اُوه مای گاد
ساعت ، سه و بیست و شش دقیقه ی بامداد بود .
خواستم بخوابم ولی به خود گفتم : ببینم تا اذان صبح چقدرمانده . دیدم اتفاقاً اذان صبح همانموقع است .
پس رفتم آماده شوم برای نمازصبح .
برایم خیلی جالب بود که خروس همسایه ، دقیقاً راس ساعت سه و بیست و شش دقیقه شروع به خواندن کرد .
جل الخالق ، درست لحظه ی اذان
هیچوقت دقت نکرده بودم که خروسخوان ، همان لحظه ی اذان باشد .
دستمریزادی به خدا و خلقت خداوند مهربان گفتم و نمازخواندم و با آن حالِ خوب ، چقدرهم چسبید .
راستش تازگیها روح شادمانه را با هیچ غمی عوض نمیکنم .
به خود گفتم : مائیم که خالقِ غمیم ، وگرنه خلقت ، مملو از امیدها و انگیزه ها و شادمانه گی هاست .
حتی سوگ رفتن کسی ، غمی ست دست سازِ ما ، وگرنه خلقتی که میداند دراین جهان ، ابد جاریست ،
پس پُرازلبخندست وتکاپو و روحیه ای که رنگارنگی اش ، و نور زیبایش ، انسان را به شعف وامیدارد .
درود برخالق هستی
درود برتمامیِ هستی
درود بر وقت شناسی و وظیفه شناسیِ همه موجودات ، زین جمله ، خروس
حال با هر زبانی میخواهم شگفتی ام را ازخدای مهربان و خلقتش بیان کنم ، هیچ فرقی ندارد ،
چه بگویم : بَه ، خدای من
چه بگویم : جل الخالق
چه بگویم : اُوه مای گاد
ولی درضمن ،
ای وای ازاهمالِ آدمی درانجامِ وظیفه هایش درمقابل چنین خالقِ خوبی
بهمن بیدقی 1404/2/22