دوشنبه ۲۸ خرداد
|
|
دل من واله وشیداست خدا می داند/
سرِ من غرقِ تمنّاست خدا می داند
|
|
|
|
|
رو مگردان امشب از عزلت سرای بی کسی
|
|
|
|
|
گفتی ببخش...
دیوانه جان!
عاشق که از عصاره ی جانش ملول نیست...
|
|
|
|
|
من، آخرین بازمانده از تبار غربتم
آخرین برگ این بلوط پیر
|
|
|
|
|
شراب بوسهات دیوانهام کرد
به گل روی تو پروانهام کرد
|
|
|
|
|
اگر نماندم و ماندی در این زمانه سلامت
قرار و وعده ی دیدارمان به روز قیامت
وفای عهد کن و دست من ب
|
|
|
|
|
احساس کردم
در میان این همه خبرهای بد
منتظری
تا روزی
دری
پنجره ای
روزنی گشوده گردد
مثل یک اتفا
|
|
|
|
|
همه بی چشم و گویای خموشیم
|
|
|
|
|
خواستم از تو بگویم قلم افتاد شکست
|
|
|
|
|
در کـودتـای عـشـق بـیـن دو نـگـاه ...
|
|
|
|
|
فرزند شده قربانی رفتار والدین
|
|
|
|
|
تو آن آب زلال پرصفایی.....
|
|
|
|
|
کودکی آوردند هردومادر نزد قاضی
|
|
|
|
|
آمدی عاشق کنی یا کودتای مخملی؟
|
|
|
|
|
نەوادەێ ماد و ساسان
ميرخاسِ هووزِ خاسان
|
|
|
|
|
اگر قطره های پرطراوتِ باران ،
درجهان نبود
همه جا خشکی بود
من هم مثل تو
به عشق ،
شک میکردم
|
|
|
|
|
در مکتب چشمان تد آموخته این دل
|
|
|
|
|
عاشقم من عاشق دیوانهام
عاشق بی خانمانم ویرانه باشد خانهام
|
|
|
|
|
در حسرت بوئیدنِ تو فصل به فصل پیرشدم
یک کوه مرد بودم و آهسته زمین گیر شدم...
|
|
|
|
|
وقتی که باران غزل این نامه را تر میکند
در تن یکی در رخت من با عشق محشر میکند
|
|
|
|
|
توان که بود نشستم زمان که رفت دویدم
|
|
|
|
|
چشمایی داشت آبی بود
دختر قشنگی بود
من عاشق اون بودم
عشقه یکطرفه بود
رفت و تنهام گذاشت
خبری ازم
|
|
|
|
|
مادر
نگاهت لطيف تر از برگ گل
بوي تنت خوشبو تر از فصل بهار
قلبت سرچشمه زيبايي ها
مهر تو پاك ترين
|
|
|
|
|
هر موسیقی به پایان میرسد
هر گلی روزی خشک و پژمرده میشود
هر کودکی بزرگ و نیمه خام
هر گناهی تباه
ه
|
|
|
|
|
درویشم و در تشویش, درخویش و پریشانم
|
|
|
|
|
من امشب مثل یک شمعم
کمی پروانه می خواهم
من امشب مثل یک رازم
نگه دارنده می خواهم
|
|
|
|
|
شعر من خورده به نامت سندش بیت به بیت
قصه هایم همه تقدیم تو شد بند به بند
|
|
|
|
|
زندگی بی عشق بد بود و کنارش بدتر است
|
|
|
|
|
درگیر تو بودم که شدم مست و روانی....
|
|
|
|
|
از من شِنو ای هم وطنم لطف بفرما
|
|
|
|
|
دانم که فردایی نباشد هیچ
عمری اگر باشد به غم مسپار
دیوارهای قلعه را بشکن
آوارهای غصه را بردار
|
|
|
|
|
پلک بر هم می زنی گیج و خمارم می کنی
|
|
|
|
|
فریاد زد حاشا؛
تو هرگز عاشق لیلا نبودی
فشردم چشم های خسته ام بر هم
به پایین میخزد اشکان چون مینا
|
|
|
|
|
بعد مرگ ماهیا شرشر بارن نمیخام
بعد مردن روی قبر،اشک فراوون نمیخوام
|
|
|
|
|
دست هایت لازم است این فاصله بشکستنی ست
چون به بیراهه برفتی رفتنت برگشتنی ست...
|
|
|
|
|
آتش جوابِ آتش، یا خون جوابِ خون نیست
مسموم را مداوا، با سَم نمی توان کرد!
|
|
|
|
|
من دل سپرده ام سر کوی ولای تو
روز ازل بـشد دل من مبتلای تو
|
|
|
|
|
اینک از عشق تو من آیهی قرآن شدهام
با وجود لَم یَلِد ، زادهی یزدان شدهام
|
|
|
|
|
ماه را ماهیتی شد ، قمر در عقرب
|
|
|
|
|
گاهی که دستت از تمام زمان و زمین بریده میشود
|
|
|
|
|
مقدس دل مابین کشت خوبی ها شده
زجفای زمانه اما درو کینه ها شده
|
|
|
|
|
با زخم خیانت تو بر جان چه کنم
با این همه ناله های پنهان چه کنم
تو مرهم دل بودی و این خسته روان
با
|
|
|
|
|
دردواژه
بردردواژه هایم،چه شبها من گریستم
زسوزشعربیکه س، تنهامن گریستم
هرواژه م فریادی،زدردبردگی
|
|
|
|
|
فرار عاشقان سخت است و دل عزم سفر دارد
|
|
|
|
|
برای تشنگی من نگاه تو کافیست
برای من تو چو شمسی برای مولانا
|
|
|
|
|
ندارد زندگی بی عشق غیر از عمر، مَافَاتی
|
|
|
|
|
چو خاك مُرده اي ،از خود خبر شد
زِ يزدان بارشـش ، باريده تـر شد
كه ناگه
|
|
|
|
|
از شهد روزگار کامی مرا نبود
من این یکی که بود تو آن یکی نبود
از تو توبه میکنم این بار چندصدم
|
|
|
|
|
از غیرتت تبر نساز ،خشونت نیاز نیست
با گل صبور باش ،که عمر وجودش دراز نیست
فرق میان آدم و حیوان شع
|
|
|
|
|
بید مجنونِ گیسوان آزاد ، دیدنت با حجاب هم بد نیست!
در بهاری که برگریزان است ، عطر خوب گلاب هم بد
|
|
|
|
|
یار می دانی؟(برگرفته از کتاب آوای هجران)
|
|
|
|
|
ز شهریور
ز دی ماه
ز بهمن
ز آبانی که خونین شد دل من
|
|
|
|
|
در وجود خود نهالی از عشق بکاری
عاشق بشوی در نم باران بهاری..
|
|
|
مجموع ۱۲۴۸۱۰ پست فعال در ۱۵۶۱ صفحه |