دوشنبه ۱۴ خرداد
|
|
آن که باقی باشد در این روزگار
ساقی می گردد و حد عیار
حافظ و سعدی و فردوسی
|
|
|
|
|
حتی« هرگزِ » حرف هایت باز برای من «شاید» دل ام است
|
|
|
|
|
جنگلی فرو رفته در سکوت یک غبار
حیران رد قدم های وحشی بیشه زار
|
|
|
|
|
دیگر اکنون ما و با بی دردی و بی همتی
همتم را پشت شهر قلب مایل گم کنم
|
|
|
|
|
به نام خدا
به تو محتاجم
جسم بی ج
|
|
|
|
|
ای دوست که آشیانه داری // بر بستر نرم خانه داری //
مدفون نشده است در کنارت // فرزند و سرا و غمگسارت
|
|
|
|
|
دارم انگار این جهان را
هم جهانی که در اوست
|
|
|
|
|
تو خود جام شرابی
مثل یک باده مستی
|
|
|
|
|
مقیاس1 مُلک هستی،بر ما نه آن عیان است
بر ما همین بیانس،کین2 هستی اش چنان است
|
|
|
|
|
این چه عادتِ بدی شده برِای بعضیا ،
|
|
|
|
|
خوش آن صباح که دور غنودنم باشد
|
|
|
|
|
به آفتابگردانها که نگاه می کنم
به یاد می آورم که کیستم
زنی از هزاره دور
که عاشق نور بود
|
|
|
|
|
به میثاق توام، دریا نخواهم
ز این شوریدگی بلوا نخواهم
|
|
|
|
|
حُقه پشت حُقه
پیچ و تاب می خورد در خود
دروغ...
|
|
|
|
|
ای محرم اسرار خنده زند گل به سیمای تو
عابد. بوسه طلب به عجز بر تربت خوش بوی تو
ره نشین کوی عش
|
|
|
|
|
قسم به شرم گلستان، به آبروی گلاب
به لحظه ی ملکوتیِ بارش مهتاب
|
|
|
|
|
کفر چون بیداد کرد ایمان دمید
عشق پیدا گشت و مهرآزین دمید
|
|
|
|
|
برای جشن یلدا شهرداری منطقه ۱۲ مشهد سال۹۸
|
|
|
|
|
از ترس جدایی از
منِ خود
بر خیز وبشناس
درون خود را
|
|
|
|
|
همسایه دیوار به دیوار تو ام من
سالهاست که در......
|
|
|
|
|
عمریست که در پی این روزگار درد کشیدم
|
|
|
|
|
با عطر تنت دوباره ویرانم کن
|
|
|
|
|
همدم باد صبا هستی و همزاد گلی
|
|
|
|
|
تا محو نشوی در شب
کجا میبرند ترا بوسیدن سیگارها؟
|
|
|
|
|
ای که دل را میبری حرفی بزن بیصدا دل بردنت ما را ستم
|
|
|
|
|
زمانه مثل معلم برای من و تو بود...
|
|
|
|
|
در این شبها
رثای هتک حرمتها
چه بسیارند...
در این شبها
هوس بازانِ تن بیمار
چه بیدارند...
|
|
|
|
|
« من » که در چله ی سکوتم ...
|
|
|
|
|
زمستان است
زمستان است
آبی آسمان سیاهان است
غبار غم انگیز دور ماهان است
|
|
|
|
|
جانا بیا به سوی چراغ اقتدا کنیم
باید نماز خفتن خود را قضا کنیم
|
|
|
|
|
اَلا اِی ساقیِ کوثَر
کِه خونین است پَهلویَت
بیا بَرگَرد از غُربَت
کِه طِفلان ناگران هَستند
|
|
|
|
|
سرمیکنم با اینهمه بازی
تا سرشود این عمر
|
|
|
|
|
در آتش عشقت خدا مي سوزم از بيچارگي
درمان كه نتوانـم كنم اين درد در آوارگي
دردي بُ
|
|
|
|
|
چه فرقی دارد تقویم امسال با سال بعد، اگر تو نباشی
اگر قرار باشد تا ابد در کوچه های دلتنگی ات جا بما
|
|
|
|
|
سکوتی می کنم از جنس آتش
مرو از دل شوم چون دانه سنگی
|
|
|
|
|
تو
مرا
صدا
می زنی
و
قلبم
جان
برایت
می گذارد...!
|
|
|
|
|
در آستانه ی زادروز شعر سروش
|
|
|
|
|
تازگی ها دل من رو به خطا رفته رفیق
درِ میخانه به امیدِ شفا رفته رفیق
بازهم این دل آشفته به دام
|
|
|
|
|
دل اگر بُرد به شادی به جهان خواهی زی.
|
|
|
|
|
گفتی که بیا هر آنچه هستی ای دوست
|
|
|
|
|
رباعی
این فرش هزار رنگ در خانه ی ما
از جان و جوانیِ شما شد زیبا
در نقش و گل ش نهفته رازی
|
|
|
|
|
گربخواهی یا نخواهی دل را بنامت میکنم
هردم وهرثانیه خودراغلامت میکنم
من سروپارافدای یک کلامت میکن
|
|
|
|
|
حقیرانی تحقیر حقارت محضند
ولی حقیری چو من حقیر معرفت
عمر جوان میگذرد امّا به اتلاف
ما در جوانی
|
|
|
|
|
من نمیدانم خدا دلهای ما را از چه جنسی ساخته است
|
|
|
|
|
دلم ابری هوای کوچه بارانی
|
|
|
|
|
من از سرخوردگیها عقده دارم
یه عمرِ حرفای ناگفته دارم
نبین بالغ شدم با اینهمه سال
بلوغی ناقص و نشک
|
|
|
|
|
یه یادگاری از تو داشتم ببینم
ببین دوسش داشتم اینم
و گرنه نبود حالم اینم
تو رفتی و نبودی حتی لایق
|
|
|
|
|
دانی که چرا دلم تو را می خواهد
|
|
|
|
|
درون سینه نگنجد غمی که من دارم
|
|
|
|
|
گفتم نه به هجران تو
این را نپذیرم
|
|
|
|
|
دلم به بودنش خوش است
خوش خیالی حالم را بهتر می کند...
|
|
|
|
|
هركس كه به فرمان خدا گرد جهان گشت
سرگشته دوران شد و زين دايره بگذشت
سر رشتـه فرم
|
|
|
|
|
یکی عابد به مسجد حجره کرده
یکی به بد مستی یاد شهره کرده
|
|
|
|
|
زمونه نذاشت تا که مالِ تو شَم
ولی من هنوزم به تو دلخوشَم
دوباره یه یلدا که بی تو گذشت
ولی دل نذ
|
|
|
|
|
عطر سپیدی بی روح حیات
در کالبد زندگی می دمد
|
|
|
|
|
به وقتِ عبور ز مرز این دنیا ،
گِیت عبور، یکباره آژیر کشید
|
|
|
|
|
اندر اين كامسرا1 ، آدم و خر رهگذر است
از دري آمده اس ، از در ديگر بِدر
|
|
|
|
|
با تو، من من عاشقانه س
دل دادن من عاشقانه س
قلبم به جای خود که حتی
با تو، تن من عاشقانه س
|
|
|
|
|
من تازه نعل کرده بودم شعرهایم را
|
|
|
|
|
وقتی که تو هستی غمی از فاصله ها نیست
|
|
|
|
|
مژده بمن داده چه خوش ، دولتِ بیدار که هان
خفته چرایی ؟ مَهِ دی ، زاده شده مونسِ جان
|
|
|
|
|
روز اول که آمدی گفتم
این دلم رنج درنوردیده
من ضعیفم مگر نمی دانی ؟
درد کم در تنم نرقصیده !
|
|
|
|
|
نمی پرسد ز من حال و هوایی
نمی داند که دل دارد خدایی
|
|
|
|
|
واژه ها و جمله ها
به راه می افتند وُ
در فلسفه ای نام ناپذیر
با تلاشی پیش دستانه
برای تعیین حقیقت
|
|
|
|
|
خاک زیر پایت را سرمه چشمانم میکنم
آتش جانم را گوارای جان پاکت میکنم
|
|
|
|
|
تا که رخ تر کنم ز اشک دیده ی خویش / ویرانی بغض بی صدایی می خواهد
|
|
|
مجموع ۱۲۴۵۰۷ پست فعال در ۱۵۵۷ صفحه |