکه من برای تو گم بشم
مثل یه جرعه می توی خم بشم
بزار که بگذرم ازین سختیا
منم پراز حس
|
|
|
|
|
نام ات به جای قافیه تکرار می شود
|
|
|
|
|
دیدار جهان
روزی که بدیدار جهان چشم گـــشودم
اوّل غــم وانــدوه دلِ مـــام زدودم
|
|
|
|
|
غافلی ناگه شنید هیهات رفتش کاروان
دشت پهن و ای دریغا قصه احوالمان
گوش سقایش رسانید این چه رسم ع
|
|
|
|
|
(گزیده:)
«نسيمِ جان (س...ام)!»
...
به قدر همۀ گلها و پرندهها
شمعها و پروانهها
رودها و چشمه
|
|
|
|
|
اقتدار شیشه ایی
ای ابر برهمریشه ایی ما هم گریه کن
بر مـــاتم همیــشه ایی ما هم گریه کن
از دست
|
|
|
|
|
تو راه عشق را مسدود کردی
مرا اینگونه تو نابود کردی
|
|
|
|
|
غــــــزل با نامت آغازی دگر داشت
شکوهی دیگر و رازی دگر داشت ...
|
|
|
|
|
من و تو دردمشترک داریم ...
|
|
|
|
|
سایه غم
از سرِ ابرها دور باد ..
|
|
|
|
|
دردی که شاعر ها حتما اون رو درک میکنند ......
|
|
|
|
|
بے تو تنها نشدم خاطره ها شاهدمند
عکسها و درو دیوارو خدا شاهدمند
دل ندادم به کسی بعد تو پوسی
|
|
|
|
|
هر لحظه با تو شاعر می شدم
هر دمم با تو
شاعرانگی است
|
|
|
|
|
قدر امن یجیب دلتنگم.......
|
|
|
|
|
سالیان است که در منزل ما پروانه
|
|
|
|
|
چشم من از ندیدنت رود روانه می کند
خنجر غم قلب مرا خوب نشانه می کند
موی من از نوازشت دور شده به ح
|
|
|
|
|
تو استادی بدرس بی وفایی
ندارم از کلاس تو رهایی
|
|
|
|
|
راز دل را جز همان دل خانه نیست
سقف بر دیوار هر ویرانه نیست
|
|
|
|
|
دلتنگی هایم قدمتی دیرینه دارند،
تقویم ها دروغی بیش نیستند،
|
|
|
|
|
من از آن بوسه گرفتم
که خدا حافظ ما
دلمان را به امانت بسپاریم
به تقدیر خدا
|
|
|
|
|
ماهی،دل دریایی من آب ندارد
باید بروی درد تو را تاب ندارد
موجی به تنم نیست،ببین خسته و رامم
|
|
|
|
|
1- نثر بودم
پیچیده و مبهم
از مِهرِ آغوشت
غزل، برخاستم
**************
2- شاعر آغوشم!
|
|
|
|
|
شعری با مضمون طنز و زبان محاوره ای محلی شیراز
|
|
|
|
|
پریشان خاطرم از دست آن دوست
نمی دانم چرا این قلب با اوست
|
|
|
|
|
جز آنکه نقش بسته ای به خلوت خیال من...
|
|
|
|
|
نیمه شب دزدی در آمد آن سرا //
مست و خندان دید صاحبخانه را
|
|
|
|
|
تقصیراگراینَ ست، زِ تقصیرنترسیم......
|
|
|
|
|
( قامت شمع ) .
.
قامت شمعی و از سوختنت، باک نداری، /
شعله افروز یقینی، دل شکاک نداری .*
|
|
|
|
|
من تمام خوبرویان جهان را دیده ام ..
|
|
|
|
|
بوسه زن بر دستهای مادرت
تا زنده است ...
|
|
|
|
|
جانم پریشان گشته چون، زلفِ به روی شانه ات
کی می شود باش
|
|
|
|
|
بذار خواب جدایی مون
همین امروز تعبیر شه
|
|
|
|
|
حق داری عشق را تو باور نکنی
|
|
|
|
|
نالۀ من مگربه آن مونسِ جان نمیرسد
گوشِ حبیبِ من چرا آه و فغان نمیرسد
|
|
|
|
|
پولم بگیر از من ببر اما تو آزارم مده
باور بکن جان می کنم این پول من هم مال تو
|
|
|
|
|
برایت می کنم دردم روایت
دلم را کرده ای یکباره غارت
|
|
|
|
|
من خبر را داشتم دیگر خبر لازم نبود
این کتاب قصه وکیف سفر لازم نبود
تو نگاهم کردی ومن هم نگاهت بعد
|
|
|
|
|
فرودآمدم ، شصت اندیشه ات
این؟ .........منم!
پریشان ام.....؟
پریشان ات
|
|
|
|
|
من می دانم که آخرقصه خوش است
وقتی که گل نرگسی ام بشکوفد
|
|
|
|
|
شبی سیاه حاکم بر صحرای نینوا بود
|
|
|
|
|
(گزیده:)
همدلا! جانا!
گر میبینی که گُل، شبنم بر گونه دارد،
و ابر، دلی پُراشک و پرمهر،
و آهو، غم
|
|
|
|
|
عشق آتیشی که به شکست عشقی دچاز؟ر میشه و اما دلیلش یکی از طرفین این رابطه بوده که با بی اعتنایی و بی
|
|
|
|
|
آبروی عشق را آیینه پنهان کرده است ..
|
|
|
|
|
جاروی سپورها"پول پارو میکند"
|
|
|
|
|
عاشقانه ،راه و چاه ، زندگی ...
بهر فرزندان خود سنجید و رفت
|
|
|
|
|
در آغـــاز سَــفـــرگفتی دلم را با خودت بُردی
ولی با چـــوب تاًخــیرت كــبودم كردی آزردی
|
|
|
|
|
در دفتر خاطرات نشانی از او نیست
روی طاقچه قاب عکسی از او نیست
|
|
|
|
|
چو سایه من بدنبال تو هستم
خودت گفتی که من مال تو هستم
|
|
|
|
|
رسم دلبر شدن این نیست که پنهان بشوی
همتی کن که در آمیخته با جان بشوی
|
|
|
|
|
مرکبی بین ازصبا شا دان وخندان میرسد
درنفس هایش عجب بویِ بهاران میرسد
|
|
|
|
|
شب مهتابی
پشت پنجره
کار می کنند مورچه ها
|
|
|
|
|
آواى او بود و هزاران دشنه دشنام
در امتداد خيزش انسان عصر نو
ما را صداى ناب آزادى
در خرمن پول و
|
|
|
|
|
از داغِ نگاهِ لاله بر چشمانت
|
|
|
|
|
جان شیفته ی روی تو ماهست ٬بیا
|
|
|
|
|
دوش در نزدِ خیالم چه تماشایی بود
|
|
|
|
|
بیا در خانه بمانیم و
جای خالی صندلی هارا
پُر کنیم
تو چای بریزی و من تلخ شوم
بیا باران را منتظر..
|
|
|
|
|
به ریشه های این دوری یه روزی میزنم تیشه
|
|
|
|
|
سجاده گشاده ایم تا مست کنیم
خود را به شراب ناب یکدست کنیم
|
|
|
|
|
توو ساک من نزار اشکای خیس تو
حتی نگاهت و چشمای هیز تو
...
علی رفیعی
|
|
|
|
|
"چون فاصلهء بین دو فریاد سکوت است "
|
|
|
مجموع ۱۲۴۷۹۰ پست فعال در ۱۵۶۰ صفحه |