سلام سیاوش جان آزاد دست بوسیم کوچیک شما،
عزیز دل مگه اینجا دادگاهِ که حتما باید با زبان نوشتاری حرف بزنیم هرچند تو دادگاهم اینجوری نیست دردت رو سرم من بخوام کتابی بنویسم یا از کلمات پر طمطراق استفاده کنم کسی چیزی متوجه نمیشه یه حدیث داریم که میگه باید به زبان عادی حرف زد لسان مردم ما همین کوچه بازاری حرف زدنه که بیشترم برای درک باهاش ارتباط میگیرن،
بعد آقا سیاوش گل من از مدرسه هیچی یاد نگرفتم و خاطراتمم جز کتک و تحقیر چیزی نبوده جز عده ای محدود از معلما،
یه روز دیر رسیدم صبحگاه ناظم باشررف تو سرمای زمستون دستمو تو یخبندان درآورده با شلنگ و کابل د بزن حالا شما انتظار داری از چنین آدمی تعریف کنم؟؟؟
به چشم خودم با وسایل تنبیهی مختلف تجاوز به دانش آموزارو دیدم
بعد انتظار داری بیام بگم نظام آموزشی خوبی داریم سیستم آموزشی ما جز نابودی روح روان بچه های مردم هیچی بارش نیست مگر این مدارس پولی که اونم واسه از ما بهترونه،
پیشنهادم اینه اول خودت فیلم Capitan Fantasticیا کاپیتان شگفت انگیز و ببینی بعد به جای صبحگاه دانش آموزارو به چیزای مفید تری ترغیب کنی،
درکل اگه به این سبک تدریس میگن شغل انبیاست ما انبیا هم قبول نداریم،درضمن من خودم تجربه ی آموزشم داشتم
خلاصه چاکریم
و مهدی جان حسنلو
در اشعار معترض و چندلایه و دموکرات وقتی شاعر تکنیکِ آشناییزدایی را بکار میگیرد و (بجای مستقیمگویی) با تعریض رفتار میکند، باعث میشود که اثرش خاصیت شعر بودن خود را حفظ کند و قدم بر خط قرمز شعار نگذارد... و این موضوع یکی از شاخصههای اصلی شعر امروز (بهویژه سبک پسامدرن) بشمار میرود.
شعر مهدی حسنلو در زمینه فضاسازی روایت پلیفونیک، کاملا موفق است. فضاها نه بوسیلهی زبان صاف و مطلق بلکه بوسیله ایجاد فضای حجمی ساخته شدهاند و خواننده در این فضا حرکت میکند؛ آن هم نه بصورت یک خط مستقیم بلکه در مسیرهای گوناگون. ایجاد این آزادیِ خوانش و آزادی بینش برای خواننده بسیار نوین است و تازگی دارد زیرا معنای قطعی و مشخصی در بر ندارد.
[نکته: یکی از عواملی که شعر او را برجسته، تأویلپذیر و چندلایه میکند و باعث دیرفهمی یا مشکلترشدنش میگردد، ورود عنصر «ایماژ» بر مبنای تخیل است؛ تمهیدی که باعث میشود مخاطب نیز در تأویل شعر دخیل باشد.
ایماژ، تصویر یا صورت ذهنی یک پدیده است که توسط قوه خیال خلق میشود. ایماژ میتواند به شکل بازآفرینی یک شی بدون حضور آن در ذهن یا خلق و ترکیب چند تصویر به وسیله قدرت قوه تخیل در ذهن نقش ببندد.
به عقیده من: ایماژ، تصویریست که در یک لحظه انتزاع و عینیت را به یکدیگر گره میزند و شاعر آن را به وسیله کلمات میسازد؛ ایماژ یا تصویر ذهنی چیزی فراتر از تصویر محض است. شاید بهترین و کوتاه ترین تعریف برای ایماژ همین جهاننگری تصویری و ذهنی (انتزاعی) باشد.
ایماژ به شاعر کمک میکند تا بر زبانش تمرکز کند؛ یعنی بجای به نمایش گذاشتنِ احساسات تعمیم یافتهی شعری، شاعر میتواند ترکیبی نو و شورآفرین و خردمندانه از زمان جاری را به دست آورد.]
این ایماژهای نو، گاهی ”منطقگریز“ میشوند و جنبهی ناخودآگاه (ناهشیار) یا خوابگونه و سورئالیستی بخود میگیرند! و فرآیند ساخت آنها چندان تفسیرکردنی نیست اما میتوان گفت زیر مجموعه هنرسازهها قرار میگیرند.
هنرسازهها: از نظر فرمالیستها هر نوع تمهیدی که بر ساحتِ جمالشناسی متن بیفزاید مصداق «هنرسازه» است. مانند یک ایماژ، یک استعاره یا کنایه، یک حذف بلاغی، یک جابجایی یا تغییر هنریِ اجزای جمله و کاستن از تزاحمِ فرمهای انبوه یا هنرسازههای مسدود. در یک کلام: حد و حصری برای هنرسازهها وجود ندارد...! در هر زبان و ادبیات هر فرهنگی، هنرسازهها معمولا قانون یا قاعده ادبیِ مشخصی ندارند و بکارگیری آنها کاملا خلاقانه و نوآورانه است و بستگی به هوشمندی شاعر دارد.
{برای آشنایی هرچه بهتر و بیشتر شما دوستان با ایماژ و هنرسازه و منطقگریزی پیشنهاد میکنم در این سایت اشعار بنده، پژمان بدری و مهدی حسنلو، و خارج از فضای سایت نیز اشعار علی باباچاهی، لیلا کردبچه و شمس لنگرودی را بخوانید.}
میان نفس هایم
سر میخورم به پایان نا پیدای ام
خوابیده اند کوچه ها بی صدا
در طول خیابان و خوابی که مرا می پاید !
می دوم عابری را، دست در دست وحشت
شب نامه به دست
از ترس ترکه ی ناظم ، می پرم
از سوالی ، می پرم کلاغ ! به جوابی
از مغازه ای خیز
سینه خیز می روم به خانه ی دیگر !
بسامد بالای ˝شب و سیاهی˝ در اشعار مهدی بجز اینکه نشانگر جامعه ظلم زدهای است که شاعر در آن زندگی میکند، میتواند بیانگر پیوند عمیق او با دنیای شب و تنهایی رمزآلود نیز باشد؛ گویی برای نشان دادنِ فردیت ناگزیر است با تاریکی روبرو شود. دنیای تاریک شب و سکوت اسرارآمیز شباهنگام شاعر را راهی دیار ناخودآگاه میکند تا به مقصد مطلوب برسد.
ظاهراً شاعر در لایهی پنهان شعر بجز سرکوب و خفقان قصد دارد بحران ناکارآمدی و سوء مدیریت و همچنین عدم پاسخگویی یا عدم احساس مسئولیت را نیز نشان دهد! بطور کلی فضای شعری او غالباً حاکی از ”انسداد سیاسی و انجماد فرهنگی“ است.
و آموزگار پشت میز بزرگ
در چرت خود همراه چرتکه!
صدایی نیست جز خر و پف
و سایه ی گاه وبی گاه پنجره
می دوم در تنهایی خود ، بی تفاوت به راه
به هر تابلو و تیر و تقاط
هیس! ایستاده به شکل دخترکی انگشت به دهان
با دهانی چروک! و دندان هایی که جیغ می کشند
/لطفن سیاه را رعایت فرمایید!/
(( واژه سیاه در اینجا اشاره به “اجبار“ دارد! ))
نقد معضلات روز جامعه:
مهدی حسنلو از جمله شاعرانی است که در اشعارش به نقد وضعیت از خود بیگانگی انسان میپردازد و سایهی سنگین بیعدالتی در جامعه را از زوایای مختلف نشان مخاطب میدهد. برای او تحقق یک جامعه بهتر، به رهاییِ سوژهها وابسته است. از نظر مهدی انسانهای از خود بیگانه امروز بهصورت انفرادی زندگی میکنند؛ زیرا همبستگی میان آنها به شکل خطرناکی سرکوب شده است! اما اکنون این همبستگی شرط رهایی بشر است. او در نقد معضلات جامعه و در تقابل با از خود بیگانگی، وضعیت پارادوکسیکال و گاه وضعیت بدیلی را به تصویر میکشد که بجز بلندگوی بیدار شاعر، مختصات شهروندآگاهی نیز دارد؛ شهروندی که به جای انفعال و انزوا و دوری از خویشتن و از جامعه، سعی دارد با طبقات سرکوبشدهی جامعه رابطهای محکم و ناگسستنی برقرار کند و با آگاهیرسانی از همزیستی مسالمت آمیز و تعامل با دیگران سخن براند؛ یعنی با گرایشات مختلف فکری (یا همان دیگراندیشان.)
می دوم
شهر را کوچ میدهند به سمت بی ستاره ی شب
که سان می بیند در حصار پادگان
از رژه بی نظم خدایان
بی حوصله ترین ماه شب
«برف و بوران بهمن»
میان نفس هایم
اویزان از گلو، فریادی
زیر پایش
چار پایه سکوت ...!!!
هیس! دخترها فریاد نمیزنند:
دختران جامعه یا بطور کلی جوانان که هر کدام با مشکلات شخصی و شخصیتی عدیدهای در زندگی خود مواجهاند و آن مشکلات را ناشی از رفتار ˝پدران یا خدایان˝ خود میدانند، گذشته و حال برایشان به دو قطب سیاه و سفید تبدیل شده است... از طرفی سرکوبگران که چشمه نفرت و نماد تباهی اند و از طرف دیگر مظلومیت افراد سرکوبشده. گویی اولین تقابلها و چالشها با همین مبارزه سیاهی و سفیدی آغاز شده است! مبارزهای که در طول تاریخ متأسفانه غالبا یک نتیجه داشته: پیروزی سیاهی.
به شکل هیس، روایت یک عمر سرکوب شدن فرزندانی است که در محیط بسته (خانه) با استبداد عمیقی روبهرو بوده و هستند... با تعمیم این مسئله به جامعه میتوان این برداشت را بسط داد؛ یعنی استبدادی که در نهایت به مرگ (یا خودکشی) فرزندان خانه منتهی میشود. این تم معنایی و حالوهوای مفهومی شعر مرا تاحدودی یاد فیلم دندان نیش (به کارگردانی یورگوس لانتیموس) انداخت! البته با فضا و پرداختی که از دل ˝رئالیسمجادویی˝ بیرون میآید.
با آرزوی موفقیت برای مهدی عزیز و سایر دوستان🌹