جمعه ۲۸ ارديبهشت
|
|
نیرویی نامرعی مرا به سوی تو می کشاند
|
|
|
|
|
یوسف گم گشته ام بازنگشت غم می خورم/کلبه ی احزان بیابان گشت غم می خورم...
|
|
|
|
|
من بودم و کوه
ابر بود وباد
رو شانه هایش می دویدم ..
|
|
|
|
|
عود و رود و تنبک و تنبور و تار
با دف وچنگ و نی و بربط به کار
|
|
|
|
|
میوه ی ممنوعه ای وخوردنت بر من حرام
|
|
|
|
|
منم اون اسطورهء شعر و غزل که همه ترانه هام با حسرته
تو خیال من هنوزم آدما خوبن و دنیا پر از م
|
|
|
|
|
امشب منم و باده و چشمان سیاهت
یک جرعه عطش از خُم مینوی تو کافی است
|
|
|
|
|
خوش خرامان مى روى ،اى مرغ خوش خوانم مرو
|
|
|
|
|
شاهـا زکـرم یـک دم، انـداز نظـر مـارا
دلها ی همه خونست، رحمی تو به دلهارا
|
|
|
|
|
دوش درخاطر من صورت زیبای تو بود
مردم دیـده مـن محو تماشای تـوبـود
|
|
|
|
|
حتی صداتــــو من/ از خاطـــــــرم بُردم
دیگه نمی خندم / چن ساله که مُردم
|
|
|
|
|
می برد حسِ نیازم به نمازِ تو غزل
بگذار عشق بفهمد به نیاز تو غزل
سر بجنبان پی دیدار درختان هر ش
|
|
|
|
|
دو دستمان ز سر امتحان به هم بخورد
|
|
|
|
|
نمی رسد به دامنت دستم، مگر دعا کنم
به هرترانه می رسم شور
|
|
|
|
|
چه کنم چاره کنم
دل خود بیدارکنم
|
|
|
|
|
در نیامدنت رازی هست
که در آمدنت نیست
|
|
|
|
|
تا باغبان پير ما آهنگ سنبل مي زند
از ساحت سبز چمن صد نعره بلبل ميزند
|
|
|
|
|
فال قهوه
عذابم میده این تنهایی محض
نمی گم شایدم فهمیده باشی
تو فال قهوه ی لیلای زنگی
|
|
|
|
|
میبینم صدای بوی تن تو می آید ...
|
|
|
|
|
شونه ی باد تو دستت، زلفتو کن پریشون خدای واژ
|
|
|
|
|
بهار آمد ولی یارم نیامد
چراغ کلبه تارم نیامد
شدم خیره به در تا صبح
|
|
|
|
|
ای سرو روانم
در کوی تو سر گردانم
در راه تو چون حیرانم
و دلی در آرزویت دارم
|
|
|
|
|
«کلنگ»
کلنگ؛
بر دوش مردِ لنگ
و زمین
پر شده از مین ....
|
|
|
|
|
دلبرم آمد برم تا که غزلخوانم کند
تا که از غم وا رهاند مست و خندانم کند
|
|
|
|
|
در شعرهایم واژه می خشکد
در این سفر نامی ز مردی نیست
گوی
|
|
|
|
|
وقتی یاد تو می افتم.........
|
|
|
|
|
چینی بشکسته را پیوند کردن مشکل است
|
|
|
|
|
بيا پاييز دلخون را وزيده باد بي مهري
سپر كن شانه هايت را كه در طوفان غم تنهاست....
|
|
|
|
|
غم دیده ی شهر عجایب منم
غم نویس این دقایق منم
غم نوشتم تا دل آرام شود
تا که ز غمه
|
|
|
|
|
تمام سرابها را قدم خواهم زد
شاید پیدا کنم صورتی کمرنگی را که.....
|
|
|
|
|
در نهانخانه چشمت رُخ پیرانه دلم باز درخشید ......................
|
|
|
|
|
حالا من موندم و این نیمکت خالی...
|
|
|
|
|
میگفتند:دستهایش را به تخت بسته بودند...
|
|
|
|
|
دلواپسی؟ برای خودت یا برای من؟
جان خودت بگو، ولی بی دغا بگو
|
|
|
|
|
حریر سرخ چشمم خانه ی توست/دل شوریده ام کاشانه ی توست
|
|
|
|
|
بدون ِ تو نگاه ِ من میمونه خیره به راهـِت
چقدر دیر اومدی پیشم ، تو و اون صورت ِ ماهِت
|
|
|
|
|
خاکستری یعنی یه مرد نا امید
که تو عاشقیش یه روز خوش ندید
|
|
|
|
|
غزلی از روزهای گم شده ام...
تقدیم به افکارتان...
.
.
.
|
|
|
|
|
تو
برابر حمایت سقفها
آسمان فروختی
و در آغوش شب ،
همه ی روز را
نفس کشیدی
|
|
|
|
|
مي روم و روي دلم سوي تو باشد به قفا
آينه سان هر طرفم عکس تو باشد صنما
آمده شاه پريان م
|
|
|
|
|
جز گلهاي خاطراتت، در باغچه يادم نيست
جز عشقت، يادبودي در خاطرم نيست
شوره زار ديدگانم، عكس رخ م
|
|
|
|
|
گُل نشانِ رویِ تان شبنم، نشانِ خویِ تان
حُسنِ خُلق و خویِ تان سر لوحه یِ اعصار باد
|
|
|
|
|
من نام
به نامه رسان نمی دهم
|
|
|
|
|
دلبر سیمین بری از دو جهان ما را بس
رشک هر حور و پری از دو جهان ما را بس
|
|
|
|
|
خدایاکاش نوحی دیگرمی فرستادی براین قوم
|
|
|
|
|
گر تو میخوانی خدا را باعشق بخوان
ورنه عقرب هم زآتش گریزان است
نینا
|
|
|
|
|
خلوت خاموش من آخر شکست
آمداو آخر به پهلویم نشست
|
|
|
|
|
من کودکیم را با همان دمپایی زرد تابتایش
با همان شلوار آبی مخملش با همان خنده های زلالش
سربر
|
|
|
|
|
به دست وپای غم افتم که دل اداره کنم... نشسته ام به کشتن دل استخاره کنم...
|
|
|
|
|
هنوز هم ؛
درست مثل گذشته ست
حال من...
|
|
|
|
|
بهار
درلا بـــلای رنـــــــگ تو پیدا شود بهار
دربرگ برگِ زنــــــــدگی معنا شود بهار
ازخنده
|
|
|
|
|
من در تو تمام می شوم
آنگاه که فقط خاطرات تو
کنار من مانده است
و تو نیستی
|
|
|
|
|
آنروز دیدار برای من همیشه او نزدیک است
|
|
|
|
|
هر شب
آرزوهایم را می گذارم زیر سرم
|
|
|
|
|
وقتی تو
رفتی
آن روزهای خوب
رفت
|
|
|
|
|
عجب روزی که رودر رو نشستیم
|
|
|
|
|
واژه ها بی تابند
واژه ها از پس خواب خوشی بیدارند
واژه ها راز رزی هشیارند
واژه ها با دل خور
|
|
|
|
|
من وطاقت که باهم گشته ایم راحت
|
|
|
|
|
خیالت رابگو::ای بی حیادست ازسرم بردار
|
|
|
|
|
می دَوم پشت سرم خواب برآشفته ی باد
عرقی رانده به پیشانی نافرمانم
|
|
|
|
|
به بخشندگي چشمان خورشيد
كه مي درخشد بي منت
به روح بلند و گواراي باران
كه مي بارد بي منت
|
|
|
|
|
می بارد امشب چشم من
رخت سیاه است بر تن من
اشکی که امشب �
|
|
|
|
|
به آهي كه براي او افسانه نبود ...
|
|
|
|
|
دیـــده مـــرا خـــامِ خام ، عشـــق علیـــه السّـلام
|
|
|
مجموع ۱۲۴۱۴۳ پست فعال در ۱۵۵۲ صفحه |