سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 22 ارديبهشت 1404
    16 ذو القعدة 1446
      Monday 12 May 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        امام علی ع :خودپسندی سر آغاز کم خردی است.

        دوشنبه ۲۲ ارديبهشت

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        هوای سرد
        ارسال شده توسط

        فرشید بلنده

        در تاریخ : جمعه ۲۲ آذر ۱۳۹۲ ۱۲:۳۲
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۹۵ | نظرات : ۱۶

        هوای سرد
           چند روزی از اولین بارش برف پاییزی میگذره ؛ از بچگی عاشق برف بودم . همیشه از دیدن اون حتی توی فیلم ها و عکس ها لذت می بردم . اون روز هوا واقعاً سرد شده بود . تازه از خواب بیدار شده و از پنجره به بیرون نگاه کردم . همه جا سفید مطلق . با خودم گفتم امروز روز منه . ساعت 5 و نیم بامداد بود که از خونه خارج شدم . برای قدم گذاشتن روی برف ها لحظه شماری می کردم . صدای جیک جیک گنجشک ها به گوش می رسید . هوا هنوز تاریک بود . برف چراغهای ، تیر برق رو پوشانده و اجازه نمی داد که به درستی جلوی پامو ببینم . چند متر اون طرف تر احساس کردم یه چیزی در حال تکون خوردنه . یه گربه بود که بخاطر سرما ، خودشو زیر چند تیکه پارچه و پاکت زباله جا داده بود . اون لحظه واقعاً دلم برای اون گربه بیچاره سوخت که اینجور بی پناه توی سرما برای زنده موندن ، تقلا میکرد . توی مسیر همش به این فکر بودم که ما آدما چقدر خوش شانسیم که با استفاده از امکانات رفاهی ، با شرایط سخت کنار اومدیم .
           تازه به ایستگاه اتوبوس رسیده بودم که متوجه پیرزنی  شدم که زیر سقف کوتاه ایستگاه دراز کشیده و پتوی پوسیده ای روی خودش انداخته بود . چند متر اون طرف تر یه پسر بچه حدوداً 7 ساله در حال گشتن توی زباله ها بود . بی اختیار چند دقیقه ای همون جا موندم . پاهام دیگه قدرت حرکتو نداشت . پسر بچه مقداری میوه گندیده رو از توی زباله ها پیدا کرد و با شادی به سمت پیرزن برد . پیرزن با زحمت زیاد و سرفه های سنگین از جاش بلند شد و پسر بچه مشغول خوردن شدند . دیدن یک پیرزن توی اون وضع ، بجای استراحت توی یک جای مناسب و گرم و پسر بچه ای که بجای رفتن به مدرسه باید آیندشو از توی پسمانده دیگران پیدا کنه ؛ همه سفیدی و زیبایی برف رو برای من سیاه کرد . با صدای بوق اتوبوس به خودم اومدم .
           هنوز فکر میکنم که این یه کابوسه . به خودم میگم الان تموم میشه ولی کابوس نیست ، بیدارم و شاهد این زندگی . دیگه از بارش برف بدم میاد . روزهای سرد و گم شدن انسانیت در زندگی ماشینی . . . فراموشی هم نوع ، فراموشی هم وطن .
         
                                                                                                                    فرشید بلنده
                                                                                                                    آذر ماه 1392

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۲۸۴۹ در تاریخ جمعه ۲۲ آذر ۱۳۹۲ ۱۲:۳۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1