سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 13 ارديبهشت 1403
    24 شوال 1445
      Thursday 2 May 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        هوای سرد
        ارسال شده توسط

        فرشید بلنده

        در تاریخ : جمعه ۲۲ آذر ۱۳۹۲ ۱۲:۳۲
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۴۸ | نظرات : ۱۶

        هوای سرد
           چند روزی از اولین بارش برف پاییزی میگذره ؛ از بچگی عاشق برف بودم . همیشه از دیدن اون حتی توی فیلم ها و عکس ها لذت می بردم . اون روز هوا واقعاً سرد شده بود . تازه از خواب بیدار شده و از پنجره به بیرون نگاه کردم . همه جا سفید مطلق . با خودم گفتم امروز روز منه . ساعت 5 و نیم بامداد بود که از خونه خارج شدم . برای قدم گذاشتن روی برف ها لحظه شماری می کردم . صدای جیک جیک گنجشک ها به گوش می رسید . هوا هنوز تاریک بود . برف چراغهای ، تیر برق رو پوشانده و اجازه نمی داد که به درستی جلوی پامو ببینم . چند متر اون طرف تر احساس کردم یه چیزی در حال تکون خوردنه . یه گربه بود که بخاطر سرما ، خودشو زیر چند تیکه پارچه و پاکت زباله جا داده بود . اون لحظه واقعاً دلم برای اون گربه بیچاره سوخت که اینجور بی پناه توی سرما برای زنده موندن ، تقلا میکرد . توی مسیر همش به این فکر بودم که ما آدما چقدر خوش شانسیم که با استفاده از امکانات رفاهی ، با شرایط سخت کنار اومدیم .
           تازه به ایستگاه اتوبوس رسیده بودم که متوجه پیرزنی  شدم که زیر سقف کوتاه ایستگاه دراز کشیده و پتوی پوسیده ای روی خودش انداخته بود . چند متر اون طرف تر یه پسر بچه حدوداً 7 ساله در حال گشتن توی زباله ها بود . بی اختیار چند دقیقه ای همون جا موندم . پاهام دیگه قدرت حرکتو نداشت . پسر بچه مقداری میوه گندیده رو از توی زباله ها پیدا کرد و با شادی به سمت پیرزن برد . پیرزن با زحمت زیاد و سرفه های سنگین از جاش بلند شد و پسر بچه مشغول خوردن شدند . دیدن یک پیرزن توی اون وضع ، بجای استراحت توی یک جای مناسب و گرم و پسر بچه ای که بجای رفتن به مدرسه باید آیندشو از توی پسمانده دیگران پیدا کنه ؛ همه سفیدی و زیبایی برف رو برای من سیاه کرد . با صدای بوق اتوبوس به خودم اومدم .
           هنوز فکر میکنم که این یه کابوسه . به خودم میگم الان تموم میشه ولی کابوس نیست ، بیدارم و شاهد این زندگی . دیگه از بارش برف بدم میاد . روزهای سرد و گم شدن انسانیت در زندگی ماشینی . . . فراموشی هم نوع ، فراموشی هم وطن .
         
                                                                                                                    فرشید بلنده
                                                                                                                    آذر ماه 1392

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۲۸۴۹ در تاریخ جمعه ۲۲ آذر ۱۳۹۲ ۱۲:۳۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0