شنبه ۵ خرداد
|
|
صدایت یک سونامی سازه استاد
|
|
|
|
|
شاهد بزم حضورت در شبستانها شدیم
|
|
|
|
|
هرشبِ این عمر با رویای چشمت خرج شد...
|
|
|
|
|
بلور اشک مرا خنده، گاه می شکند
غرور شبنم شب را پگاه می شکند
|
|
|
|
|
غزل فارسی عربی/ سختی عشق / عشق به خدا/
|
|
|
|
|
رها کن منشا سرگشتگی را
رها کن این همه وابستگی را ...
|
|
|
|
|
گاهی که قدح خالیست ، پر باش که جامی است
|
|
|
|
|
شط جنون
اندکی از سیب لبخندت بما هم می دهی؟
وز کباب گرم دلبندت بما هم می دهی؟
روی آتشدان شیدای
|
|
|
|
|
من از اوهام شما
هیچ ناخنکی حتی به ارث هم نبرده ام
داشته های من همین ها بوده
دل صد پاره از تیپای ز
|
|
|
|
|
امیددار که ایام غم نماند هرگز......
|
|
|
|
|
تو را میخواهم از جانم از آن قعر اتمهایم
تو را من دوست می دارم بکن قدری مدارایم
|
|
|
|
|
آسمان حضرت دوستداشتنی ، مهر بورز
پر پرواز و پرش از من و از تو مددی
|
|
|
|
|
سر به زیر افکنده من چون بید مجنون
|
|
|
|
|
(شب از فراقِ تو مینالم ای پری رخسار)
ولی به یادِ شمیلا و مهوشم بی تو!
|
|
|
|
|
دو نفر عشق ، دو مهتاب، دو استاد غزل .....
|
|
|
|
|
خیابان زیر پایم قدم میزند
|
|
|
|
|
و غمی هست که تا هستم هست...
|
|
|
|
|
خنده دوست ،می نشیند بر دل
چون نسیمِ خنک تابستان
در شبانگاهِ درخشیدن ِ ماه
|
|
|
|
|
معتاد به چشمان سیاه توام ای دوست
|
|
|
|
|
آخرین عاطفهٔ لفظ تو را یادم ماند
واپسین کندیِ هر نبض تو را یادم ماند
|
|
|
|
|
اگر یغماگرِ زُلفَش، خودش بَخشَد بخارا را/
دِگَر واگویه یِ خالَش، اَدِر کأسا،زلیخا را /
|
|
|
|
|
گر بچرخد در شبی چرخ فلک
کس نپرسید این عذاب است یاکلک
|
|
|
|
|
تابلوی زیبایی کشیده ام از دنیا
|
|
|
|
|
امشب با هر قطره بارانی که می آید درونم متلاشی تر از قبل می شود
جای تو خالی است
خالی تر از همیشه
|
|
|
|
|
گمشده
در اینه بنگر، که رخ یار بینی از من تو حذر کن، که
|
|
|
|
|
دلم میخواست مثل تو، منم حال دلم خوش بود
پیشم بودی اگه حتی، به جای ناز چکش بود
به ذهنم می رسه هر
|
|
|
|
|
دردموُ حمل می کنم
توی قفس ذهنم
|
|
|
|
|
خسته ام مثل آن جزیره ای
که برای وجود تنهاییش
رو به دریا پناه آورده
یا شبیه شب سیاهی که
ب
|
|
|
|
|
به یاد آنان که سطری بر دفتر دل نوشتند...
|
|
|
|
|
نگاش کنید محل نمیذاره
نگاش کنید دوسم نداره
کسی نگفت دوسم داره
نگاش کنید دوسش داره
نگاش کنید باها
|
|
|
|
|
عشق من این تو مرا آخر به کشتن میکشد
|
|
|
|
|
دلا در شهریاری هم صفا هست
|
|
|
|
|
من کی ام؟ خود را چرا گم کرده ام؟
من کجا ؟ اینجا کجا؟ کی مرده ام؟
|
|
|
|
|
یعقوب! بی قرار نفسهای شب مباش
باشد که صبح، یوسف کنعانی ات دهد
|
|
|
|
|
قطره های اشک من جاریست از روز ازل...
|
|
|
|
|
این روزها،
نیمکتی افسردهام
- در پارکی خلوت -
که زمزمههای عاشقانه
به گوشم نمیخورد!
|
|
|
|
|
ابتدای داستان شیرین و تلخی می رسد تا انتهایش
رو به روی آيینه با تو تکلم میکند بغض صدایش
|
|
|
|
|
نگاش کنید محل نمیذاره
نگاش کنید دوسم نداره
کسی نگفت دوسم داره
نگاش کنید دوسش داره
نگاش کنید باها
|
|
|
|
|
تو را در آبی دریا , تو را مهتاب می بینم
تو ای تصویر رویایی تو را در خواب می بینم
به خود بیهوده می
|
|
|
|
|
دلبری باید به دور از چشم نامحرم بوَد
|
|
|
|
|
آغوشت پیامبری ست ؛
پر از اعجاز ؛
که دلم میل به پرستش دارد !
مژگان بختیاری (پرتو)
_____________
|
|
|
|
|
شیطان شدو عصیان کرد خدارا دید و انکار کارد
|
|
|
|
|
آه ای مردم مدهوش از عشق
آه ای مردم در بی خبری
|
|
|
|
|
رنگِ سرخ نیست
در زمستان ، رنگِ احسان
|
|
|
|
|
دستِ زن وا می کُند یک دکمه از پیراهنش را
|
|
|
|
|
حال دیگر هم قلم در دستم است و هم تفکر در سرم
من دگر حوصله ی عشق و خیانت نتوانم در تنم
|
|
|
|
|
گفتند گرانی نشود هیچ مزاحم - باشیبِ ملایم
|
|
|
|
|
دیگر نمی خواهم تو را.....
|
|
|
|
|
دلم از ضربت دستت ،شده دیوانه و حیران1
به حیرانی فرو رفت و شده ویلان2و سرگردان
|
|
|
|
|
من در اوج غصه میخندم نمیدانم چرا ؟
در میان گریه میخندم ، نمیدانم چرا؟
|
|
|
|
|
دری که بنده ببندد نا امید نباش
|
|
|
|
|
وقتی زمان به خودش شک میکند
|
|
|
|
|
راز سعادتِ دو دنیایی ،
باختن است
|
|
|
|
|
عاشقی دیوانه تر ازمن نشد پیدا ،ولی
|
|
|
|
|
من بخاک سجده میکنم یه زندگی ،
ودر خواب ،
وتو پر وردگاری و خالق ،
واگاه
|
|
|
|
|
آیینِ مو آیینِ انتظارهِ
....
|
|
|
|
|
والعصر..سوگند به زمانی که..
|
|
|
|
|
ندارم بالِ پروازی، که سمتت پربگیرم
چگونه، درنبودِ تو، تورا در بَر بگیرم؟
همیشه سایبان بودی، برای م
|
|
|
|
|
گیسوت باشد چون که چنبر تر، تقدیرِ من گردد مُقَدَّر تر
تقدیرِ من گردد مُقَدَّر تر، گیسوت باشد چون که
|
|
|
|
|
نور تویی، صفا تویی، سرای بی انتها تویی
شور تویی، شعور تویی، وجود بی ادعا تویی
|
|
|
|
|
از همه چی بدم میاد از خودم ،از تو، از همه....
|
|
|
|
|
هنگامه ، هنگامهی وداع بود
من عشقم را به تو هدیه کردم
تو اما ،
تنهایی را .
و از پسِ سالها
چاه
|
|
|
|
|
دگر دیر است خیلی دیر ...منتظر ماندن ...همچون مجنون
|
|
|
مجموع ۱۲۴۳۲۳ پست فعال در ۱۵۵۵ صفحه |