شنبه ۸ ارديبهشت
|
|
این نامه به دست جناب علّامه شفیعی کدکنی رسیده است و اینجا نیز ثبت می گردد: محتوای نامه ام به محضر
|
|
|
|
|
سعادت میکند با بخت تنگم سرسری امشب عجب طبعی،عجب ذوقی ، عجب شعر تری امشب
ببی
|
|
|
|
|
"من فارغــم ز غيــر و، مستِ شــرابِ يارم" خود را نمی شناسم، جانا! خرابِ یارَم هر کَس جمالِ ر
|
|
|
|
|
بیا برای مترسک دلم قصه بگو کلاغ ... ازآن همت - سی - مرغ ازآن اتفاق داغ
|
|
|
|
|
راه می روی دَرد هَم... می نشینی دَرد هَم ... فریاد می شوی
|
|
|
|
|
به آب دیده وضو میکنم و آیه به آیه میخوانم تا ختم کنم نگاهت را...
|
|
|
|
|
عشق ناب عشق باشد واژه خوب خدا
|
|
|
|
|
من وتو درگلشن وقرارخیالی زخمی به تن ازنبودنت یادگاری من وحسرت یک بوسه لبهایت برفرش دلم
|
|
|
|
|
سرزمین من ، دشتی ست قهوه ای بانخل هایی که دستی سخی در آتش دارند و پایی آخته در قیر !
|
|
|
|
|
ای خدا من بی گناهم مثل دریا در سحرگـــــــــــــــاه
تا به کی صبر و شکیبایی کنم با عمر کوتـــــــ
|
|
|
|
|
امشبــــ جور دیگری استــــ می خواهمــــ حرفـــ هایمــ را بر کاغذ بیاورمــ آنقدر به خودمــ گفته
|
|
|
|
|
هواللطیف از عشق خوشت اکنون،عینی به زبان برجاست وآن عادت تنهایی است،بردشت دلم برپاست در شین
|
|
|
|
|
دلم شور می زند برای لحظه های نیامده یادت هست گفتی بهار پایان خاطرات تلخ خواهد ب
|
|
|
|
|
همچو مهتابی برای این دل رسوای من تو تمنای بهاری در شب تنها ی من باتو از دنیا گریزم همچ
|
|
|
|
|
يار نيامد... در فـصـل خـزانــم خــبــر از يـار نـيامد گــشـتـيـم مــلــول از غــم و دلـدار
|
|
|
|
|
در آسمان امشب ستاره ی زيبای من طلوع نکرد چرا سلام برادر منم شاعر من از نسيم بهاران و غنچه ه
|
|
|
|
|
********بسم الله الرّحمن الرّحیم*********
(1) تا عاشق نباشی بام دلت
|
|
|
|
|
و قاتلین شرافت هر روز به چهره ای غارغار کلاغشان وحشت مزرعه آزادگی در پس نقاب های بزک کرد
|
|
|
|
|
سخن را در حصار درد بستم پیاله در پیاله زهر .مستم دلم میسوزد از ناگفته هایم برای اشک های ب
|
|
|
|
|
می گفت لعل سینه ی من از دل صدف: نگشوده لب تبسم من را قضا ربود عمری گذشت بر لب دریای روزگار
|
|
|
|
|
آسمان خوشه ی پروینش را از موهای تو بافته بیا و بنشین بار دیگر با ستاره ها اینجا شب را وحشتی
|
|
|
|
|
ناصریا نیستی دگردر بین ما چه زودروزگارگرفت تورا از ما از یاد نمی بریم خاطره هایت آرام م
|
|
|
|
|
گاه گاهی همینجوری الکی دلم میگیرد از قیمت گوشت و برنج و نرخهای کشککی دلم میگیرد شهر پر
|
|
|
|
|
عاشقانه... 1- سایه ای در امتداد جاده ای به سمت غروب غروب تمام عاشقانه های من بی صدا
|
|
|
|
|
دستانت را دار مي زنند در سرزميني كه دارد به مرور زمان مي ميرد ومرگ ذره ذره از روزهايم با
|
|
|
|
|
تمنا کرد که بمانم و ماندم وگفتم که اهک وجودم اب خورده و خندید وصدایش کردم که بشنود
|
|
|
|
|
* لبت حلاوت فالوده های شیرازی است نگاه مشرقیت غرق نکته پردازی است * ببین که مست شدم از نگ
|
|
|
|
|
امشب بیادت می کشم نقشی ز احوال دلت شاید که فردایی نبود تا بنگرم روی گلت امشب سکوت سینه ام
|
|
|
|
|
کاش گفته هایت برایم مهم نبود و احساسم احساست را برنمی تابید کاش دلم کثیر السفر و قلیل المع
|
|
|
|
|
ميچكد قلبم از لابه لاي انگشتانم - دستان مرا خوب بنگر - آخرين قطره هاي خ
|
|
|
|
|
گذشته ها گذشتند آه افسوس به چه سرعت گذشتند حتي صبرنكرند تا به خود بياييم چقدر بي رحم اند
|
|
|
|
|
می دونم که رفتی......... می دونم که رفتی ، تو پیشِ من نیستــی توی شهرِ غربت ، مَشک دل آویختـــ
|
|
|
|
|
و من در تو جوانه زدم، روییدم، شکفتم، و بارور شدم...
واکنو
|
|
|
|
|
روی خودم می ایستم روی لاشه ی کوچکی که زندگی اش به تمام انفصال پیوند خورد و ندای محجوب ق
|
|
|
|
|
کسی آمد به شبم مثل یک رویا بود مهربانیها داشت شب من زیبا شد با دو چشمانش او مثل یک نق
|
|
|
|
|
نبودن َ ت را ماتم نمیگیرم طلوع دیگر
|
|
|
|
|
دلم تنگ می شود برای زنی که در پاییز دلش می گیرد وفکر می کند: اگر این خرمالو ام
|
|
|
|
|
آواي سكوت . به وقتِ رفتنت هيچ نگفتم درنگاهِ تو ملامت ها شنفتم تو درا
|
|
|
|
|
تو میدانی ؟ میان دخمه زندانی! دراین وادی مرا ازخویش میرانی به امداد تو می آیم به یک اف
|
|
|
|
|
شاعران هیچ می شوند وقتی ... رقص قلم بر روی کاغذ چه رویایی ست افسوس تماشگری نیست شعور شعر و
|
|
|
|
|
وقت نمیکنم مرتب آه بکشم اندوهها پشت سرهم میرسند فرصت نمیشود به گذشته ها سر بزنم ای
|
|
|
|
|
چشم تو... چشم تو من را به غم ها دید و رفت
|
|
|
|
|
آمدن از چه سود که ما را نا خواسته به تاوان خواستنی ادامه می یابد آمدن از چه سود میان فر
|
|
|
|
|
بر ما بنشان شال که در باد برقصیم ناجور بزن ساز که ناشاد برقصیم آئینه بزن بر دلِ ما نقشِ دو عال
|
|
|
|
|
رفتم در این دریا در این دریای بی قایق در این دریا شنا کردم به دنباله یه ماهی دست و پایم
|
|
|
|
|
شب ِ با تو شب عشقه شبِ نوشیدن لذت شب ِ قدم زدن با تو زیر ِ چراغ یک خلوت شب
|
|
|
|
|
(از مجموعه ی: " و زمین نام دیگر من است") شب روی لچک های
|
|
|
|
|
1- زندانی رویای آزادی را قفل می زند به پرواز
|
|
|
|
|
چه کنم من که بر این زخم مــــداوا بشود
چه کنم تا دم من همچو مسیحا بشود
|
|
|
|
|
آسمان ،همه جا یک رنگ نیست انعکاس دشت خون، لاله پرپر
|
|
|
|
|
لبخندهای یک شب تابستانی خاطرات نقره ای رویاهای شیشه
|
|
|
|
|
1- ساز ِدل ِمن ناکوک شده یا هارمونی ِچشمک زدنهایت متغ
|
|
|
|
|
5. زاتش عشقت رهایی نیست این آشفته را همچواسپندی که رقصاند بر آتش خفته را **************
|
|
|
|
|
دل من آروم بگیر غم دنیا رو به دل نگیر کمی ام شادی کن زندگیو به خودت سخت نگیر غم دل هارو
|
|
|
|
|
فاجعه خاموش.... یک زن یک قصه ی خاموش یک فاجعه در عم
|
|
|
|
|
آدم چراغ بدست
بوی پیش ترها می آمد.خورشید غروب را
|
|
|
|
|
آئینــه عــرش ___________
از طایفه ی ســـینه ی
|
|
|
|
|
آمده 25خرداد وروز بودنت شادی گـــــــلها هوای تو ان
|
|
|
|
|
تمام تن و روحم زخمیست بارها وبارها زمین خوردم درمسی
|
|
|
|
|
ای به حال من رسیده صبور باش! مرا نبین که افتاده شقا
|
|
|
|
|
به دیده نم نمِ باران روان شد دلم چون برگِ پاییزی خزان
|
|
|
|
|
سوسو ازشــراب سيه چشم تو ســوسـو زده ام به هــواي س
|
|
|
|
|
شیعر:خالیدبایه زیدی(دلیر) هه لو شاهین باش له بیرمه
|
|
|
|
|
عسل بانو تو رفتی ازمیان اما نمی شه رفتنت، باورمان ت
|
|
|
|
|
بر خاکِ دلت نیست حضورم ... دل را تو ببر سمت سرایت آرام
|
|
|
|
|
هلهله تو کجایی ، تو فنایی، ای فرشته ی خدایـــی قطره
|
|
|
|
|
1- بهار دلکش رسید و من غمگینم ! و تو ... از من غم
|
|
|
|
|
ندارم از کسی غصه از کسی رنجور شوم بی خودی دلگیر شوم ناراحت و غمگین شوم غصه ی عالم چرا با
|
|
|
|
|
شبگرد سـاز بر كف ديگر صــدا ندارد
|
|
|
|
|
بهترین نقطه ی شهر قله ی قاف است ... رفیق این همه گفته ی ا
|
|
|
|
|
❊بیچاره مردها❊ اگه تیپ بزنن میگن معلوم نیست با کی قر
|
|
|
|
|
در بکارتِ ابتذال ِ سرنوشت در وحشتِ بی رحمِ واژه ه
|
|
|
|
|
"التهاب و دلهره" سینه مالامال از اندوه گرانِ روزگا
|
|
|
|
|
خدایا گاهی تو را بزرگ می بینم و گاهی کوچک این تو نی
|
|
|
|
|
ببخشید پا تو کفش بزرگای سپید کردیم شایدم سپید نشه گفت
|
|
|
|
|
ياد باد انكه مرا بود نسيمي زتو اي يار در هر تپشي بود
|
|
|
|
|
مزن ای بلبل افسرده و نالان مزن خود را چنین برمیله های سخت فولادی که دل اتش بگیرد از صدای اس
|
|
|
|
|
منم عاشق یک نگاه تو همان نگاه پاک و معصومانه هم
|
|
|
|
|
وقتي آدما باهم نسازن دنيا چي ميشه وقتي آب ميخاد جد
|
|
|
|
|
در وصف عشق خداوندا چه رازیست اندر ا
|
|
|
مجموع ۱۲۳۶۹۶ پست فعال در ۱۵۴۷ صفحه |