سه شنبه ۱۸ ارديبهشت
|
|
وطنِ من همه چیزش، کم و بیشش قاطیه
|
|
|
|
|
موهبت زندگی حادثه ای تلخ بود
|
|
|
|
|
دختری در دل شب بوسه ی تبدار کشید
ماه را دورتر از بوسه ، عزادار کشید
|
|
|
|
|
حسین(ع) آن آفتاب برج ایمان
شهید حق شد ، از جور لعینان9
به پاس خدمتِ
|
|
|
|
|
یکی بر پول.آن یک مال... یکی بر عشق مینازد
یکی عشقش جوانی را...چه نامردانِ می بازد
|
|
|
|
|
می بافم تمام خیالهای باتوبودن را
|
|
|
|
|
من ز شهر غروب می آیم
خسته اما چه خوب می آیم
»
|
|
|
|
|
دوست داشتن تو مرا شاد می کند
شبیه کودکی که
نوبتش می رسد
سوار تاب شود.....
|
|
|
|
|
الهی که هدایت شه همونکه
داره خونو تویه شیشه میریزه
برا خدا که هیچ کاری نداره
که آبروشونه یکجا بری
|
|
|
|
|
تقدیم به قمر العشیره حضرت ابا الفضل العباس علیه السلام
|
|
|
|
|
ما پا به رکاب مانده ایم آقا جان
|
|
|
|
|
يكي به درگه معبود ،حسين حسين(ع) گويد
يكي به راه حسين(ع) ز جان و دل پويد
|
|
|
|
|
خزان
ازسردی نگاهت،که چون خزان می ماند
گویی که برشانه ام بارگران می ماند
فاضله هاشمی(غزل)خ
|
|
|
|
|
و رویاهایی که به خود قول رسیدن دادم ...
|
|
|
|
|
خبرت هست که از حــال دلــم بی خبـری
وچه راحت ز من و این دل من می گذری
به خیـالـم که تـو دیـوان
|
|
|
|
|
پیوندِ مقدس شده با سکه عوض
|
|
|
|
|
چراغ عشق کور گشت دل هوای روی تو جنگ به پایان رسید دست روی موی تو
پای ببستند مرا خیز
|
|
|
|
|
منم جزیره ی تنها میان اُقیانوس ... اسیر زخم زبان های موج و طوفان ها
|
|
|
|
|
پیچ وتابها
سفره هاخالی شده از نان وحتی آب ها
درمسیرزندگی افتاده پیچ وتاب ها
|
|
|
|
|
من تنها نیستم
کاش برسد به گوش مردم
در این شهر کسی هست
|
|
|
|
|
گفتم که تو می آیی و تنها نشوم
هرگز خجل از جنگل و دریا نشوم
یک جمله زصد نامه نخواندی تومرا
آزرده ش
|
|
|
|
|
عشقم توچشمات برای من میمونه
اینکه دنیابدون توهم نمیتونه
آخه توچشمات خیلی نازومهربونه
اینوازمن نگی
|
|
|
|
|
حتی
باران
جای
هوای دلت ،
داغ دلت ، را
تازه می کند
وقتی
جوانی ،
تبانی می کند
با روزگار
|
|
|
|
|
شد همدم تنهـــــایی من اشکِ شبــانه
وقتیکهدلمخستهزِغوغایتومیشد
|
|
|
|
|
تا که رفتی خاطره از خاطرمان رفت
بیت آخر از خاطر شاعرمان رفت
|
|
|
|
|
باز باران
بی ترانه
میخورد بر بام غمخانه
|
|
|
|
|
روز و شب وابسته ی سیگار بودن مشکل است
این چنین در حسرت دیدار بودن مشکل است
|
|
|
|
|
دلم دوباره سفرکرده سوی کرب و بلا
دوباره عشق حسینی به سینه داده جلا
|
|
|
|
|
حتی اگر غریبه ، اگر آشنا ، ببخش
آقا به حق حضرت زهرا بیا ببخش
یک عمر زیر خیمه فقط اشک ریختیم
-----
|
|
|
|
|
در عشق، مسیری است که میخانه ندارد/
ساقی به گذر، ساغر و پیمانه ندارد
|
|
|
|
|
هنوز پشتم از لبخند تمسخر تفتان می لرزد .
|
|
|
|
|
اخوان روزی گفت:"پادشاه فصهاپاییز"
ومن هم گفتم:"نیز"
اما..
شایدآن روز
خبرازقلب پرازدردبرگ خشکیده
|
|
|
|
|
رسیده است زمان مرور خاطره ها...
رسیده فصل خزان ، کار دل فراهم شد
|
|
|
|
|
یکی به چشم نهـد ، پای آشنای مرا
یکی به خون بکشد ، جسم آشنای مرا
یک
|
|
|
|
|
کعبه ی چشمان مستت دل به هر جا می برد
روح را از تن و تن را هم به اغما می برد
فالگیرم سر
|
|
|
|
|
یک نفر امده که توی تنم جان شده است....
|
|
|
|
|
عشق ...قراردادی هزار ساله با زمان دارد
|
|
|
|
|
شاعران را چه گناهیست که بد از صلاح می شناسند
|
|
|
|
|
من درونم امپراتوری
تو درونت امپراتوری
|
|
|
|
|
وقت غروب خورشید دلم هواتو داره
هوایی که تو یادش یاد صداتو داره
من مونده م و غروب و این آسم
|
|
|
|
|
پیرمردی ته همدم ته عصائه...
|
|
|
|
|
نشد خسته آیا خداونگار؟
ز دیدار این مردم نابکار؟
گیتی_رسائی
|
|
|
|
|
روی پیشانی من امروز اگر افتاده چین
علّتی دارد،... نبودم با تو هرگز همنشین
|
|
|
|
|
تو که رفتی همه اعضای مرا دردگرفت
از همین ناله من گوش خدا درد گرفت
|
|
|
|
|
درد می کشد // پنجره های سکوتِ رابطه // شب حیرانی مردمِ را // در انتظارِ گام های مرددِ آزادی //
حس
|
|
|
|
|
در سوگ مزارش چشم خطا می گرید
دردا ندارد سنگ به پاییز خدا می گرید
هر وعده دادش لقمه ی جان یار خوی
|
|
|
|
|
ياودود
ديدبان مرز احساسات تو
-0-0/-0--/-00
ميزند خود را به خاب اي مهربان
پاسپورتت مهر عاشق خ
|
|
|
|
|
کار تو شب و روز فقط شعر و شعار است
غافل شدی از اینکه کنون لحظهی کار است
ای شعر! بهار منی اما برو
|
|
|
|
|
نقاش ، روی پیکر تو سر نمی کشد
حتی کنار نعش تو ، مادر نمی کشد
گفتند : سمت کوفه بیا ؛ عهد بسته ایم
|
|
|
|
|
توآن انارسرخ رامیمانی
نه فقط درپاییز
هرچهارفصل سال
دلم هوس داردتورا
فاضله هاشمی(غزل)
|
|
|
|
|
دانا منم که جان فکنم ،در دیار دوست2
جان می دهم به قامت ، پُر افتخار دوست
جان
|
|
|
|
|
انگار دلم آتیه ها راگم کرد
از مجموعه شعر مارینا
|
|
|
|
|
عید من ،تازه ترین روزم...
|
|
|
|
|
سایه ای بیش نیست طرز نگاهت بر این قصه
که سالها از عمرش گذشته است
|
|
|
|
|
دردست خودت اسیر می خواهی نه
یک برده بی نظیر می خواهی نه
|
|
|
|
|
🌸🌸🌸 🌸🌸🌸
شکیبایی و کوشش
روزگارم گر چه بد باشد شکیبایی کنم
در درون کوشش
|
|
|
|
|
تو اگر ناز کنی
ناز تو با جان بخرم
|
|
|
مجموع ۱۲۳۹۱۹ پست فعال در ۱۵۴۹ صفحه |